دانلود و خرید کتاب پس از تاریکی هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی
تصویر جلد کتاب پس از تاریکی

کتاب پس از تاریکی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پس از تاریکی

کتاب پس از تاریکی، نوشته نویسنده مشهور ژاپنی هاروکی موراکامی است که با ترجمه مهدی غبرائی منتشر شده است. این کتاب داستان دختر جوانی به نام ماری است که همیشه با خواهر زیبایش مقایسه می‌شود و این موضوع او را آزار می‌دهد. نویسنده در این کتاب به مسئله احساس تنهایی در زنان پرداخته است.

درباره‌ کتاب پس از تاریکی

داستان کتاب در یک شب تا صبح در خیابان‌های توکیو می‌گذرد و هر فصل و در درون یکی ـ دو فصل آخر با عنوان ساعت از یکدیگر جدا شده است و طبق معمولِ موراکامی نوای موسیقی در تمام آن شنیده می‌شود. ماری همیشه تصور می‌کند ارزش مورد توجه قرارگرفتن ندارد؛ بنابراین شب‌ها را به مطالعه کتاب‌هایش می‌پردازد و خودش را در درس خواندن غرق کرده می‌کند. اما یک شب نا خواسته با گروهی آشنا می‌شود که تفکر او را نسبت به خودش و ارزش‌هایش تغییر می‌دهند.

دوستی ارزشمندی که به ماری کمک می‌کند تا خودش را چیزی فراتر از چهره و ظاهرش ببیند.  کتاب پس از تاریکی داستانی است که در آن موراکامی با زبانی ساده و روایی به بیان مشکلات زنان و دختران در ژاپن پرداخته است. 

خواندن کتاب پس از تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو که یکی از شهرهای ژاپن است، متولد شد. در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونه‌گات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک روزهایش را می‌گذراند. او برای رمان‌ها و داستان‌هایش که به زبان‌های بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده می‌شوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.

از کتاب‌های مشهور هاروکی موراکامی که به فارسی هم ترجمه شده‌اند، می‌توان به جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی و کافکا در ساحل اشاره کرد.

درباره مهدی غبرایی

مهدی غبرایی در سال ۱۳۲۴ در لنگرود در خانواده‌ای پر جمعیت به دنیا آمد. او فرزند محمد غبرایی و فاطمه محمد راسخی است. دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در لنگرود گذراند. در سال ۱۳۴۷ از دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت. از سال ۱۳۶۰ به‌طور حرفه‌ای به کار ترجمه ادبی پرداخت. برادرانش فرهاد غبرایی و هادی غبرایی نیز مترجمند. مهدی غبرایی تا کنون آثار نویسندگان مشهوری مانند خالد حسینی، ارنست همینگوی، جک لندن، ژوزه ساراماگو و هاروکی موراکامی را به فارسی ترجمه کرده است.

بخشی از کتاب بعد از تاریکی

پس از اینکه توی رستوران را سرسری دید زدیم، چشم‌های ما به دختری می‌افتد که جلوی میزی نشسته است. چرا او؟ چرا کس دیگر نه؟ گفتنش مشکل است. اما بنا به دلیلی توجه ما را ـ خیلی طبیعی ـ به خود جلب می‌کند. پشت میزی چهار نفره نشسته است و کتابی می‌خواند. کاپشن کلاه‌دار، بلوجین، کفش‌های کتانی زرد که از بس شسته رنگش رفته است. روی پشتی صندلی ژاکت تیم دانشکده را آویخته. این هم از تازگی دور است. احتمالاً دانشجوی سال اول دانشکده است، هرچند حال و هوای دبیرستان هنوز با اوست. موهای مشکی، کوتاه و صاف. آرایش خفیف، بدون جواهر. صورت کوچک باریک. عینک قاب مشکی. گهگاه بی‌شیله پیله چینی وسط ابروهایش پیدا می‌شود.

کاملاً با حواس جمع کتاب می‌خواند. چشم‌هایش کمتر از صفحهٔ کتاب بلند می‌شود ــ کتابی قطور و جلد سخت. کاغذ بسته‌بندی کتابفروشی عنوان را از چشم ما می‌پوشاند. با توجه به قیافهٔ جدی او موضوع کتاب باید خیلی جذاب باشد. دور از سرسری خواندن، انگار هر سطر را گاز می‌زند و می‌جود.

یک فنجان قهوه روی میز اوست و یک زیرسیگاری. کنار زیرسیگاری یک کلاه بیسبال فیروزه‌یی با علامت «B» بوستن رد ساکس. شاید برای سرش خیلی گشاد باشد. یک کیف دستی قهوه‌یی هم کنارش روی صندلی است. کیف باد کرده است، انگار چیزهایی را به عجله تویش چپانده باشند. چندی به چندی دست دراز می‌کند و فنجان را به دهان می‌برد، اما انگار از طعم قهوه لذت نمی‌برد. می‌نوشد، چون فنجان قهوه‌ای جلوی اوست: این نقش او در مقام مشتری است. گهگاه سیگاری بین لب‌ها می‌گذارد و با فندکی پلاستیکی روشنش می‌کند. چشم‌ها را تنگ می‌کند، دود را در هوا پف می‌کند، سیگار را توی زیرسیگاری می‌گذارد و بعد انگار بخواهد سردردی را که در شرف آغاز است آرام کند، با نوک انگشت به شقیقه‌هایش می‌زند.

آهنگ «بزن به چاک، دخترک» از پرسی فیث و ارکسترش با صدای ملایمی پخش می‌شود. البته کسی گوش نمی‌دهد. در این ساعت دیر وقت شب آدم‌های گوناگونی در دنی شام می‌خورند و قهوه می‌نوشند، اما او تنها زن تکی است. گهگاه از کتاب سر بر می‌دارد و به ساعت مچی خود نگاه می‌کند، اما از گذر کند زمان ناراضی است. نه اینکه به نظر برسد منتظر کسی است: نه به گوشه کنار رستوران نگاه می‌کند و نه به در ورودی چشم می‌دواند. فقط کتابش را می‌خواند، گاهی سیگاری روشن می‌کند، ماشین‌وار فنجان قهوه را به لب می‌برد، و امیدوار است زمان کمی تندتر بگذرد. لازم به گفتن نیست که سپیده دم به این زودی‌ها از راه نمی‌رسد.

از خواندن دست می‌کشد و به بیرون نگاهی می‌اندازد. از این پنجرهٔ طبقهٔ دوم می‌تواند خیابان شلوغ را در پایین ببیند. حتی در این ساعت شب خیابان روشن است و پر از آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند ــ کسانی که مقصدشان مشخص است و کسانی که جایی ندارند؛ کسانی که مقصودی دارند و کسانی که ندارند؛ کسانی که می‌خواهند زمان را عقب بیندازند و کسانی که می‌خواهند آن را جلو بیندازند. پس از نگاه طولانی و یکنواختی به این صحنهٔ درهم و برهم خیابان، لحظه‌ای نفس در سینه حبس می‌کند و باز چشمانش می‌رود سراغ کتاب. دست می‌برد طرف فنجان قهوه‌اش. سیگارهایش که بیش از دو ـ سه پک به آنها نزده، در زیرسیگاری به صورت ستونک‌هایی از خاکستر درآمده‌اند. 

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

(۸-۲۵-[۲۰۲]) تنهاییِ انسان مدرن، گم شدن در جهان و از خودبیگانگی از موضوعات اصلی این کتابه؛ داستان در بخش های مختلف، بین خیال و واقعیت در نوسانه، تمام داستان در طول یک شب اتفاق میوفته و صحنه های سورئال جذابی داره؛

- بیشتر
me
۱۴۰۲/۰۳/۲۷

ترجمه ش خیلی کلمه به کلمه است مثلا stuffed animal یعنی حیوان عروسکی، ولی ایشون ترجمه کرده حیوان پرشده از کاه! یا عبارتی مثل "یازده و پنجاه ونه دقیقه بعد از ظهر" واقعا در فارسی استفاده نمیشه do you call it a night یعنی دیگه

- بیشتر
Mavi
۱۴۰۰/۰۵/۱۴

بعد از نیمه شب که حرکت زندگی کند تر از بقیه ی ساعت هاست داستان روان بود و برای لحظه هایی شما رو از دنیای اطرافتون دور میکرد و با جریان کند بعد از نیمه شب همراه میکرد جریانی که در

- بیشتر
کاربر ۲۲۳۹۶۸۹
۱۳۹۹/۱۱/۱۳

به نظرم که عالی بود توصیه می کنم که بخونید

کاربر ۱۱۵۸۰۱۳
۱۴۰۱/۰۹/۰۸

راستش با سلیقه ی من جور نبود‌صرفا اتفاقاتی بود که یک شب در ژاپن افناد اماهیجان یا روند کلی کاملی ندلشت.بیشتر مثل اثر های هنری بود

کافه کتاب
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

عالی بود. در مورد تنهایی انسانها نوشته بود . کلا فضایی سوررئال داشت . خیلی هم ترجمه روان بود . از جمله کتابهایی که دوست دارم دوباره دوباره و دوباره بخوانمش 👍

shima
۱۴۰۱/۰۷/۲۶

۱۴ سال پیش این کتابو خیلی اتفاقی خریدم و جذب دنیای موراکامی شدم ، کتاب کوتاهه و ساده ، سریع میشه تمومش کرد. بنظرم به عنوان اولین کتابی که از این نویسنده خوندم رسالت خودشو انجام داد.

Fionah
۱۴۰۱/۰۷/۱۳

متن داستان برایم جذاب بود و در دو روز کتاب را با لذت خواندم.

سوگل
۱۴۰۳/۰۶/۲۳

هاروکی موراکامی مثل همیشه عالی و جذاب! اما ترجمه بسیار ضعیف بود

liljohnishere
۱۴۰۲/۰۲/۲۵

ع ا ش ق ش م.

آنهایی که عادی به نظر می‌رسند از همه خطرناک‌ترند.
Mohammad
خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند.
Mohammad
آن‌وقت‌ها در محله‌ای کارگری زندگی می‌کردیم، که شاید همین به حالم مفید بود.
Mohammad
اگر واقعاً بخواهی از چیزی سردرآوری، باید بهایش را هم بپردازی.
faezehswifti
راستش را بگویم، من با خیلی از مردها بودم، اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. می‌ترسیدم کسی نباشد که بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم. همه‌اش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد. تنها کارش این است که هر دفعه تکه‌ای از معنای زندگی را از بین ببرد. متوجه منظورم می‌شوی؟»
✿⁠tanin
در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»
✿⁠tanin
حافظه عقل سرش نمی‌شود! درست مثل این است که یک خروار چیز بی‌مصرف چپانده باشیم تو کشو. اما در بین‌شان چیزهای مهمی را هم که یادمان رفته، یکی پس از دیگری جا گذاشته باشیم.
mari
به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمی‌کند ــ همه‌شان فقط سوخت‌اند.»
Mavi
گاهی معلوم نیست از کجا یکهو چیزهایی یادم می‌آید که سال‌ها بهشان فکر نکرده‌ام. خیلی جالب است. حافظه عقل سرش نمی‌شود! درست مثل این است که یک خروار چیز بی‌مصرف چپانده باشیم تو کشو. اما در بین‌شان چیزهای مهمی را هم که یادمان رفته، یکی پس از دیگری جا گذاشته باشیم.»
کاربر ۶۱۰۸۹۹۶
«هنوز هم بهش علاقه داری، آره؟» مرد جوان کارد و چنگال را وسط راه نگه می‌دارد و لحظه‌ای به فکر فرومی‌رود. «علاقه. هو ... م ... م ... شاید یک جور کنجکاوی روشنفکرانه.» «کنجکاوی روشنفکرانه؟» «آره، شبیه این، مثلاً قرار گذاشتن با دختر خوشگلی مثل اِری آسایی چه احساسی به آدم می‌دهد؟ یعنی، دختری است مناسب پشت جلد مجلات.»
HaleH.Eb
رشتهٔ اصلی او جامعه‌شناسی است، اما گمان نمی‌کنم علاقه‌ای به آن داشته باشد. به این دلیل به دانشگاه رفت که ازش انتظار داشتند و به قدری بلد است که از عهده امتحان‌ها برآید، همین و بس.
mojtaba.bp
ماری باز به تاکاهاشی نگاه می‌کند ــ یکراست توی چشم‌هایش، انگار که بخواهد ته و توی چیزی را درآورد. «ولی چرا باید به من علاقه‌مند باشی؟» «سؤال خوبی است. در حال حاضر خودم هم جوابش را نمی‌دانم. اما شاید ــ فقط شاید ــ اگر با هم باشیم و حرف بزنیم، پس از مدتی چیزی مثل موسیقی متن فرانسیس لای در پس زمینه پخش می‌شود و از جایی نامعلوم یک خروار دلیل مشخص روی سرمان می‌ریزد که چرا به تو علاقه دارم. اگر بخت به ما رو کند، شاید برف هم برامان ببارد.»
HaleH.Eb
حافظه عقل سرش نمی‌شود!
HaleH.Eb
«بگذار چیزی بهت بگویم، ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می‌رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد، زیر پایت راحت خالی می‌شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است: دیگر هیچی مثل سابق نیست. آن‌وقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سرکنی.»
HaleH.Eb
«این جور نیست که زندگی‌مان فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقهٔ میانی سایه‌دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه‌هاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و جد و جهد می‌طلبد.
soha_rj
شعور ــ یا فقدان آن ــ تا آنجا که کارکردهای اصلی حیات باقی باشند، چندان مهم نیست.
Vahid
آه، چه ساندویچ‌های کوچکی تو بشقابت هست. اگر قصد خوردن‌شان را نداری، اشکالی ندارد یکی بخورم؟» «اینهایی که مانده ماهی تن است.» «عالیست. ماهی تن دوست دارم. تو نداری؟» «چرا، دارم. ولی اگر ماهی تن بخوری، جیوهٔ تنت می‌رود بالا.» «راستی؟» «اگر جیوهٔ تنت زیاد باشد، در چهل سالگی سکته قلبی می‌آید سروقتت. موهات هم می‌ریزد.» تاکاهاشی اخم می‌کند. «پس تو نه مرغ می‌خوری، نه ماهی؟» ماری سر می‌جنباند.
کرم کتاب
چیزی که از نظر یکی فاصلهٔ معقول است، شاید برای دیگری خیلی دور به نظر برسد
mj94
نور کورکنندهٔ لامپ‌های مهتابی سقف به ته گودال دریایی که در آن به خواب رفته است رخنه نمی‌کند.
mj94
«این جور نیست که زندگی‌مان فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقهٔ میانی سایه‌دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه‌هاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و جد و جهد می‌طلبد. من که خیال نمی‌کنم تو بخصوص شخصیت تاریکی داشته باشی
liliyoooom

حجم

۲۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۲۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان