دانلود و خرید کتاب نباید گفته شود پروین مختاری
تصویر جلد کتاب نباید گفته شود

کتاب نباید گفته شود

معرفی کتاب نباید گفته شود

پروین مختاری( -۱۳۳۵)، نویسنده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «دستفروش‌ها پیاده‌رو را اشغال کرده بودند و با سر و صدا می‌خواستند جنس‌هایشان را بفروشند. راه می‌رفتم و تماشا می‌کردم که یکدفعه احساس کردم جمعیت همدیگر را هل می‌دهند. به دور و برم نگاه کردم. مأموران شهرداری حمله کرده بودند و دستفروش‌ها را جمع می‌کردند. وسط خیابان مردی غرولندکنان می‌رفت و چند نفر هم دنبالش راه افتاده بودند. فکر کردم حتماً یکی از بساطی‌هاست. جلوتر که رفتم فهمیدم رهگذری است که از دستفروش حمایت می‌کند. او همین‌طور غر می‌زد و می‌گفت: نمی‌ذارن مردم شب عیدی یه لقمه نون برای زن و بچه‌هاشون ببرن. لابد می‌گن مردم برن دزدی کنن یا از دیوار مردم بالا برن. بازجو پرسید: الآن چه کار داری می‌کنی؟ گفتم: دارم زندگی می‌کنم، مثل همه مردم. صدای بساطی‌ها می‌آمد. من هم مثل بقیه، پشت سر مرد راه افتاده بودم. مرد دوباره گفت: نمی‌ذارن شب عیدی مردم یه لقمه نون حلال... حوصله‌ام سر رفت. از مرد فاصله گرفتم. به بازجو نگفتم. دیگر غلط کنم از این فکرها به سرم بزند، اما نوشتم و تعهد دادم که زندگی کنم، مثل همه مردم. حالا دیگر توی جمعیت راه می‌رفتم و مرد را از دور تماشا می‌کردم. قیافه‌اش خیلی آشنا بود. آن‌موقع‌ها از حرف‌ها می‌شد آدم‌ها را شناخت. سریع شناختمش. وقتی یک کلمه‌اش را شنیدم تا تهش رفتم. به بازجو نگفته بودم، ولی به خودم گفته بودم دیگر غلط بکنم. یارو را می‌شناختم. دلش می‌خواست مردم بریزند سر مأموران شهرداری و لت و پارشان کنند. از او فاصله گرفته بودم اما بعضی‌ها همچنان دنبالش می‌رفتند و پوزخند می‌زدند که یعنی حرفش درست است، اما نمی‌خواهند بلند بگویند».
kamrang
۱۳۹۷/۰۹/۰۵

خیلی قشنگ بود😍 از اون جایی که دیدم این داستان خیلی گمنام مونده خلاصه ای ازش براتون نوشتم شاید به مطالعش علاقمند بشین . ماجرا مربوط به دو داستان موازیه یکی زنی در زمان حال و سنین میانسالی که سه تا فرزند

- بیشتر
چنان توهمی برش داشته که خیال می‌کند در همه زمینه‌ها تبحر دارد و می‌تواند دیگران را راهنمایی کند. می‌شناسمش. معمولاً هیچ‌وقت نمی‌گوید چیزی را نمی‌دانم، چون فکر می‌کند بر همه‌چیز اشراف کامل دارد. این‌جور آدم‌ها خطرناک‌اند.
kamrang
شاید این مشکل بسیاری از آدم‌ها باشد که وقتی چیزی را به‌راحتی به دست می‌آورند، قدرش را نمی‌دانند.
n re
تهران یک چیز خیلی خوب دارد که آدم‌ها در آن گم می‌شوند و یک چیز خیلی بد که آدم‌ها در آن خودشان را گم می‌کنند. شاید همیشه این‌طور باشد، جاهای کوچک آدم‌ها را بزرگ می‌کند و جاهای بزرگ آدم‌ها را کوچک. از این بزرگی و کوچکی حالم به هم می‌خورد.
kamrang
آن‌موقع‌ها این کارها رسم بود و شاید بشود گفت یک‌جورهایی مد بود. مد با رسم فرق می‌کند. شیک‌تر از رسم است، اما رسم هم اگر مد بشود شیک می‌شود. وقتی آدم شیک بشود همه دلشان می‌خواهد با او دوست بشوند و با او رابطه داشته باشند. حتی هیچ کاری هم برایشان نکنی تو را دوست دارند.
kamrang
انتظار هم خوب است هم بد. همه منتظر بودند. هرکس منتظر چیزی بود. اوضاع سیاسی جهان به هم ریخته بود. پدرم اصلاً باور نمی‌کرد یا نمی‌خواست باور کند که آدم‌هایی مثل اسداللّه یا این تیپ آدم‌ها که در دوره آن‌ها زیاد بودند یا آدمی مثل زاهدی که با یک بار شرکت کردن در تحصن خودش را به خانواده‌های سیاسی چسبانده بود، بتوانند همه‌کاره بشوند، چه برسد به این‌که باور کند اردوگاه سوسیالیسم از هم بپاشد و من بخواهم او را متقاعد کنم که همه‌چیز دارد خوب پیش می‌رود. انگار بگویم دیگر بی‌خیال عدالت اجتماعی. خیلی خوب یادم می‌آید که می‌گفتم آقاجون شاید بهتر بود این قطب دیکتاتوری این‌جوری در هم بریزد تا چیز بهتری جای آن را بگیرد. سکوت می‌کرد. حتی مثل مادرم نمی‌گفت هیچ بدی نرفته که به جای آن خوب بیاید، حتی نمی‌گفت شماها هم فقط دلتان می‌خواهد تحلیل‌های سیاسی‌تان درست از آب دربیاید وگرنه گور بابای... از خیلی‌ها شنیده بودم اما او هیچ نگفت.
kamrang
اوایل عاشق مونا بودم. بچه شیرینی بود و از چشم‌هایش خوشم می‌آمد. از نگاهش معلوم بود که به من احتیاج دارد. حالا می‌فهمم که چرا بعضی‌ها گربه نگه می‌دارند. واقعاً بین گربه و بچه شباهتی وجود دارد، هردو نشان می‌دهند که به آدم احتیاج دارند.
kamrang
حالا دیگر حتی برای دوست داشتن هم باید کسی بی‌کار باشد و جایی را هم برای دوست داشتن داشته باشد.
kamrang
در که به هم کوبیده شد، گفتم خدا کند نیاید. ای کاش خاتون بداند انتظار به معنای دوست داشتن نیست و این‌که نخواهی کسی را ببینی به معنای دوست نداشتن نیست. چطور می‌توانم چیزی به این سختی را با کلمات به خاتون بگویم؟
kamrang
آن‌موقع‌ها باور نمی‌کردم که پدر و مادر آدم می‌توانند مادربزرگ داشته باشند. اما حالا همه مادربزرگ‌ها خانه جداگانه برای خودشان دارند. مادربزرگم می‌گفت آدم وقتی پیر می‌شود دیگر نمی‌تواند همه آن‌هایی را که دوست دارد، دور هم جمع کند، یعنی دست و پا ندارم، اما مادربزرگم دست و پا داشت و من از این حرف او تعجب می‌کردم و بعدها فهمیدم حتی برای دوست داشتن هم کسی باید مسئولیت را به گردن بگیرد و حالا تعجب می‌کنم که همه از دوست داشتن حرف می‌زنند ولی کارهایی را که دوست ندارند انجام می‌دهند. همه این‌ها به خاطر این است که نمی‌خواهند باور کنند که آن حیاط و آشپزخانه دیگر نیست.
kamrang
بچه‌ها چیزی را که می‌خواهند بلند می‌گویند و روی حرفشان پافشاری می‌کنند، چون نه‌تنها چیزی را از دست نمی‌دهند بلکه چیزی هم به دست می‌آورند.
kamrang

حجم

۱۹۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۹۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان