دانلود و خرید کتاب رباتی که سیر نمی شود جرِت لرنر ترجمه هدا نژادحسینیان
تصویر جلد کتاب رباتی که سیر نمی شود

کتاب رباتی که سیر نمی شود

نویسنده:جرِت لرنر
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رباتی که سیر نمی شود

کتاب رباتی که سیر نمی شود نوشته جرت لرنر و ترجمه هدا نژادحسینیان است. کتاب رباتی که سیر نمی شود را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب رباتی که سیر نمی شود

 کندی، دَن، جِری لین و جان هِنری ناکز بچه‌هایی هستند که در مدرسه به خودشان می‌گویند موتورمغزها. این بچه‌ها برعکس دیگر بچه‌های مدرسه از وقت تلف کردن و زدن حرف‌های روزمره، مثل اتفاقات جشن تولد فلانی یا فلان لباسی که یکی در مدرسه پوشیده و .... خوششان نمی‌آید. آنها ترجیح می‌دهند راجع به فناوری‌های علمی روز دنیا حرف بزنند؛ برای همین باهم یک گروه تشکیل داده‌اند که خیلی متفاوت است. حتی بچه‌ها گاهی آنها را به خاطر این که خودشان را تافته جدابافته می‌بینند، مسخره می‌کنند. اما آنها این حال و هوای خود را خیلی دوست دارند. یک روز برای کندی که راوی داستان هم هست، یک بسته می‌رسد که رویش با خطی خرچنگ‌قورباغه اسم او را نوشته‌اند. اما این جعبه خیلی سنگین است و کندی نمی‌تواند خودش آن را به تنهایی به داخل خانه ببرد.. او به دن تلفن می‌کند تا پیش او بیاید و با هم جعبه را ببرند داخل. وقتی بسته را باز می‌کنند، سردرنمی‌آورند که چیست اما یک دفترچه راهنما دارد که به آنها کمک می‌کند قطعات را سرهم کنند. این چیز عجیب و غریب با آن قطعات سنگینش چه می‌تواند باشد؟ موشک؟ ماشین؟ ربات؟ چی؟

خواندن کتاب رباتی که سیر نمی شود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانانی که به داستان‌های علمی و هیجان‌انگیز علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

 بخشی از کتاب رباتی که سیر نمی شود

کن و دن حدود یک ساعت سخت کار می‌کنیم. تا این‌جا که می‌رسیم، هر دو خیس عرق هستیم و تی‌شرت‌هایمان از خیسی به تنمان چسبیده است.

به خودمان استراحت می‌دهیم. یک قدم عقب می‌رویم و نگاهی می‌اندازیم.

تا این‌جای کار به این مرحله رسیده‌ایم:

ذوزنقهٔ بزرگ سه‌بعدی که روکش فلزی وسطش سر جایش نیست و میلهٔ فلزی بلند و نازکی از یک طرفش بیرون زده.

کوه تکه‌فلزهایی که هنوز روی زمین مانده، به همان بزرگیِ اول کار به نظر می‌آید.

دن می‌گوید: «پسر.»

چیز دیگری نمی‌گوید.

اما نیازی نیست چیزی بگوید.

من حرفش را بلند و واضح می‌شنوم.

می‌گوید پسر، اما انگار می‌گوید:

«درست کردنش خیلی کار سختیه، نه؟»

یا انگار می‌گوید:

«اصلاً توقع نداشتم این‌قدر طول بکشه.»

یا:

«دیگه وقتشه یه قاشقِ پُر کرهٔ بادوم‌زمینی بزنم به بدن.»

آخ پسر، من که خیلی موافقم.

تا می‌خواهم بروم به‌سمت آشپزخانه تا یک‌کم خوراکی و دوتا لیوان آب تازه بیاورم، نسیمی می‌وزد که از پشتم حسش می‌کنم.

چشم‌هایم را می‌بندم.

همین‌طور آن‌جا می‌ایستم و از نسیم خنک لذت می‌برم.

دن می‌گوید: «چه خوبه!»

«آره، واقعاً خوبه...»

یک‌آن چشم‌هایم باز می‌شود. چون یک‌هو دوزاری‌ام می‌افتد.

می‌گویم: «دن، در رو بستی دیگه، نه؟»

خب معلوم است که خودم هم راحت می‌توانستم آن‌طرف را نگاه کنم تا ببینم در باز است یا بسته!

ولی نمی‌خواهم این کار را بکنم. از چیزی که ممکن است ببینم می‌ترسم.

«در رو؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۵۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان