کتاب اینجا محل دیدار ماست
معرفی کتاب اینجا محل دیدار ماست
کتاب اینجا محل دیدار ماست نوشته جان برجر است که با ترجمه فرناز حائری منتشر شده است. این کتاب روایت سفری عجیب و جذاب است که در آن شما را به دنیایی میبرد که در واقعیت هرگز فرصت تجربه آن را ندارید.
درباره کتاب اینجا محل دیدار ماست
در کتاب اینجا محل دیدار ماست، شخصیت اصلی کتاب در یک بعدازظهر گرم در لیسبون، ناگهان مادر خود را که مدتها قبل مرده است، نشسته بر یک نیمکت در پارک میبیند. مادر راوی به او میگوید: «مردهها در همان جایی که دفن میشوند، نمیمانند.» بعد از این اتفاق در داستان یک سفر شروع میشود سفری عجیب و زیبا و سرشار از جزئیات از لندن ۱۹۴۳ به لهستان و غاری کهن و هتلی در مادرید.
در این کتاب شما را به دنیایی تازه میبرد و فرصت میدهد تجربیات تازه به دست آورید.
مترجم در مقدمه کتاب میگوید: آنچه مرا مجذوب جان برجر کرد، نه خیل نقدهای موشکافانهاش از عکسها و نقاشیها بود و نه گفتههای سوزان سونتاگ در ستایش او. بلکه همین کتاب بود. از خوشاقبالی من بود که دست آخر ترجمه کتاب نصیب من شد. همان جا در دفتر حرفه نویسنده که شروع به خواندن کتاب کردم، میخکوب شدم. از آن شیرینیهایی بود که نه دلت میآمد دست از خوردنش برداری، و نه دلت میآمد تمامش کنی.
در این کتاب با روایتی جذاب روبهرو میشوید که نمیتوانید لحظهای آن را رها کنید.
خواندن کتاب اینجا محل دیدار ماست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اینجا محل دیدار ماست
وقتی بچه بودم، بحثمان که میشد، جدای از خود بحث، این اطمینان خاطر او بود که کفرم را در میآورد. اطمینان خاطری که دستکم از دید من، نشان میداد پشت این بیباکی، چقدر شکننده و مردد است؛ ولی من دلم میخواست شکست ناپذیر باشد. به همین خاطر، من با هرچه که او نسبت به آن خیلی مطمئن بود، مخالفت میکردم، به امید اینکه چیز دیگری کشف کنیم، چیزی که هر دو ما بتوانیم با اطمینانی مشترک در موردش کند و کاو کنیم. ولی واقعیت این است که پاتکهای من او را بیش از حد رنجیده خاطر میکرد، و هر دومان با درماندگی در گرداب عذاب و ناراحتی میافتادیم و بیصدا فریاد میزدیم تا فرشتهای سر برسد و ما را نجات دهد. ولی هیچوقت سر و کلهی هیچ فرشتهای پیدا نشد. داشت به چیزی نگاه میکرد که بهنظرش آمده بود یک گربه است که ده پله پایینتر، زیر آفتاب لمیده بود و کیف میکرد؛ گفت، دستکم حیوانات اینجا هستند تا کمکمان کنند. گفتم، آنکه گربه نیست. یک کلاه پوست کهنه است، یک خاپکا گفت، به همین خاطر گیاهخوار بودم. اعتراض کردم. تو که عاشق ماهی بودی! ماهیها خونسردند. چه فرقی میکند؟ اصول، اصول است. زندگی، مسئلهی خط و مرز کشیدن است، و تو خودت جان، همه چیز باید تصمیم بگیری این خط را کجا بکشی. نمیتوانی برای دیگران خطکشی کنی. البته میتوانی سعیات را بکنی، ولی عملی نیست. پیروی از قوانینی که دیگران برای آدم وضع میکنند، احترام به زندگی نیست. و اگر میخواهی به زندگی احترام بگذاری، باید خودت خط و مرزت را تعیین کنی. دوباره پرسیدم، پس زمان بهحساب نمیآید ولی مکان میآید؟
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده با ریزبینیِ یک منتقد، کتاب رو نوشته. بعضی فصلها جذابیت بیشتری دارن.