کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم
معرفی کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم
جلد سوم کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، داستانی از مو اوهارا، بالههای خشم نام دارد. این سری رمانهای پرفروش که به سرعت در فهرست نیویورک تایمز جا گرفتند، درباره یک ماهی است که بعد از یک سری آزمایشهای عجیب و غریب به زامبی تبدیل شده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، از سری رمانهای پرفروش مو اوهارا است که اولین بار در سال۲۰۱۳ منتشر شد. اما داستان از چه قرار است؟
مارک، برادر بزرگتر تام تصمیم میگیرد به دانشمندی خبیث تبدیل شود. البته او معمولا همینطوری هم کمی خبیث هست، اما وقتی برای جشن تولدش یک بسته کامل وسایل آزمایشگاهی هدیه میگیرد، تصمیمش خیلی جدی میشود. بهرحال او آزمایشهای خبیثانهاش را آغاز میکند و همه را روی ماهی قرمزی به اسم فرانکی انجام میدهد. عجیبتر اینکه مامان هم فکر میکند این آزمایشها برای مدرسه است و به او اجازه میدهد. او فرانکی را در یک ماده عجیب و چسبناک قرار میدهد...
تام و دوستش پرادیپ برای اینکه او را نجات دهند با باتری به فرانکی شوک وارد میکنند و او را به زندگی برمیگرداند. ولی ماهی کمی عوض شده است. البته بهتر است بگوییم خیلی بیشتر از کمی. او به یک زامبی تبدیل میشود! فرانکی میخواهد انتقام بلایی را که سرش آمده است بگیرد...
در جلد سوم کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ بالههای خشم، فرانکی همراه با صاحبش تام و بهترین دوستش به اردو رفتهاند. فرانکی قدرت هیپنوتیزم کردن پیدا کرده است ولی چیزی نمیگذرد که بوهای عجیبی به مشام میرسد... مثل همیشه تام و پرادیپ باید از ماجرا سردربیاوند و رقیب فرانکی را پیدا کنند.
در داستان بعدی، فرانکی گرفتار یک نقشه خبیثانه آدم ربایی میشود. تام باید قبل از اینکه دوستش را از دست بدهد، او را نجات دهد!
این کتاب در فهرست بیست و پنجم لاک پشت پرنده به عنوان بهترین کتابهای بهار ۱۳۹۶ قرار دارد.
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال داستانهایی پر از ماجراها و اتفاقات گوناگون میگردید و از خواندن جلدهای قبلی این مجموعه لذت بردهاید، خواندن کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره مو اوهارا
مو اوهارا، ابتدا بازیگر بود بعد به نویسنده کودک و نوجوان تبدیل شد. او در پنسیلوانیا بزرگ شد و بعد به لندن مهاجرت کرد. در لندن به حرفه بازیگری مشغول شد و برنامههای کمدی اجرا میکرد. او در فستیوالهای بسیاری در ادینبورگ و لندن اجرا داشت. مو اوهارا بعد از آن، قصه گویی و سفر به سراسر انگلستان را آغاز کرد. بعد از این تجربه تصمیم گرفت که نوشتن کتاب کودک را به عنوان شغل خود امتحان و انتخاب کند.
بخشی کتاب از ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد سوم
درست در همین لحظه، قمقمهام خودش را از گردنم بیرون کشید و شروع کرد روی زمین به اینطرف و آنطرف پریدن. حتماً فرانکی صدای مارک را شنیده بود و دوباره آن روی زامبیاش بالا آمده بود. فرانکی از وقتیکه مارک با ماده سمّی چندشآور اختراعیاش قصد جانش را کرده بود و بعدش هم خواسته بود با سیفون توالت از شرش خلاص شود، کینه او را بهدل گرفته بود. خوشبختانه من و پرادیپ بهموقع به دادش رسیدیم و با باتری بهش شوک برقی دادیم و او نجات پیدا کرد. ازآنبهبعد فرانکی رفیق زامبی ما شده است.
بهطرف قمقمه عصبانیام رفتم و آرام گفتم: «آروم باش فرانکی. مارک رفت.» در قمقمه را باز کردم تا خودش ببیند.
یکی از بچهها داد زد: «هه! اون بچههه که هی از صف عقب میمونه، داره با قمقمهش حرف میزنه!» بچه دیگری گفت: «شایدم داره با اون «داروخونه سیار» حرف میزنه!» و هِرهِر به ما خندیدند.
مارک همانطور که به جلوی صف میرفت گفت: «هیچکس دیگهای حاضر نیست باهاشون حرف بزنه.»
پرادیپ سرش را پایین انداخت و به پوتینهای پیادهرویاش زل زد. آخر میدانید، وقتی داشتیم راه میافتادیم، موقعی که مامان و باباها داشتند توی محوطه پارکینگ مدرسه، با بچههایشان خداحافظی میکردند، همهشان طوری شور و اشتیاق نشان میدادند که آدم از خجالت آب میشد... ولی مامان پرادیپ موفق شد رکورد شرمآورترین مادر تمام تاریخ را بشکند.
اول کله پرادیپ را ماچ کرد و جلوی بچههای دیگر چنان محکم بغلش کرد که کم مانده بود چشمهایش از حدقه بزند بیرون. بعد هم رضایتنامه، فهرست شمارهتلفنهای اضطراری و یک لیست بلندبالا از انواع و اقسام داروها را توی پاکت پلاستیکی گذاشت و بیخ خِرش بست. ریختش شبیه بچههایی شده بود که در دوران جنگ جهانی دوم، تکوتنها با قطار به جایی فرستاده میشدند!
از همه بدترش این بود که مامانش با صدای بلند گفت: «خب سرباز کوچولوی من، برات قرص ضد حرکتزدگی و کیسه استفراغ گذاشتم. داروی ضد اسهالم گذاشتم؛ آخه غذای اردو مزاج آدم رو بههم میریزه! حشرهکش، ضدآفتاب، داروی ضد نیش زنبور، قرص تب یونجه، محلول کالامیندی و دوازده جفت جوراب اضافی هم برات بستهبندی کردم. هرچی جوراب تمیز اضافی برداری، بازم کمه.»
البته پرادیپ بهمحض اینکه چشم مامانش را دور دید، خودش را از شر آن پاکت پلاستیکی راحت کرد؛ اما دیگر دیر شده بود. همه صحنه را دیده بودند!
قمقمه فرانکی را روی گردنم انداختم و یک ساندویچ کره بادامزمینی از کیفم بیرون کشیدم. یک گاز به آن زدم و بقیهاش را به پرادیپ دادم. با دهان پر از کره بادامزمینی گفتم: «بمور مون ممینی.»
پرادیپ حرفم را ترجمه کرد و گفت: «بخورم جون بگیرم؟ ممنون.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود از نویسنده اش تشکر می کنم