کتاب جوجه تیغی
معرفی کتاب جوجه تیغی
کتاب جوجه تیغی نوشته فردیناند فون شیراخ و ترجمه محمود امجدی است. این کتاب با یازده داستان جذاب و هیجانانگیز ترکیبی از گناه، عصبانیت، عشق، معصومیت و ... را بیان میکند.
درباره کتاب جوجه تیغی
فردیناند فون شیراخ یک وکیل برجسته آلمانی است. او در کتاب جوجه تیغی داستانهایی را نوشته است که به خوبی از چگونگی روشن شدن و ایجاد انگیزههای جنایتکاران میگوید. او با بررسی دقیق ماجرا، با نگاهی بیطرفانه و به طرزی تاثیرگذار داستانهایی را نوشته است که از جنایات عجیبی حکایت دارند. داستانهایی که عموما پایانهای غافلگیر کننده دارند و به راحتی قابل حدس زدن نیستند.
داستانهای این کتاب از پزشکی میگوید که تصمیم دارد با تبر همسرش را از بین ببرد، جوان پناهنده فلسطینی که به دختری دل میبازد که در اتاق هتلی به قتل میرسد و مرد جوانی که با عصبانیت و انگیزههای عجیب میخواهد شخصیت همسرش را بشناسد...
فردیناند فون شیراخ خودش میگوید: «گناه، همیشه مسئلهای را مطرح می کند.» او در داستانهای این کتاب به دنبال انگیزههای همین گناه و ارتکاب جرم است.
نیویورک تایمز کتاب جوجه تیغی را به این صورت توصیف میکند:
«فریبنده. یک مجموعه کاملا جذاب از ۱۱ داستان. فون شیراخ ما را با دنبالههای غیرقابل پیشبینی از رویدادهایی راهنمایی میکند که میتوانند افراد را در موقعیتهای غیرقابل تحمل قرار دهند و آنها را به سمت اعمال ناعادلانه سوق میدهند. او استعداد خیره کنندهای دارد.»
کتاب جوجه تیغی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از دوستداران داستانهای پرماجرا با درونمایه روانشناسی هستید و از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، کتاب جوجه تیغی یک انتخاب خوب برای شما است.
درباره فردیناند فون شیراخ
فردیناند فون شیراخ، پسر بازرگانی اهل مونیخ و نوه رهبر جوانان نازی در ۱۹۶۴ در مونیخ به دنیا آمد. در سال ۱۹۹۴ به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد و با دفاع از چهرههای مشهوری از میان سیاستمداران و جاسوسان به شهرت رسید. از او آثار داستانی بسیار به چاپ رسیده است که همیشه در صدر فهرست کتابهای پرفروش قرار دارند. «جنایت» در اوت ۲۰۰۹ منتشر شد و به مدت ۵۴ هفته در مجله اشپیگل، در صدر پرفروشترینها قرار گرفت. او حق چاپ آن را به بیش از سی کشور جهان فروخت. به علاوه حق اقتباس سینمایی آن به خانه فیلم کنستانتین فروخته شد.
«گناهکارها» در سال ۲۰۱۰ منتشر شد: مجموعه داستانی از زندگی روزانه یک وکیل که به محض انتشار به صدر جدول اشپیگل رفت. «قضیه کولینی» که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده بود در رده دوج اشپیگل قرار گرفت. این داستان از زندگی هانس مایر که افسر سابق نازی در ایتالیا بود صحبت میکند. این کتاب نیز تحسین منتقدان را برانگیخت و نشریات را وا داشت تا دربارهاش بنویسند. دی ولت آن را «داستانی بیپرده از بیاخلاقیهای تکاندهنده» توصیف کرد و فوکوس آن را «از بختهای ادبیات آلمان» نامید.
فون شیراخ در مصاحبه با زیت گفت که برایش مهم نیست بداند چه کسی مجرم یا قاتل است بلکه انگیزهها مهمند.
بخشی از کتاب جوجه تیغی
میخالکا تقریباً بیست و چهار ساعت خوابید. وقتی بیدار شد، در اتاقی سفیدکاری و دارو مالیشده، تنها بود. شلوار و نیمتنهاش را شسته بودند و روی تنها صندلی اتاق، تر و تمیز گذاشته بودند و کولهپشتیاش هم کنار آن بود. وقتی سعی کرد بلند شود، پاهایش طاقت نیاوردند و پردهای سیاه جلوی چشمانش را گرفت. حدود یک ربع روی تخت نشست. دوباره سعی کرد بلند شود. باید هر چه زودتر به دستشویی میرفت. در را باز کرد و داخل راهرو شد. زنی به سویش آمد که با انرژی زیادی دستها و سرش را تکان میداد و میگفت: «نه، نه، نه.» مقابل او خم شد و مجبورش کرد به اتاق برگردد. خیلی روشن و واضح به او فهماند کارش اضطراری است. قبول کرد و به او لگنی را که زیر تخت بود، نشان داد. متوجه شد زنی زیباست. دوباره به خواب رفت.
پس از دومین بیداریاش، حس کرد حالش بهتر است. داخل کولهپشتیاش را نگاه کرد. پولش دست نخورده بود. میتوانست اتاق را ترک کند. او در آن خانه کوچک که دو اتاق و یک آشپزخانه داشت، تنها بود. همهچیز آنجا تمیز و مرتب بود. از خانه خارج شد و به میدانچهای در دهکده رسید. هوا زنده، جانبخش و مطبوع بود. بچهها دورش جمع شدند. میخندیدند و میخواستند به موهای حناییاش دست بزنند. وقتی متوجه منظورشان شد، روی سنگی نشست و اجازه داد کارشان را انجام دهند. بچهها شبیه فرشتهها بودند. بعد از لحظاتی زن جوانی که او را در خانهاش معالجه کرده بود، پیدا شد. سرش غر زد و او را با خود کشید و به خانه برد. به او نان گندم داد. تا ذره آخرش را خورد. زن به او میخندید.
کمکم با دهکده و کاشت قهوه، آشنا و مأنوس شد. آنها او را در مزرعه پیدا کرده و به دهکده آورده بودند و برای پیدا کردن پزشک، به شهر رفته بودند. بعد از اینکه نیرو گرفت، خواست به آنها کمک کند. ابتدا کشاورزها تعجب کردند، سپس کمکش را پذیرفتند.
شش ماه بعد هنوز در خانه میزبانش زندگی میکرد. به آرامی زبانشان را آموخت. ابتدا نامش را: آیانا. در دفترچه یادداشت جیبیاش، لغات را آوانویسی میکرد. وقتی در تلفظ اشتباه میکرد، هر دو میخندیدند. گاهی زن جوان دستش را میان موهای حناییاش فرو میبرد. یک روز یکدیگر را در آغوش گرفتند. آیانا بیستویک سالش بود. دو سال قبل، شوهرش در تصادفی در مرکز استان درگذشته بود.
حجم
۱۱۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۱۱۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
نظرات کاربران
موضوع کتاب درباره پروندههای مختلفیست که به یک وکیل ارجاع شده و بیشتر متّهمین آدمهایی به شدت معمولی هستند که بسته به شرایط، تصمیمات عجیب و غریبی رو گرفتهاند. خواندن کتاب زمان چندانی نمیگیره چون متن روان و یکدستی داره.
باحال بود من دوسش داشتم. چندتا داستان کوتاه اما تکمیل. میگم تکمیل چون همه چیز رو به اندازه داشت، نه زیاد و نه کم نه مثل روزنامه و تیتر وار و سرسری از موضوعات می گذشت نه با جزئیات بیخود حوصله رو
کتاب برای من جذاب بود.پرهیز از زیاده گویی و واقع گرایی که در بین کتابهای اخیر کمتر سراغ دارم و هسته اولیه جذاب ماجرا ،داستانها را شبیه به گزارشهای مستند و پرکششی کرده بود ولی ضعف داستانسرایی موضوعات بدیعی که
سیزده داستان کوتاه جذاب که ده مورد از اونها قبلا توسط انتشارت نیلوفر و در مجموعه ای شانزده داستانی با عنوان «تبهکاری و جرم» منتشر شده که مرحوم کامران جمالی ترجمه اش کرده بود(فکر میکنم ترجمه آقای امجدی یه مقداری
بدون هیچ جذابیتی...
جالب نبود
کتابی بسیارمعمولی! مناسب برای مطالعه دروقت اضافه برای علاقمندان به داستانهای کوتاه پلیسی،جنائی...
بدددددددددددددد