دانلود و خرید کتاب در ماگدا سابو ترجمه نصراله مرادیانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب در اثر ماگدا سابو

کتاب در

نویسنده:ماگدا سابو
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب در

کتاب در داستانی از ماگدا سابو است که با ترجمه نصرالله مرادیانی می‌خوانید. این کتاب روایتی است از یک ماجرای قتل که با اعتراف راوی داستان به قتل آغاز می‌شود. 

کتاب در، موفق شد تا در سال ۲۰۰۳ به عنوان برگزیده جایزه ادبی فمینا اعلام شود. 

درباره کتاب در

در، روایتی جدید از مواجهه دو انسان در شرایط سخت است. داستان درباره زن نویسنده‌ای است که ممنوع الکار شده است، اما حکمش، پیش از اینکه کار جدیدش را آغاز کند، لغو می‌شود. او برای اینکه بتواند به کارهایش با خبال راحت رسیدگی کند، خدمتکاری را استخدام می‌کند: امرنس.

او معروف است به اینکه نوع کارش را خودش مشخص می‌کند و با وجود سن بالایش، همچنان می‌تواند به راحتی کار کند. این دو زن، رابطه‌ای عمیق و عجیب با یکدیگر برقرار می‌کنند. به نظر می‌رسد بیشتر در تلاشند تا بتوانند به همدیگر کمک کنند اما در نهایت کارشان به دعوا می‌کشد و انگار آزاری که بهم می‌رسانند، بیشتر است....

ماگدا سابو با نوشتن رمان در در سال ۲۰۰۶ موفق شد تا نامزد جایزه مستقل داستانی خارجی شود و  جایزه ترجمه آکسفورد - ویدنفلد را هم از آن خود کند. 

کتاب در را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌های خارجی لذت می‌برید، از شما دعوت می‌کنیم تا این کتاب را بخوانید و در لذتی عمیق، غرق شوید. 

درباره ماگدا سابو

ماگدا سابو در سال ۱۹۱۷ در مجارستان در خانواده‌ای پروتستان متولد شد. او در دانشگاه زبان و ادبیات لاتین و مجاری خواند و بعد به کار معملی مشغول شد. در سال ۱۹۴۷ اولین دفتر شعرش را منتشر کرد که جایزه باومگارتن را برای او به ارمغان آورد. اما پس از آن و در دوران حکومت کمونیستی جایزه را از او پس گرفتند. 

از میان آثار او می‌توان به کتاب‌های در، رمان فرسکو، آهوبره، خیابان کاتالین و ترانه‌ی ایزا اشاره کرد. او به جز رمان و شعر در زمینه‌های دیگری همچون ادبیات کودک، نمایشنامه، داستان کوتاه و متون غیرداستانی هم فعالیت می‌کرد. یکی از همین متون غیرداستانی نوشته‌ای است در رثای همسرش تیبور سوبوتکا که نویسنده و مترجم بود و در سال ۱۹۸۲ درگذشت. سابو همچنین از اعضای آکادمی علوم اروپا هم بود. 

ماگدا سابو در سال ۲۰۰۷ در همان شهر زادگاهش و در حالی که کتابی به دست داشت چشم از دنیا فروبست.

بخشی از کتاب در

من خیلی کم خواب می‌بینم. ولی هر وقت خواب می‌بینم، خیس عرق، با تکانی از خواب می‌پرم. بعد به پشت دراز می‌کشم و صبر می‌کنم ضربان قلب هراسانم آرام‌تر شود و با خودم به قدرت جادوی حیرت آور شب که گرفتارش شده ام فکر می‌کنم. دختربچه که بودم، و نیز در جوانی، خواب نمی‌دیدم، نه خواب خوب نه خواب بد، ولی از وقتی پا به سن گذاشته ام توی خواب مدام با ترس‌های گذشته ام مواجه می‌شوم، ترس‌هایی که چون فشرده و متراکم اند و وحشتناک‌تر از تجاربی که در زندگی داشته ام، خیلی دلهره آورند. در واقع یک چنین چیزی که حالا با جیغ از خواب بیرونم می‌کشد هیچ وقت برایم اتفاق نیفتاده است.

همه خواب‌هایم تکرار یک خواب واحدند، با تک تک جزئیاتش، خوابی که دوباره و دوباره به سراغم می‌آید. در‌این کابوسِ همیشه یک شکل، من پای پله‌ها، در دالان ورودی، رو به چارچوب فولادی و شیشه نشکن درِ بیرونی‌ایستاده ام و تقلا می‌کنم قفل در را باز کنم. آمبولانسی بیرون، توی خیابان، منتظر است. پرهیب درخشان امدادگرها را از آن طرف شیشه به شکل‌ها و اندازه‌های نامعمول می‌بینم، درحالی که صورت‌های آماسیده شان شبیه قمرهای نورانی است. کلید می‌چرخد، ولی تلاشم بیهوده است: نمی‌توانم در را باز کنم. باید بااین حال امدادگرها را توی خانه راه دهم، وگرنه برای نجات بیمارم کار از کار می‌گذرد. قفل از جایش جنب نمی‌خورد و در قرص و بی حرکت می‌مانݧَد، انگار که به چارچوب فولادی اش جوش خورده باشد. در‌این لحظه داد می‌زنم و کمک می‌خواهم ولی از ساکنان ساختمان سه طبقه ما هیچ کس جواب نمی‌دهند؛ یکدفعه متوجه می‌شوم آنها نمی‌توانند جواب بدهند، چون مثل ماهی فقط دارم لب می‌زنم و می‌فهمم که نه تنها نمی‌توانم در را باز کنم بلکه توان تکلم را هم از دست داده ام، و آن وقت است که در خوابم وحشت ابعاد تازه‌ای پیدا می‌کند.

در‌این لحظه است که با صدای جیغ خودم بیدار می‌شوم. چراغ را روشن می‌کنم و سعی می‌کنم بر نفس نفس زدنِ شدیدم، که همیشه بعد از خواب دیدن گرفتارش می‌شوم، غلبه کنم. اسباب و اثاثیه اتاق خوابمان را دور و برم می‌بینم، و، بالای تخت، عکس اعضای خانواده را، شمایل‌هایی با یقه‌های اتوکشیده و شق ورق و بالاپوش‌های یراق دوزی شده به سبک باروک و بیدِرمایر مجاری، اجداد بینای مطلق و دانای مطلق من. فقط وفقط آنها شاهد بوده اند که بارها شبانه برای در گشودن به روی امدادگرها و آمبولانس به پایین پله‌ها به طرف در شتافته ام؛ و فقط آنها می‌دانند که چقدر آنجا، به جای صدای غرش همیشگی خیابان‌هایی که حالا خاموش و ساکت اند، به شنیدن خش خش شاخه‌ها و ناله گربه‌های پرسه زن، صدای ناله‌ای که در هوا می‌پیچد،‌ایستاده ام، و هم آنها تصور کرده اند که چه می‌شود اگر ور رفتنم به کلید ثمری نداشته باشد و قفل باز نشود.

این پرتره‌ها از همه چیز باخبرند، به خصوص آن چیزی که از همه بیشتر می‌خواهم فراموشش کنم. ولی‌این بار دیگر از خواب‌هایم حرف نمی‌زنم. در زندگی ام یک بار، فقط یک بار، دری سد راهم شد، نه در خواب، موقع کم خونی مغز، بلکه در واقعیت. ولی آن در بالاخره باز شد. کسی بازش کرد که از خلوت و بینوایی عاجزانه خودش چنان سخت محافظت می‌کرد که حتی اگر سقفِ آتش گرفته روی سرش آوار می‌شد در را باز نمی‌کرد. فقط من می‌توانستم قانعش کنم در را باز کند. وقتی کلید را می‌چرخاند به من حتی بیشتر از خدا اعتماد کرده بود و در آن لحظه سرنوشت ساز من احساس می‌کردم خداگونه ام، همه چیزدان و سنجشگر و خیراندیش و خردمند. هردو اشتباه می‌کردیم: هم او که به من اعتماد کرد هم من که زیادی خودم را درستکار می‌دانستم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۷۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۷۸ صفحه