کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم
معرفی کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم
جلد ششم کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، نوشته مو اوهارا، ماهی خیکی ژوراسیکی، نام دارد. این سری رمانهای پرفروش که به سرعت در فهرست نیویورک تایمز جا گرفتند، درباره یک ماهی است که بعد از یک سری آزمایشهای عجیب و غریب به زامبی تبدیل شده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، از سری رمانهای پرفروش مو اوهارا است که اولین بار در سال۲۰۱۳ منتشر شد. اما داستان از چه قرار است؟
مارک، برادر بزرگتر تام تصمیم میگیرد به دانشمندی خبیث تبدیل شود. البته او معمولا همینطوری هم کمی خبیث هست، او برای جشن تولدش یک بسته کامل وسایل آزمایشگاهی هدیه میگیرد و تصمیمش جدی میشود. آزمایشهای خبیثانهاش را آغاز میکند و همه را روی ماهی قرمزی به اسم فرانکی انجام میدهد. او فرانکی را در یک ماده عجیب و چسبناک قرار میدهد...
تام و دوستش پرادیپ برای اینکه او را نجات دهند با باتری به فرانکی شوک وارد میکنند و او را به زندگی برمیگرداند. ولی ماهی کمی عوض شده است. البته بهتر است بگوییم خیلی بیشتر از کمی. او به یک زامبی تبدیل میشود! فرانکی میخواهد انتقام بلایی را که سرش آمده است بگیرد...
مدرسه یک اردوی قرون وسطایی عالی ترتیب داده است. بچهها با لباس رعیتها حاضر شدهاند و قرار است حسابی هم خوش بگذرانند ولی یک شوالیه مرموز که هر لحظه قویتر میشود میخواهد کارهای عجیب و غریبی بکند، فرانکی هم باید همراه با تام و پرادیپ جلوی او را بگیرند. به نظر شما موفق میشوند؟
در داستان بعدی سر و کله دیرینه شناسی پیدا میشود که شبیه دانشمندان خبیث است و کمی هم مشکوک میزند. او میخواهد یک ماهی خیکی ژوراسیکی را که شبیه فرانکی است با تکنیکهای عجیب غریبی بازسازی کند. باید دید که راز این دیرینه شناس که شبیه دانشمندان خبیث است، برملا میشود یا نه؟
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم در فهرست بیست و پنجم لاک پشت پرنده به عنوان بهترین کتابهای بهار ۱۳۹۶ قرار دارد.
کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال داستانهایی پر از ماجراهای هیجانی و اتفاقات خندهدار میگردید و از خواندن جلدهای قبلی این مجموعه لذت بردهاید، کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم در انتظار شما است.
درباره مو اوهارا
مو اوهارا، ابتدا بازیگر بود بعد به نویسنده کودک و نوجوان تبدیل شد. در پنسیلوانیا بزرگ شد و بعد به لندن مهاجرت کرد. در لندن به حرفه بازیگری مشغول شد و برنامههای کمدی اجرا میکرد. او در فستیوالهای بسیاری در ادینبورگ و لندن اجرا داشت. مو اوهارا بعد از آن، به سراسر انگلستان سفر کرد و قصه گویی کرد.این تجربه آن قدر خوب بود که او را وادار کرد تا نوشتن کتاب کودک را به عنوان شغل خود امتحان و انتخاب کند.
بخشی کتاب از ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد ششم
اتوبوس مدرسه در جاده پردستاندازی که به قلعه کَسِلراک میرسید، بالا و پایین میپرید و جلو میرفت. ناگهان از دو طرف اتوبوس، صدای غرش شیپور بلند شد. وقتی میگویم شیپور، منظورم این شیپور معمولیها نیست؛ از آن شیپورهای دراز نوکتیزی که از لولهشان پرچم آویزان است. از همانها که توی بازی رایانهای جادوگر و سیاهچال دیدهایم.
به پرادیپ، بهترین دوستم، گفتم: «وای، نگاه کن! مدرسه واقعاً برای اردوی قرونوسطایی، سنگتموم گذاشته.» پرادیپ روی صندلی پشتی من نشسته بود و و روی کیسه استفراغش قوز کرده بود. عُق جانانهای زد و کیسهٔ دیگری را پر کرد. با حال زارونزار گفت: «آره، شیپوراش خیلی قشنگن!»
من و پرادیپ همیشه در سفرها، کنار هم مینشینیم؛ چون وقتی پرادیپ از پیچوخمها و دستاندازهای جاده به استفراغ میافتد، من بدم نمیآید؛ ولی امروز او پیش من ننشست. میدانید... موضوع این است که هرکدام از کلاسها باید لباس قرونوسطایی مخصوص خودش را میپوشید. کلاس ما هم لباس رعیتها را بهتن داشت.
پنج دلیل برای اینکه لباس رعیتها از همه لباسها بهتر است:
۱) قرار است که شلخته و خاک و خلی باشید. چه عالی!
۲) اگر لباس رعیتیتان زیادی تمیز باشد، باید برای گلیکردنش بپرید توی چالهچولههای پر از گل و شل.
۳) باید جورابشلواری بپوشید (شاید باورتان نشود؛ ولی جورابشلواری جان میدهد برای بالارفتن از درخت)!
۴) مامانتان نمیتواند ایراد بگیرد و بگوید با این ریختوقیافه نمیتوانید به مدرسه بروید! چون میتوانید!
۵) میتوانید خاک را خیس کنید و گِل بسازید و بعد، شیرجه بروید توی گلها!
فرانکی، ماهیقرمز چاقالوی زامبیام هم کلی از ورجهوورجه توی گل لذت برد.
من در قمقمه قرونوسطاییام را که روی دوشم بود، باز گذاشتم تا او بتواند بیرون را تماشا کند. به او گفتم: «اون قلعه کَسِلراکه. خیلی باحاله، مگه نه؟»
فرانکی سر تکان داد. انگار خوشش نیامده بود. ولی بعد چشمش افتاد به گودال دور قلعه. با زحمت از قمقمه بیرون آمد و خودش را به شیشه پنجره کوبید. بعد هم دوباره با صدای بُلومب به درون قمقمه پرید و یکعالمه گِل به اینطرف و آنطرف پاشید.
پرادیپ از پشتسرمان غر زد که: «فرانکی، نباید لباس رعیتیم کثیف بشه.» انگار مامانش در جریان نبود که رعیتهای قرونوسطایی چهشکلی هستند. پسرش را با پیراهن بلند کرم رنگی که از تمیزی برق میزد و کلاهی همرنگ آن، با یک پر سفید و یک جورابشلواری کرمرنگ، راهی مدرسه کرده بود. پرادیپ بیشتر شبیه پسر شیک و تروتمیزی شده بود، توی تبلیغ شکلاتشیری قرون وسطایی. خب، معلوم است که با آن قیافه نمیتوانست کنار من بنشیند.
به او گفتم: «آهای، یواشتر. مگه میخوای لو بدی که فرانکی رو با خودم آوردهم؟ شایدم میخوای یادم بندازی که هر بار فرانکی رو با خودم آوردم مدرسه، آخرش یه گندی بالا اومده!»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
عالییییییببیییییییی بی نظیر بود
حتماً مطالعه کنید.