کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد ششم
معرفی کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد ششم
کتاب پینگپنگ در تله جلد ششم از مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر نوشته راینر ماریا شرودر و ترجمه فریبا فقیهی است. مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر
مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر یک سری داستان پلیسی با کلی معماهای بزرگ و پیچیده است که یک کمیسر پلیس باید بتواند این معماها را حل کند. این مجموعه یکی از پرفروشترین و پرطرفدارترین مجموعه داستانهای پلیسی برای کودک و نوجوان است که دنیایی پر از هیجان و ماجراجویی را برای بچهها به ارمغان میآورد.
ماجراهای این مجموعه حول یک کارآگاه تیز و باهوش به اسم کمیسر کلیکر میگذرد. اسم واقعی کمیسر، ناگل است اما به خاطر تاس بودنش او را کلیکر صدا میکنند. کمیسر کلیکر از اسلحه خوشش نمیآید و جالب اینجا است که بدون استفاده از اسلحه میتواند مشهورترین سارقان و خلافکارها را دستگیر کند. او در هر جلد از این مجموعه جذاب و هیجانانگیز ماموریتی بزرگ را با تبحر و هوش سرشار خود به انجام میرساند.
خواندن مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بچههایی که داستانهای پلیسی و هیجانانگیز دوست دارند، از خواندن داستانهای جذاب این مجموعه لذت خواهند برد.
درباره راینر ماریا شرودر
راینر ماریا شرودر نویسنده آلمانی داستانهای ماجراجویانه مخصوص کودک و نوجوان است. او در سال ۱۹۵۱ در روستوک به دنیا آمده است. راینر علاوه بر داستانهای کودک و نوجوان، برای بزرگسالان هم داستانهای تاریخی می نویسد. او علاوه بر نام خودش با نامهای مستعار اشلی کارینگتون و ریموند. م. شریدان هم مطلب مینویسد. کتابهای شرودر تاکنون بیش از شش میلیون نسخه فروش رفتهاند.
شرودر به خاطر یکی از رمانهای تاریخیاش به اسم «ابی لین - تبعید شده تا پایان جهان»، توانست جایزه فردریش گرستوکر پرایس را در سال ۱۹۸۸ دریافت کند. در سال ۱۹۹۸ نیز آژانس فدرال آموزش مدنی رمان «زیر درخت جاکارندا»ی او را در فهرست ۱۰۰ رمان ارزشمند قرن بیستم قرار داد. در همان سال راینر در سومین جشنواره بین المللی Eifel-Literaturpreis برای کتاب «راز راهبان سفید» جایزه گرفت. این نویسنده آلمانی در سال ۲۰۰۳ هم با رمان «راز کارتساز» توانست جایزه ادبیات هیئت داوران کتاب جوانان و همچنین جایزه کتاب ماه کمیته جوانان گوتینگن را به دست آورد و بلاخره در سال ۲۰۰۵ برای کتاب «تالاب گالیها» توانست جایزه کتاب جوانان Buxtehude Bull را از آن خود کند.
بخشی از کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد ششم
ستارهها بر فراز آسمان شهر اشتایننبروک سوسو میزدند. شهر در خواب عمیقی بود. حتی کافههای مشکوک هم سوتوکور بودند. چند ساعتی به گرگومیش صبح مانده بود.
فِرِدیبُطری عاشق این وقت از شب بود که در شهر جز چند «همکار» از دنیای زیرزمینی و چند گشت پلیس خوابآلود کسی پرسه نمیزد و هرکس که با پاتوق خودش تاحدودی آشنایی داشت، میدانست چهطور از برخوردهای غیردوستانه با پلیس پرهیز کند.
فِرِدیبُطری یک شبگرد معروف بود که هیچکس مانند او شهر را نمیشناخت. بیستوچندسالی میشد که شغل ثابتی نداشت که این هم درست مانند لقبش باعث افتخار او بود. او زندگیاش را از راه جمعآوری بطریهای گرویی میگذراند. ناگفته نماند که فردی بطریهای دورانداختنی را هم جمع میکرد، حتی به دنبال جعبههای بطری خالی، کاروانهای متروکه را هم میگشت و بهخصوص انبارهای نوشیدنی را هم زیر نظر داشت.
در این شب گرم تابستانی، فِرِدیبُطری پرسهاش را از حیاط پشتی کافهٔ غنچهٔ گل سرخ شروع کرده بود. او هرگز از آنجا دست خالی بیرون نیامده بود و یقین داشت امشب هم چند شیشهٔ مجانی گیرش میآید.
وقتی نزدیک در پشتی یک جعبه پر از شیشهٔ خالی دید، صورت تهریشدارش با لبخندی رضایتبخش از هم باز شد.
فِرِدیبُطری داشت یک بطری بزرگ کوکاکولا را در روزنامه میپیچید تا آن را داخل گونیاش کنار بطریهای دیگر بگذارد که صدای دو مرد را شنید. همان موقع کسی لامپ یکی از اتاقهای پشتی طبقهٔ همکف را روشن کرد. شیشهٔ پنجرهٔ اتاق مات بود.
او وحشتزده پنهان شد و سرک کشید.
قسمت بالایی پنجرهٔ مات باز بود و صدای آن دو نفر، هر چند آهسته، به گوش او میرسید.
فِرِدیبُطری گونیاش را برداشت و خواست برود، اما جملهای شنید که شرط احتیاط را فراموش کرد. به پنجره نزدیکتر شد و گوش سپرد به گفتوگوی آن دو مرد که هر لحظه هیجانانگیزتر میشد. چیزی که شنید خبری جنجالی بود. او با تبوتاب اندیشید که این خبر باارزش را به چه کسی میتواند بفروشد. سپس یاد کسی افتاد که مطمئناً آماده بود چندتا صدمارکی آبیرنگ و خوشگل کف دستش بگذارد.
فِرِدیبُطری با احتیاط خودش را عقب کشید. دیگر به قدر کافی شنیده بود. حواسش بود کوچکترین صدایی بلند نشود، اما اشتباهی از او سر زد. وقتی داشت از دروازه بیرون میرفت فراموش کرد دور و برش را بپاید، مبادا کسی او را دیده باشد. خیلی عجله داشت که به نزدیکترین کیوسک تلفن برسد.
هیجانزده تا ته خیابان رفت و سر چهارراه به راست پیچید و نفسنفسزنان به کیوسک تلفنِ روبهروی کارخانهٔ شیر رسید. گونی را روی زمین گذاشت و شمارهای را که دنبالش بود از دفترتلفن پیدا کرد.
فِرِدیبُطری شماره را گرفت و در مدتی که آن طرف خط، هی تلفن زنگ میخورد، با بیتابی زیر لب میگفت: «یالّا بیا! زود باش گوشی رو بردار کچل... شب که موقع خواب نیست!»
بالاخره تلفن را برداشتند. صدایی خوابآلود و کلافه گفت: «بله؟»
مرد شبگرد پرسید: «خودتی کلیکر؟»
«لعنت خدا بر شیطون! کمیسر ناگل صحبت میکنه!»
شبگرد پوزخندی زد. در دنیای زیرزمینی، آن کمیسر ترسناک کلهتاس را «کلیکر» صدا میزدند که یعنی کلهمرمری. «آخ کلیکر ببخشید که شما رو از خواب ناز بیدار کردم... منم فِرِدیبُطری! بهترین خبرچین شما!»
صدای دلخور کلیکر در گوشی پیچید. «شوخیت گرفته؟ میدونی ساعت چنده؟ برای این گستاخی فردا بازداشتت میکنم! یه چند روز به جای بطری بشین و میلهها رو بشمُر!»
«مگه خر گازم گرفته که ساعت چهار صبح بیدلیل از رختخواب بکشونمتون بیرون؟ یه خبری دارم که چند میلیون میارزه!»
«آره، من هم امپراتور چینم!»
حجم
۵۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
عالیییییییی بود
عالی بود و بی نظیر من همه جلدهارا خواندم و بینظیر بودند