کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم
معرفی کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم
جلد چهارم کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، داستانی از مو اوهارا، بالهای زیر نیمباله است، نام دارد. این سری رمانهای پرفروش که به سرعت در فهرست نیویورک تایمز جا گرفتند، درباره یک ماهی است که بعد از یک سری آزمایشهای عجیب و غریب به زامبی تبدیل شده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، از سری رمانهای پرفروش مو اوهارا است که اولین بار در سال۲۰۱۳ منتشر شد. اما داستان از چه قرار است؟
مارک، برادر بزرگتر تام تصمیم میگیرد به دانشمندی خبیث تبدیل شود. البته او معمولا همینطوری هم کمی خبیث هست، اما وقتی برای جشن تولدش یک بسته کامل وسایل آزمایشگاهی هدیه میگیرد، تصمیمش خیلی جدی میشود. بهرحال او آزمایشهای خبیثانهاش را آغاز میکند و همه را روی ماهی قرمزی به اسم فرانکی انجام میدهد. عجیبتر اینکه مامان هم فکر میکند این آزمایشها برای مدرسه است و به او اجازه میدهد. او فرانکی را در یک ماده عجیب و چسبناک قرار میدهد...
تام و دوستش پرادیپ برای اینکه او را نجات دهند با باتری به فرانکی شوک وارد میکنند و او را به زندگی برمیگرداند. ولی ماهی کمی عوض شده است. البته بهتر است بگوییم خیلی بیشتر از کمی. او به یک زامبی تبدیل میشود! فرانکی میخواهد انتقام بلایی را که سرش آمده است بگیرد...
سفر به مدرسه موزه برای این که شب را همانجا بخوابید، باید خیلی جذاب باشد. اما نه زمانی که یک ماهی قرمز زامبی همراهتان باشد و راهنمای موزه برایتان از مقبره گربه مومیایی بگوید که خوراکش ماهی قرمز است و بلاهای وحشتناک و عجیب و غریبی هم سر دزدهای قبلیاش درآورده است... آیا فرانکی خوراک گربه مومیایی میشود یا میتواند نجات پیدا کند؟
در داستان بعدی فرانکی که هنوز سودای انتقام گرفتن از مارک، برادر بزرگتر تام، ملقب به دانشمند خبیث را در سرش دارد، جلو او و گربه ملوسش را میگیرد تا در مسابقه تقلب نکنند و از خیر جام طلا بگذرند.
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم در فهرست بیست و پنجم لاک پشت پرنده به عنوان بهترین کتابهای بهار ۱۳۹۶ قرار دارد.
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال داستانهایی پر از ماجراها و اتفاقات خندهدار میگردید و از خواندن جلدهای قبلی این مجموعه لذت بردهاید، کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم را بخوانید و با صدای بلند بخندید.
درباره مو اوهارا
مو اوهارا، ابتدا بازیگر بود بعد به نویسنده کودک و نوجوان تبدیل شد. او در پنسیلوانیا بزرگ شد و بعد به لندن مهاجرت کرد. در لندن به حرفه بازیگری مشغول شد و برنامههای کمدی اجرا میکرد. او در فستیوالهای بسیاری در ادینبورگ و لندن اجرا داشت. مو اوهارا بعد از آن، به سراسر انگلستان سفر کرد و قصه گویی کرد. بعد از این تجربه تصمیم گرفت که نوشتن کتاب کودک را به عنوان شغل خود امتحان و انتخاب کند.
بخشی کتاب از ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد چهارم
فرانکی، ماهیقرمز زامبی من، هیچ از گربهها خوشش نمیآید. مخصوصاً از گربه مارک، برادربزرگه دانشمند خبیثم، خیلی بدش میآید. فکر کنم منطقش این است که هروقت گربهای به شما میو کرد، اول باید با یک گاز جانانه خدمتش برسید و بعد دلیلش را بپرسید.
نگاهی به لیوان توی دستم انداختم. تا همین یک دقیقه پیش، فرانکی آنجا بود. با هم داشتیم به قصههای ترسناک موزه باستانی گوش میکردیم؛ ولی الان خبری از او نبود. به سه دلیل وضع بدی بود:
اول اینکه درست است که فرانکی زامبی است؛ اما هرچه باشد ماهیقرمز است و نمیتواند مدت طولانی بیرون از آب دوام بیاورد و اینطرف و آنطرف وِل بچرخد.
دوم اینکه فرانکی زامبی است و میتواند هرکس را که توی چشمش زل بزند، زامبی کند. هیچ دلمان نمیخواست یکعالمه بچه پیژامهپوش زامبی دورمان را بگیرند و با آن شلوارهای ماماندوز، پشتسرهم تکرار کنند: «ماهی فشفشو! ماهی فشفشو!»
سوم اینکه با جیغ راهنمای موزه، تمام بچهها از کیسهخوابهایشان بیرون خزیدند. همه زهرهترک شده بودند و بیهدف اینطرف و آنطرف میدویدند. فرانکی هم احتمالاً همان دوروبَرها روی زمین بود و هر لحظه ممکن بود زیر دستوپا له شود.
پرادیپ گفت: «دیدمش! کنار قرنیز، توی موقعیت ساعت دوازده!»
نگاهی به قیافه هاجوواج من انداخت، آهی کشید و گفت: «موقعیت ساعت دوازده یعنی مستقیم!» لکه نارنجیرنگی را نشان داد. فرانکی بود که لیزلیزخوران بهطرفمان میآمد. پرادیپ گفت: «من جلوی بقیه رو میگیرم. تو هم لیوان رو بردار و بگیرش!»
به دل شلوغی زدیم. از دریایی از کیسهخواب و بچههای جیغجیغو گذشتیم و زیر دستوپا خودمان را به آنطرف کشاندیم. سرمان را دزدیدیم که وسط آن بلبشو چک و لگد نخوریم. فرانکی از بالای کله بچه چُلمنی شیرجه زد، به بالشی خورد که عکس مرد عنکبوتی داشت، توی هوا پرت شد و بعد نشانه گرفت و توی لیوان فرود آمد.
آرام دَم گوش فرانکی گفتم: «نمیتونی آروم سر جات بشینی و قصه گوش کنی؟»
پرادیپ که چهاردستوپا بهطرفمان میآمد، دنباله حرفم را گرفت و گفت: «بهقول مامانم «آستانه حوصله سر رفتگیت خیلی پایینه.» خب دیگه، باید زودتر یه مخفیگاه بهتر برات پیدا کنیم؛ وگرنه با اردنگی از موزه میندازنمون بیرون. تو رو هم میندازن توی توالت و سیفون رو میکشن!»
گفتم: «توالت! خودشه!»
با هم گفتیم: «توالت، بهترین جا برای تمرکز و تفکر!»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود مخصوصاً اونجایی که میرن توی موزه
سلام من فاطمه هستم من از کتاب خانه نسخه ی چاپیش را گرفتم فوقالعاده هیجان انگیز و عالی هست پیشنهاد میکنم اگه کتاب های تخیلی و هیجانی دوست دارید حتماً حتماً حتماً بخوانید