دانلود و خرید کتاب عشق و نفرت محمدامین غلامی
تصویر جلد کتاب عشق و نفرت

کتاب عشق و نفرت

معرفی کتاب عشق و نفرت

کتاب عشق و نفرت نوشته محمدامین غلامی است. این کتاب داستانی جذاب با یک شروع طوفانی است. شروعی که خواننده را میخ‌کوب می‌کند و او را با خود به دنیای شخصیت اصلی می‌برد. 

درباره کتاب عشق و نفرت

کتاب عشق و نفرت داستان دختری به نام لیلا مرادی است که در دبیرستان درس می‌خواند و پدرش تمام آرزویش این است که دخترش پزشک شود اما لیلا تغییر کرده است، او نزدیک کنکور است و نمی‌داند باید چطور درس بخواند، داستان از جایی شروع می‌شود که لیلا در یک منطقه دور افتاده خونین است و سرش خون‌ریزی می‌کند و راه می‌افتد به دنبال نجات و با یک برگشت به گذشته ما به سراغ زندگی او می‌رویم تا حقیقت را پیدا کنیم. این کتاب داستانی جذاب دارد که برای جوان امروز بسیار جالب است و دغدغه‌های او را دارد.

خواندن کتاب عشق و نفرت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عشق و نفرت

سیاهی و سرما تمامی نداشت و من یکّه و تنها در وسط ناکجا آباد تلوتلوخوران حرکت می‌کردم. حتی نمی‌دانستم ساعت چند است. حتماً باید دیروقت باشد که اینقدر خیابان و پیاده رو خلوت و ساکت است. همینطور که به اطراف نگاه می‌کردم، هرازگاهی نگاهم با رهگذران محدودی که از کنارم می‌گذشتند تلاقی پیدا می‌کرد. اکثراً با تعجب به من نگاه می‌کردند. گویا که یک موجود ناشناخته دیده اند. چهره و ظاهرِ خودم را که تصور کردم فهمیدم تعجب شان خیلی هم بی‌‌‌راه نیست.

در این موقع شب یک دختر تنها و سردرگم بودم که با لباس‌های پاره و پوره و خونین و مالین بی‌هدف قدم می‌زدم. در واقع عین آدم‌های مست، سِکندری می‌خوردم و تعادل روحی و جسمی نداشتم. مزه‌ی گس مانند و منزجر‌کننده‌ی خونِ تازه و ولرم زیر زبانم بود. سر تا پایم غرق در خون شده بود و هر کس از کنارم رد می‌شد می‌توانست به راحتی بوی تعفن برانگیز خون لخته شد را استشمام کند. موهای ژولیده و آشفته‌ام که از زیر شالم بیرون ریخته و تمام صورتم را پوشانده بود به خون خودم آغشته شده و حالتی چسبناک و سفت پیدا کرده و به هم گره خورده بود. خیلی چندش آور و غیرعادی به نظر می‌رسیدم و همین مرا آماج نگاه‌های کنکاشت‌کننده و حیرت زده قرار ‌می‌داد.

هر طور شده می‌تواستم این نگاه‌های حیرت زده را تحمل کنم، اما بعضی نگاه‌ها به قدری هیز و شهوانی بود که ترس و وحشت را به تمام وجودم مستولی می‌کرد. حتی با این قیافه‌ی چندش آور و خونین باز هم در نظر بعضی‌ها طعمه‌ای برای ارضای شهوت‌های بی‌پایانشان بودم. دیر وقت بود، همه جا را سیاهی فرا گرفته و خیابان به طرز موحشی ساکت و خلوت بود و من هم یک دختر تنها و بی‌دفاع بودم. با این وضعیت بیش از هر زمانی آسیب پذیر به نظر می‌رسیدم، یک طعمه‌ی راحت. ممکن بود هر اتفاقی برایم پیش بیوفتد بدون این که حتی بتوانم فریاد کمک بزنم.

خیلی احساس خطر می‌کردم. باید زودتر خودم را از این منطقه‌ی هولناک نجات ‌می‌دادم. جلوتر در میان تاریکی، چراغی روشن بود و بهم امید ‌می‌داد. پاهایم را به زحمت روی زمین می‌کشیدم تا به این نور برسم. فقط یک دکّه‌ی کوچک و نقلی بود که نمی‌دانم به چه امیدی در این موقع شب وسط این ناکجا آباد باز بود. شاید این هم فقط جزء کوچکی از سرنوشتی بود که برایم مقدر شده و به هیچ وجه نمی‌تواستم آن را تغییر دهم.

جلوتر رفتم و از میان سایه و روشن‌های وهم گونه، چهره‌ی صاحب مغازه را دیدم. مرد میانسالی بود که با قیافه‌ای پکر و هیکلی قوز کرده بدون کوچکترین حرکتی توی صندلی فکسنی‌اش فرو رفته بود و از تلویزیون کوچک و بی‌کیفیتش یکی از سریال‌های مزخرف کُره‌ای را می‌دید. به قدری دمق و پکر بود که انگار مجبورش کرده بودند به تلویزیون زل بزند. این هم سرنوشت او بود که تا این موقع شب در دل تاریکی تنها بنشیند تا شاید یک قرون دو زار بیشتر در آورد.

وقتی که حضور مرا حس کرد، رویش را به سمتم برگرداند. قیافه‌ای شُل و وارفته‌ای داشت با یک سبیل پُر پشت و ضخیم و صورتی که با تیغ تراشیده بود و چقدر هم بد این کار را کرده بود. زخم‌های بیشماری در صورتش دهن کجی می‌کرد. قیافه‌اش مخوف و رعب آور بود، اما نه به اندازه¬ی این که یک دفعه در تاریکی شب دختری را با وضعیت من دید.

همین که چشمش به من خورد، هول کرد و حتی برای یک لحظه کوتاه از روی صندلی زمخت‌اش بلند شد و دوباره نشست. حالا مطمئن شدم که پاهایش هم می‌تواند تکان بخورد. از شدت حیرت و شاید وحشت، چیزی شبیه به دعا هم زیر لب زمزمه کرد که خوب متوجه نشدم چی گفت.

- دخترم چه اتفاقی واست افتاده؟ حالت خوبه؟

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۲۳,۹۰۰
تومان