کتاب اسطوره تولد قهرمان
معرفی کتاب اسطوره تولد قهرمان
کتاب اسطوره تولد قهرمان نوشته اوتو رانک است که با ترجمه مهرناز مصباح منتش شده است. این کتاب تفسیری روانشناختی از اساطیر است. اوتو رانک از نزدیکان فروید بود و با نگاهی متفاوت به رواندرمانی این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب تفسیری روانشناختی از اساطیر
اسطوره تولد قهرمان اثری میانرشتهای است که به تفسیر اسطوره و ادبیات از طریق نظریات روانکاوی میپردازد. فروید مهارت اوتو رانک در این تلفیق را میستود. از نظر فروید، مطالب نمادین که دستیابی به آرزوهای ناخودآگاه را امکانپذیر میسازند به رؤیا، شوخی و اشتباهات لپی محدود نمیشوند و قصههای پریان، اسطوره، و داستانهای عامه هم در همین طیفاند. اسطورهها همچون رؤیاها به تفسیرهای متعدد راه میدهند و مستقل از کاربردی که ممکن است برایشان در نظر گرفته شود زندگی خودشان را دارند و میتوانند در سازماندهی و معنابخشیدن به تجربیات ما مفید باشند. اسطورهها نه عقاید سادهلوحانه یا پیشاعلمی که درواقع منبع دانش روزگار گذشته هستند، البته به این شرط که با دیدی پذیرا و باز به آنها نگاه شود. اسطوره تولد قهرمان یادآور نیاز به برقراری ارتباط با ریشههای اسطورهای عمیق و ناخودآگاه است و سعی دارد از وقایع بیمعنا و تراژیک معنا بسازد.
روانشناسی به اسطورهها نیاز دارد چون وقتی بخواهد با کلمات غیرمبهم و کاملا آشکاری که صرفآ یک معنای مشخص دارند حرف بزند و آنچه را که در لحظه قابل استفاده نیست دور بیندازد به مشکل برخواهد خورد. خوشبختانه اسطوره پادزهر نیرومندی برای سخنان تحتاللفظی و ابزارگرایی است. اسطورهها همچون رؤیاها به تفسیرهای متعدد راه میدهند؛ و مستقل از کاربردی که ممکن است برایشان در نظر گرفته شود زندگی خودشان را دارند. اسطورهها میتوانند در سازماندهی و معنابخشیدن به تجربیات ما مفید باشند.
خواندن کتاب اسطوره تولد قهرمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روانکاوی و نقد روانشناسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اسطوره تولد قهرمان
اسطورهٔ کوروش، که اغلب محققان آن را در مرکز کل حلقهٔ اسطورهها قرار میدهند هرچند ظاهرآ بدون مبنایی کافی ووافی ــ به اشکال مختلف به ما منتقل شده است. براساس گزارش هرودوت (حدود سال ۴۵۰ قبلازمیلاد) که اظهار میدارد از میان چهار نسخهای که میشناسد کمطمطراقترین را انتخاب کرده، داستان تولد و کودکی کوروش چنان است که درپی میآید:
حکومت مادها را پس از هوخشتره پسرش ایشتوویگو ادامه داد که دختری داشت بهنام ماندانا. زمانی به خواب دید آب بسیار از دخترش ماندانا برون شد چنانکه تمام شهر را در بر گرفت و کل آسیا را در خود غرق کرد. خواب خویش به خوابگزاران و جادوگران بازگفت و پس از آنکه خواب را تعبیر کردند هراس بسیار وی را فراگرفت. آن هنگام که ماندانا بالید، پدرش وی را به مادها که در اصلونسب هم سطح ایشان بودند نداد بلکه او را به عقد مردی از پارس درآورد بهنام کمبوجیه. این مرد از خانوادهای نیک بود و زندگی آرامی داشت. پادشاه او را در سلسلهمراتب پایینتر از یک مادِ میانهحال میدانست. پس از اینکه ماندانا به همسری کمبوجیه درآمد، ایشتوویگو در همان سال اول خواب دیگری دید. در رؤیایش دید که از دامن دخترش تاکی رویید که بر تمام آسیا سایه افکند. پس از آنکه دوباره رؤیایش را بر مفسران روایت کرد بهدنبال دخترش فرستاد که آبستن بود و پس از اینکه دختر از سرزمین پارس رسید او را زیر نظر گرفت و درصدد بود که بچهاش را بکشد؛ چون خوابگزاران و جادوگران پیشبینی کرده بودند که پسرِ دخترش به جای او پادشاه خواهد شد. تا سرنوشت را بگرداند منتظر تولد کوروش ماند و سپس بهدنبال هارپاگ فرستاد که از خویشاونداناش بود و بیش از هر کسی در میان مادها به او اعتماد داشت و اختیار تمام امورش را به وی سپرده بود. او را اینگونه خطاب کرد: «دوست من، هارپاگ! تو را به کاری میگمارم که باید راست و درست به انجام رسانی. اما نیرنگ در آن نیاور و دیگر کسان را بِدان راه مده، چهبسا که کارها چنانکه خواستِ توست پیش مرود. این کودک، زادهٔ ماندانا، را برگیر و به خانه ببر و جاناش بستان. سپس، چنانکه دانی و خواهی به خاکاش بسپار». اما هارپاگ چنین پاسخ داد: «ای بزرگپادشاه! هرگز از پیشکار خود سرپیچی ندیدهاید و بس خواهم کوشید تا در آینده نیز گناهی چنین در پیشگاهِ شما از من سر مزند. اگر آهنگِ این کار دارید بر من است که آن را وفادارانه به انجام رسانم.» هنگامیکه سخنان هارپاگ به اتمام رسید و پسر کوچک با تمام زیورآلاتاش به دست وی سپرده شد تا کشته شود، هارپاگ گریان به خانه رفت. چون به خانه رسید همهٔ آنچه ایشتوویگو به او گفته بود را به همسرش بازگفت. همسرش پرسید: «اینک چه خواهی کرد؟» و او پاسخ داد: «از ایشتوویگو فرمان نخواهم برد، اگر دهبرابر هم بیشتر بر من بغرد و خشم بگیرد. آنچه را میخواهد انجام نمیدهم و به این کشتار تن درنمیدهم. چراییاش میگویم: نخست آنکه این پسر خویشاوند خونی من است؛ سپس آنکه ایشتوویگو پیر است و پسری به جانشینی ندارد. اگر بمیرد و تخت به دخترش برسد ـدختری که اکنون میباید جان پسرش را بستانم ــ آیا بر سر جان خود داو نبستهام؟ بااینهمه، این پسر باید بمیرد، تا گزندی به من مرسد. هرچند یکی از مردان ایشتوویگو باید کشندهٔ او باشد، نه یکی از مردان من.»
حجم
۱۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۱۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه