دانلود و خرید کتاب نقشه نابودی ماه کی. جی. کروک ترجمه البرز هراتی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب نقشه نابودی ماه اثر کی. جی. کروک

کتاب نقشه نابودی ماه

نویسنده:کی. جی. کروک
امتیاز:
۴.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نقشه نابودی ماه

کتاب نقشه نابودی ماه نوشته کی. جی. کرو.ک و ترجمه البرز هراتی است. کتاب نقشه نابودی ماه را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب نقشه نابودی ماه

این داستان درباره آینده است. سال ۲۱۱۳. بیشتر مردم در این سال با ماشین‌های پرنده رفت و آمد می‌کنند. خانه‌ها همه هوشمندند و لباس‌ها با لباس‌های امروزی فرق دارند اما در این میان خانواده لئو این‌گونه زندگی نمی‌کنند و این موضوع لئو را خیلی عصبانی و کلافه کرده است. آنها هنوز در گذشته هستند، انگار زمان برایشان متوقف شده است. لئو در یک مسابقه ساخت موشک شرکت می‌کند و این فرصت را پیدا می‌کند که در آموزشگاهی به اسم لونار، که روی ماه ساخته شده، ادامه تحصیل دهد. او بعد از ورود به آموزشگاه می‌فهمد که زیر ظاهر این شهر زیبا رازهای پنهان سیاهی وجود دارد. این موضوع لئو را وادار به گرفتن تصمیمات جدی برای نجات زمین می‌کند.

خواندن کتاب نقشه نابودی ماه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره کی. جی. کروک

کی. جی. کروک هنرمند تجسمی که برندهٔ جایزه‌های بسیاری شده، نویسنده و تصویرگر کتاب نقشهٔ نابودی ماه است. کروک به‌خاطر کشف کهکشانی مارپیچ، شناسایی مختصاتی که به شکاف اثبات‌پذیری در بافت زمان منجر می‌شود و اخیراً به‌خاطر حفاری استخوان‌هایی از گونهٔ بیگانهٔ ناشناخته‌ای متعلق به ۹۶۰۰ سال قبل از میلاد مسیح در دانشگاه نیز شهرت دارد. 

بخشی از کتاب نقشه نابودی ماه

خانم گری بدون اطلاع لئو که تقریباً یادش رفته بود یازده سالش شده، از قبل غذا را تدارک دیده بود. در عرض یک ساعت، کل خانه پر شد از رایحهٔ کیک هویج تازه‌پز و خامهٔ گرم وانیلی. بااین‌حال لئو بی‌صبرانه منتظر دسر بود؛ ولی نه برای خوردنش، نه حتی برای کادوهای بعدش، بلکه برای اینکه یک بار دیگر از پدرش درخواست کند که بگذارد درسش را در سنت مارگرت ادامه بدهد. مطمئن بود که در روزی مثل امروز جواب بی‌برو برگرد «بله» است!

شام ترکیبی از غذاهای محبوب لئو بود: ماکارونی با کوفته‌قلقلی، دورچین لوبیاسبز و نان باگت کَره مالیدهٔ فرانسوی. این غذای محبوب آقای گری هم بود، برای همین او سر میز شام از همیشه سرحال‌تر بود.

آقای گری چنگالش را توی مقدار زیادی رشتهٔ دراز و چسبناک پیچید و با غرور گفت: «خب لئو امروز روز بزرگ توئه، حالا که یازده سالت شده، دیگه بچه نیستی. مطمئنم که این کار پاسبونی درخت‌ها توی تابستون چندتا مسئولیت ضروری رو بهت یاد داده.»

بله، درست بود؛ ولی لئو این را نمی‌دانست. در واقع هنگام کار با آقای دگسپت آن‌قدر به او خوش گذشته بود که تابستان اصلاً ملال‌آور نبود!

لئو گفت: «فکر کنم احساس می‌کنم که یه‌خرده مسئولیت‌پذیرتر شده‌ام.» با این امید که این همان جوابی باشد که پدرش می‌خواست.

لی‌لی که داشت گردن عروسک بی‌سرش را توی یک کوفته قلقلی می‌چپاند، گفت: «من یه تکه کیک می‌خوام.»

خانم گری با حاضرجوابی گفت: «لئو باید بگه کِی.»

لئو اجازه داد و گفت: «باشه، باشه.» به‌هرحال او آرزوی خیلی مهمی داشت که بکند.

آقای گری کمک کرد تا خانم گری میز را تمیز کند و بلافاصله چراغ‌ها را کم‌نور کردند و با کیک هویج سه‌طبقه و یازده تا شمع دراز روی آن برگشتند. روی کیک با کِرِم آبی‌رنگ براق نوشته بود:

لئو به موشک شلیک شده به‌سمت ماهِ یک‌وری خیره شد و لبخند زد.

خانم گری نگاه چپ‌چپی به لی‌لی و عروسک بی‌سرش انداخت و غرغرکنان گفت: «نامزد تازهٔ آقای وینکی امروز صبح خورد بهش؛ برای همین یه‌وری شد.»

لئو که کیکی از این بهتر تصور نمی‌کرد، به او اطمینان داد و گفت: «عالیه.»

اتاق ساکت شد و همه منتظر بودند تا لئو آرزویش را بکند. لئو در ذهنش آرزو کرد و بعد با فوتی طولانی همهٔ یازده شمع را خاموش کرد، به‌جز یکی که با نفس لی‌لی تقریباً خاموش شده بود.

خانم گری با هیجان گفت: «هورااا! چه آرزویی کردی؟» پیش خودش امیدوار بود که لئو آن کتاب علمی را آرزو کرده باشد که از پیش برای یونی‌بوکش سفارش داده و دوباره توی کاغذ ستاره شکل نقره‌ای پیچیده بود.

لئو نفس دیگری کشید و گفت: «خب، فقط یه آرزوئه... ولی من...»

مادرش بی‌صبرانه و هیجان‌زده گفت: «بگو!»

لئو گفت: «باشه، باشه! آرزو کردم... من... من آرزو کردم که بتونم دوباره به سنت مارگرت برم!»

لئو زیر میز شام سر انگشتانش را به نشانهٔ آرزو به روی هم انداخته بود (به امید اینکه «بله» ای سریع بشنود)؛ ولی در عوض، چند ثانیه جای خود را به چند دقیقه داد و پدر و مادر او همچنان بدون هیچ حرفی ساکت نشستند.

خانم گری درِگوشی به شوهرش گفت: «خب، تو می‌خوای بهش بگی؟»

آقای گری خودش را کنار کشید و درحالی‌که دهانش را با پیش‌بند پاک می‌کرد، با تشر جواب داد: «منظورت چیه که من می‌خوام بهش بگم؟»

لئو که ناگهان نگران شده بود که این چیزی که پدر و مادرش را تا این حد مبادی آداب کرده بود، خبر خوب برگشتن به سنت مارگرت نباشد، پرسید: «چی رو بهم بگین؟»

آقای گری به قضیه فیصله داد و گفت: «خب، من می‌گم. لئو، در طول این تابستون به ما ثابت کردی که لیاقتش رو داری توی سنت مارگرت درسِت رو ادامه بدی، اگه این چیزیه که می‌خوای؛ ولی متأسفانه برنامهٔ تحصیلی تو از قبل طوری ترتیب داده شده که...» درهرصورت این حرف‌ها از تحمل لئو خارج بود.

«ولی من نمی‌تونم برم مدرسهٔ دولتی... روبات‌های اونجا وحشتناکن. اون‌ها هیچی سرشون نمی‌شه! اونجا حتی درست و حسابی آموزش هم نمی‌بینم! بچه‌های اونجا هم همه‌ش می‌خوان...» ولی انگار سن جدید لئو ناگهان رویش تأثیر گذاشت. سرش را پایین انداخت و گفت: «فراموشش کن، فکر کنم که... بهش عادت می‌کنم...»

خانم گری نگاه مستأصلی به شوهرش انداخت و گفت: «عزیزم، فکر کنم بهتره امسال اول کادوها رو بیاریم، بعد کیک رو بخوریم، ها؟»

آقای گری موافقت کرد و گفت: «وای آره، حتماً.»

لی‌لی داد زد: «اول کادوی من!» و بعد از صندلی‌اش پایین پرید و به‌سمت اتاقش دوید تا جعبه‌ای را بیاورد که با صدها نوار روبان زرق‌وبرق‌دار و چسب قطره‌ای براق کادوپیچ شده بود.

کادویش را با افتخار به دست لئو داد و گفت: «بیا! کلِ کار کادوپیچ کردنش رو خودم انجام دادم.»

وقتی کادو را از دست خواهر کوچکش گرفت، سعی کرد تا سرخوردگی‌ای را که هنوز در وجودش موج می‌زد، سرکوب کند؛ ولی وقتی آن را باز کرد، از دیدن چیزی که چندین سال بود آن را ندیده بود، حیرت‌زده شد: تندیسی کوچولو از سفینه‌ای اسباب‌بازی که وقتی شش یا هفت سال داشت، پدرش به او داده بود.

لی‌لی گفت: «فکر کردم شاید خوشت بیاد دوباره اون رو داشته باشی قبل از اینکه... وای!» در همین حین لی‌لی با چشمکی که خانم گری به او زد، به لکنت افتاد تا بیش از این چیزی نگوید.

لئو متوجه نشد. او فقط از اینکه موشک گم‌شده‌اش را پیدا کرده بود، خوشحال شد!

سپس خانم گری کادویش را به لئو داد و لئو سریع از وزن و شکل آن حدس زد که چیست. انگشتش را روی یونی‌بوک فوق‌باریک خود کشید و آخرین دانلودش را پیدا کرد و با صدای بلند خواند: «کمالِ علم۷۰، نوشتهٔ دکتر بمباردیوس راو۷۱... عالیه مامان... این دقیقاً همونیه که می‌خواستم.» بااین‌حال لئو برای چنین کادوی مهمی، برخلاف معمول، آن‌قدرها احساس قدرشناسی نکرد؛ تصور اینکه همهٔ بچه‌ها در مدرسهٔ دولتی او را به‌خاطر لباس‌های یک قرن پیشش دست می‌اندازند، دیوانه‌وار توی کله‌اش می‌چرخید.

آقای گری کادویش را در همان کاغذ سادهٔ بسته‌بندی پیچیده بود که در مغازه استفاده می‌کرد. آن را به لئو داد و گفت: «البته که هیچ تولدی بدون کادوی بابا کامل نیست!»

لئو انتظار داشت که «ساعت قدیمی جالبی» باشد (همان‌طور که هرسال بود). تا الان لئو آن‌قدر کادوی ساعت قدیمی برای تولدهای قبلی گرفته بود که می‌توانست با آن‌ها مغازهٔ مینتز و ویجتز خودش را باز کند. ولی وقتی کاغذ کادو را پاره کرد، انگشتانش سست شدند: یک جعبهٔ ساعتِ لونا آن زیر بود.

بااین‌حال لئو سریع این فکر را از سرش بیرون کرد. خوب می‌دانست که نباید فکر کند که این ساعت چیزی جز یک ساعت بازیافتی است؛ جدیدترین ساعتی که تابه‌حال داشته، مال سال ۲۰۰۰ بود!



نظرات کاربران

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۱۱/۲۹

در سال 2113 بیشتر مردم با ماشین‎های پرنده تردد می‎کنند. خانه‎هایشان هوشمند است و لباس‎های مخصوص تن می‎کنند. اما خانواده‎ی لئو از این دسته افراد نیستند. آن‎ها هنوز در گذشته مانده‎اند و این قضیه لئو را به‎شدت کلافه کرده است!

- بیشتر
ℛℴℊ𝒽𝒶𝓎ℯ𝒽☽︎
۱۴۰۰/۰۶/۰۷

کتاب نقشه‌ی نابودی ماه یک کتاب فوق العاده و جذاب بود. شخصیت های جالبی داشت. داستان کتاب درباره‌ی آینده ای نه چندان دور و پیشرفته بود. وجود بیگانه ها توی داستان جذاب بود و ماجراجویی‌های‌ لئو جذاب تر... زمین سال 2113

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱)
توده‌ای هوای گرم از راهرو آمد و آشپزخانه را پر کرد. آقای گری با چهرهٔ عبوس پرسید: «خبری از انتخابات نشد؟» کلاه لبه‌دارش را ناشیانه به آن‌سوی میز آشپزخانه پرت کرد و همان لحظه درِ گاراژ پشت سر او کوبیده شد و گربه را طوری ترساند که از جعبه‌اش بیرون پرید. خانم گری آهی کشید و گفت: «نه، متأسفانه فعلاً خبری نیست...» و با بوسه‌ای خیس و آبدار به شوهرش سلام کرد و راهش را به‌سوی اتاق نشیمن پیش گرفت. بعد شروع کرد به بدگویی: «دوباره همون داستان قدیمی توی اخبار دیلی گریف: صحبت از سرقت یه درخت دیگه توی خیابون هفتم! کی می‌دونه دفعهٔ بعد به کدوم خیابون دستبرد می‌زنن!
اسمعیل زاده

حجم

۲۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان