
کتاب انسان در لبه پرتگاه
معرفی کتاب انسان در لبه پرتگاه
کتاب الکترونیکی «انسان در لبهٔ پرتگاه» نوشتهٔ محمدامین غلامی اثری داستانی است که نشر نسل روشن آن را منتشر کرده است. این کتاب با روایتی از زندگی در دنیایی سرد و ماشینی، به دغدغههای انسان معاصر دربارهٔ هویت، احساسات و معنای زندگی میپردازد. فضای داستان در بستری صنعتی و بیروح شکل میگیرد و شخصیتها درگیر تکرار، پوچی و جستوجوی معنا هستند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب انسان در لبه پرتگاه
«انسان در لبهٔ پرتگاه» اثری داستانی است که با نگاهی انتقادی به جهان مدرن و صنعتی، زندگی کارگران یک کارخانه را روایت میکند. این کتاب در قالب رمان نوشته شده و فضای آن آمیخته با عناصر رئالیسم تلخ و گاه سوررئال است. غلامی در این اثر، جهانی را به تصویر کشیده که در آن انسانها به شمارههایی بیهویت بدل شدهاند و روزمرگی و تکرار، هویت و احساسات آنها را تهی کرده است. روایت کتاب از زبان اول شخص است و خواننده را به درون ذهن و احساسات شخصیت اصلی میبرد. داستان در بستری از فضای صنعتی، تاریک و بیروح شکل میگیرد و به تدریج به لایههای عمیقتری از بحران هویت، پوچی و معنای زندگی نفوذ میکند. ساختار کتاب خطی است اما با فلشبکهایی به گذشته و رویاهایی که مرز واقعیت و خیال را کمرنگ میکند. غلامی در این رمان، دغدغههای فلسفی و اجتماعی را با روایت داستانی در هم آمیخته و تصویری از انسان معاصر ارائه داده که در جستوجوی معنا و رهایی از چرخهٔ تکرار و بیمعنایی است.
خلاصه داستان انسان در لبه پرتگاه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «انسان در لبهٔ پرتگاه» با روایت زندگی کارگری آغاز میشود که در کارخانهای بینام و بیهویت، هر روز به کار تکراری بستهبندی جعبههای فلزی مشغول است. او و همکارانش تنها با شمارههایی شناخته میشوند و هیچکدام از هویت یا گذشتهٔ خود خاطرهای روشن ندارند. فضای کارخانه سرد، تاریک و بیروح است و کارگران در چرخهای بیپایان از تکرار و بیمعنایی گرفتار شدهاند. شخصیت اصلی، شماره ۱۲، به تدریج دچار تردید و پرسش دربارهٔ معنای کار و زندگی خود میشود و وسوسهٔ دانستن راز جعبههای فلزی او را به سمت نافرمانی و جستوجوی حقیقت سوق میدهد. در میانهٔ داستان، روایت به زندگی عاشقانهٔ شخصیت اصلی با «نگار» گره میخورد. این بخش از داستان، تضادی آشکار با فضای سرد کارخانه دارد و لحظاتی از گرما، عشق و امید را به تصویر میکشد. اما جامعهای که در آن زندگی میکنند، به تدریج به سوی سرکوب احساسات و ممنوعیت عشق پیش میرود. قانونی برای حذف احساسات انسانی تصویب میشود و دارویی به نام «ثبات» برای کنترل احساسات توزیع میشود. نگار نیز تحت تأثیر این فضا تغییر میکند و رابطهٔ عاشقانهشان به جدایی و فروپاشی میانجامد. در بخشهایی از داستان، شخصیت اصلی با بحران هویت، پوچی و بیمعنایی دستوپنجه نرم میکند و در نهایت برای کشف حقیقت جعبههای فلزی، دست به شورش میزند. او درمییابد که جعبهها خالیاند و تمام تلاشها و تکرارها بیمعنا بوده است. این کشف، نمادی از پوچی و بیهدفی زندگی در جهان مدرن است. داستان با تلاقی واقعیت و خیال، و پرسشهایی دربارهٔ اراده، آزادی و معنای انسان بودن به پایان میرسد، بیآنکه پاسخ قطعی ارائه دهد.
چرا باید کتاب انسان در لبه پرتگاه را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی متفاوت، تجربهٔ زیستن در دنیایی بیروح و ماشینی را به تصویر میکشد و خواننده را به تأمل دربارهٔ معنای زندگی، هویت فردی و ارزش احساسات انسانی دعوت میکند. «انسان در لبهٔ پرتگاه» با ترکیب فضای صنعتی و روایت عاشقانه، تضاد میان سردی جهان مدرن و گرمای روابط انسانی را برجسته میکند. دغدغههای فلسفی و اجتماعی کتاب، آن را به اثری تبدیل کرده که میتواند ذهن مخاطب را به چالش بکشد و او را به بازاندیشی دربارهٔ جایگاه خود در جهان امروز وادارد. روایت داستانی و فضاسازی خاص اثر، تجربهای متفاوت از خواندن یک رمان معاصر ایرانی را رقم میزند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی، فلسفی و داستانهایی با فضای انتقادی نسبت به جهان مدرن مناسب است. کسانی که دغدغههایی دربارهٔ هویت، معنای زندگی، پوچی و سرکوب احساسات دارند، میتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند. همچنین مخاطبانی که به روایتهای متفاوت و ساختارشکن علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب انسان در لبه پرتگاه
«داخل آون جعبههای لعنتی چیه؟! هیچ کسی نمیدونه. این سوالیه که تقریباً هر شب از خودم میپرسم البته اگر خستگی مجال فکر کردن بهم بده. احساس میکنم در چهل سالگی پیر و فرتوت شدهام. معمولاً فقط شبها به این سوال فکر میکنم. روز که میشه دیگه اصلا برام مهم نیست داخل اون جعبهها چیه. فقط به این فکر میکنم که باید چطور به روز تکراری و خسته کنندهی دیگه رو تحمل کنم تا خرج زندگی رو دربیارم؟ چقدر تلخ و بدمزه آسننت... چای رو میگم. آشغالترین و احتمالا ارزان ترین چای دنیاست. چرا هر روز صبح باید این چای اشغال رو بخورم؟! نمیدونم. فقط عادت کردهام این کار رو بکنم. ازکی و چرا عادت کردم؟ این رو هم نمیدونم. شاید زمانی اینقدر مزهی بدی نداشت. هر روز هوا تاریک تر و گرفتهترمیشود. باز هم زودتر از خورشید بیدار شدم. البته دیگه مطمئن نیستم اصلا خورشیدی دردل این آسمان کثئیف و سیاه وجود داشته باشه. خسته ام... خستهتر از آونی که بتونم توصیفش کنم. عضلات بدنم منقبض شده و استخوان هام مثل چوب خشک. ترق ترق صدا میکنه. نمیتونم از تخت جدا بشم. انگارکمرم رو به تخت دوختن. احساس میکنم نیاز دارم چند شبانه روز بیوقفه فقط بخوابم؟»
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه