دانلود و خرید کتاب توی دروازه؛ جلد اول الکس مورگان ترجمه سیده‌سودابه احمدی
تصویر جلد کتاب توی دروازه؛ جلد اول

کتاب توی دروازه؛ جلد اول

معرفی کتاب توی دروازه؛ جلد اول

کتاب توی دروازه؛ جلد اول بازگشت رویایی، اثری از الکس مورگان با ترجمه سیده سودابه احمدی است. این داستان درباره دوین است: دختری که باید تیم فوتبال کیکس را از نابودی و همچنین از دست مربی بیخیالش، نجات دهد. 

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب توی دروازه؛ جلد اول

توی دروازه؛ جلد اول همانطور که از نامش پیداست، یک رمان ورزشی است. یک رمان فوتبالی به تمام معنا که برای تمام علاقه‌مندان به فوتبال جذاب است. اما ماجرا از چه قرار است؟ 

دوین به تازگی از کنتیکت به کالیفرنیا آمده است. یک تازه وارد به تمام معنا. اما چون فوتبال برایش خیلی اهمیت دارد، سریع به آزمون انتخابی تیم فوتبال می‌رود تا در آن بازی کند. تیم کیکس ار توی تمرین‌ها می‌بیند. دوین متوجه می‌شود که برای مربی تیم، هیچ چیزی اهمیت ندارد، نه برد و نه باخت. این را البته می‌توان از همان آزمون انتخابی حدس زد! بهرحال دوین حالا باید تیم را نجات بدهد و برای این کار به دوستان تازه‌اش، نیاز دارد.

کتاب توی دروازه؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب توی دروازه؛ جلد اول اثری برای تمام علاقه‌مندان به فوتبال و تمام دخترانی است که آرزوی فوتبالیست شدن را در سر می‌پرورانند. 

درباره الکس مورگان 

الکساندرا پاتریشیا الکس مورگان ۲ ژوئیه ۱۹۸۹ در کالیفرنیا به دنیا آمد. او، بازیکن فوتبال و عضو تیم ملی فوتبال زنان ایالات متحده آمریکا است. از میان افتخارات او می‌توان به دریافت مدال طلا در المپیک ۲۰۱۲ لندن به همراه تیم ملی فوتبال زنان آمریکا اشاره کرد. او همچنین لقب بهترین بازیکن زن فوتبال جهان را هم از آن خود کرده است. الکس مورگان در حال حاضر مهاجم تیم فوتبال پورتلند تورنز است. او در سال ۲۰۱۱ در تیم فوتبال نیویورک فلش آمریکا توپ می‌زد. 

بخشی از کتاب توی دروازه؛ جلد اول

گفت: «من میرابِل هستم. امیدوارم شانس باهات یار باشه. خیلی لازمت می‌شه، به‌خصوص اگه قرار باشه با جسی بگردی.»

اصلاً سر درنمی‌آوردم چرا میرابل آن‌قدر از جسی بدش می‌آید. بالاخره تازه‌وارد بودن عیب‌های خودش را هم داشت. اضطراب و دلهره‌ام داشت بیشتر می‌شد. دلم مثل وقت‌هایی شده بود که اسموتی‌های سبز مامانم را می‌خوردم. سعی کردم این حس بد را از خودم دور کنم. میرابل خیلی ترسناک بود. اگر می‌گذاشتم عصبی‌ام کند، ممکن بود فرصت آزمون انتخابی را از دست بدهم. باید تمرکز می‌کردم ولی تصویر نیشخند میرابل هنوز توی ذهنم می‌چرخید.

بعد از اینکه یارگیری تمام شد، مربی فلورس با تکان دادن دستش بهمان گفت برویم وسط زمین. «خودتون رو نشون بدین، بچه‌ها! حالا برین توی زمین و خوش بگذرونین. هرکس یه جایی برای خودش انتخاب کنه و حواستون باشه حتماً یکی توی دروازه باشه.»

فقط همین؟! هرکس یه جا برای خودش انتخاب کنه؟ به نظرم چنین چیزی یعنی بی‌نظمی مطلق. من مهاجم بودم، به‌خاطر همین با سرعت دویدم تا جایی در مرکز زمین بگیرم. ولی چندتا دختر آنجا بودند که داشتند برای پُست حمله با هم جرّ‌وبحث می‌کردند. پُست حمله بهم نرسید، پس کمی عقب‌تر رفتم تا در پُست هافبک میانی قرار بگیرم که بعد از مهاجم، برایم بهترین گزینه بود.

جسی هم مثل من دوید تا در خط میانی جا بگیرد. با نگاه نگرانی بهم گفت: «اگه جای تو بودم از میرابل فاصله می‌گرفتم. اون خیلی بدجنسه.» و قبل از اینکه بتوانم جوابش را بدهم، دوید و ازم دور شد. باید خودم تنهایی از این قضیه سر درمی‌آوردم. باز هم فکرم مشغول این شد که بین جسی و میرابل چه گذشته اما قبل از اینکه به نتیجه‌ای برسم، مربی فلورس توی سوتش دمید و بازی تمرینی شروع شد.

توی یک لحظه، انگار همه با هم شروع کردند به فریاد زدن.

«توپ رو بده من!»

«من خالی‌ام!»

«بنداز اینجا!» همان چیزی که ازش می‌ترسیدم، اتفاق افتاده بود. جنون کامل همه‌جا را گرفته بود.

وقتی بالاخره توپ قوسیِ بلندی جلوی پایم افتاد، گله‌ای از آدم‌های دیوانه حمله‌ور شدند طرفم. سراسیمه توپ را شوت کردم بالای سرشان. نصف دخترها توپ را که داشت روی سرشان پرواز می‌کرد، تماشا می‌کردند. بعد دوباره مثل گله‌ای سگ شکاری طلایی حمله‌ور شدند طرف توپ.

با اینکه توپ فوتبال توی زمین بود و دسته‌ای بازیکن هم دنبالش می‌دویدند، بازی اصلاً شبیه فوتبال نبود. حداقل می‌شد گفت شبیه فوتبال واقعی نبود.

با اینکه هیچ‌کس دوروبرم نبود، با صدای بلندی گفتم: «این چه دیوونه‌بازی‌ایه؟!»

ناگهان صدایی توجهم را به خودش جلب کرد. «راست می‌گی! واقعاً مسخره‌ست!» برگشتم و دیدم دروازه‌بان تیممان راحت برای خودش چمباتمه زده. کاملاً بیرون محوطه جریمه بود. دستکش‌های زرد دروازه‌بانی‌اش کنار لباس ورزشی یکدست سیاهش خیلی روشن‌تر دیده می‌شد. پشت چشمش سیاه شده بود و وقتی چپ‌چپ نگاه می‌کرد، خیلی وحشتناک می‌شد.

پرسیدم: «نباید برگردی توی دروازه؟» از آنجا نمی‌توانست جلوی هیچ توپی را بگیرد.

گفت: «حتماً تازه اومدی. من فریدام. دارم سعی می‌کنم برای تیم انتخاب نشم.»

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۳/۱۵

موضوع فوتبالی داشت و همین باعث جذابیتش بود عالی🧸❤️

n.m🎻Violin
۱۴۰۲/۰۵/۱۶

خیلی خیلی قشنگ بود واقعا لذت بردم حتما بخونید 😊

Sevda Rshidaii
۱۴۰۰/۱۰/۰۱

خیلی عالی بود از شخصیت دوین و دوست هاش خوشم اومد دخترهای باحالی بودند

Ms.red
۱۴۰۰/۱۱/۰۸

قرار بود که کتاب خوبی باشه اما نبود نه چالش درست حسابی و نه منطقی کلا حوصله سربر بود یه اومد به اعضای تیم یه چی گفت و بعد رفتن جلو بهترین تیم گل کاشتن انصافا خیلی شانسکی و حوصله

- بیشتر
گوش دادن، اعتماد به‌هم‌تیمی‌تون و صبر داشتن؛ همهٔ این‌ها ابزارهای خیلی‌خیلی مهمی هستن! ولی این بازی درس موردعلاقهٔ من رو هم بهمون یاد می‌ده، بعضی وقت‌ها، مهم اینه که فقط راحت باشین و تفریح کنین.» مربی نابغه بود! این بازی مسخره نه‌تنها به افزایش مهارت‌های کار تیمی‌مان کمک می‌کرد، بلکه باعث می‌شد بچه‌های تیم کنار هم بیشتر خوش بگذرانند. او با روش خودش به هدفش رسیده بود، آن هم از راه تفریح!
=o

حجم

۱۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۲۰۰
تومان