دانلود و خرید کتاب مقصد؛ انهدام جان مارس ترجمه علی مجتهدزاده
تصویر جلد کتاب مقصد؛ انهدام

کتاب مقصد؛ انهدام

نویسنده:جان مارس
انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مقصد؛ انهدام

مقصد؛ انهدام یکی از آثار تاثیرگذار جان مارس، یکی از بهترین نویسندگان ژانر معمایی و هیجانی است. مارس در این رمان مدرنیته، اخلاق و دورنمای آینده انسان را به نقد کشیده است.

 درباره کتاب مقصد؛ انهدام

 مقصد؛ انهدام یکی از پرهیجان ترین آثار جان مارس است که آینده‌ای هولناک را برای انسان پیش‌بینی می‌کند.

اگر روزی سوار یک ماشین فوق پیشرفته اتوماتیک شوید تا باخیال راحت در طول سفر استراحت کنید، اما ماشین بر خلاف انتظارتان شما را به جایی ببرد که حتی تصورش را هم نمی‌کردید، چه حالی خواهید داشت؟

کلر و بن زن و شوهری هستند که یک ماشین تمام اتوماتیک خریده‌اند، نسل جدیدی از خودروهایی که نقش راننده در آن حذف شده است. در این ماشین شما مقصد را وارد کامپیوتر می‌کنید و سپس با خیال راحت در آن می‌نشینید تا به مکان مورد نظرتان برسید. 

یک روز صبح کلر همین کار را می کند. او سوار ماشین می‌شود و مقصدش را وارد می کند اما ماشین هوشمند در میانه راه مسیر را عوض می‌کند. کلر سعی می‌کند ماشین را متوقف کند و از ‌آن پیاده شود اما درها قفل شده‌اند. در این بین صدای مردی از بلندگوی اتومبیل پخش می‌شود که به او هشدار می‌دهد دست از تقلا بردارد چون تا دو ساعت و نیم دیگر کشته خواهد شد. این اتفاق برای هفت سرنشین دیگر خودروهای اتوماتیک می‌افتد تا داستان با پایانی غافلگیرکننده تمام شود. 

مارس در کتاب مقصد؛ انهدام به انسان امروزی هشداری جدی درباره آینده‌ای قریب‌الوقوع می دهد. آینده‌ای که در آن دشمن انسان ماشین نیست بلکه انسان ماشین‌زده است.

منتقد واشنگتن پست درمورد این کتاب نوشته است: «پیرنگ داستان کاملاً واقعی و قریب‎الوقوع به‎نظر می‎رسد و مارس داستان هیجانی‎اش را با زبانی نیش‎دار و لحنی طنزآمیز جلو می‎برد.»

 خواندن کتاب مقصد؛ انهدام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر طالب داستان‌های انتقادی با چاشنی هیجان و اندکی دلهره هستید، مقصد؛ انهدام را از دست ندهید.

دربارهٔ جان مارس

جان مارس روزنامه‌نگار سابق نورث‌همپتون‌شایر انگلستان ۲۵ سالی را به مصاحبه با شخصیت‌های معروف و چهره‌های صاحب‌نام تلویزیون، سینما و موسیقی برای روزنامه‌ها و مجلات داخلی انگلستان گذراند.

در این سال‌ها برای نشریات گوناگونی کار کرده بود ازجمله: گاردین گاید، گاردین آنلاین، مجلهٔ اوکی!، توتال فیلم، امپایر، کیو، جی. تی. ایندیپندنت، استار، ریویل، کامپنی، دیلی استار و ساندی مگزین.

او به‌تازگی کار روزنامه‌نگاری را رها کرده و همهٔ وقتش را صرف نگارش رمان می‌کند. اولین ماشین جان مارس در سن هفده‌سالگی یک فورد اسکورت سه‌در بود که روی شیشهٔ عقبش برچسب بتمن داشت. در آن زمان او خیال می‌کرد چنین برچسبی خیلی محشر است.

بخشی از کتاب مقصد؛ انهدام

سوفیا بردبری غرولندکنان گفت: «کجا باید برم؟ این کوفتی همه‌اش از یادم می‌ره.»

روپرت درمانده گفت: «بازم؟»

سوفیا اصلاً سرخلق نبود. همهٔ آن مسکن‌ها و داروهای ضدالتهابی که سر صبحانه با یک لیوان پُر برندی بالا انداخته بود، نتوانسته بودند قدری از کمردرد کشندهٔ ناشی از آرتروز ستون فقراتش را کم کنند. تازه سمعکش هم درست کار نمی‌کرد و خیلی از حرف‌ها را نمی‌شنید.

روپرت باز گفت: «بیمارستان، یادت اومد؟ ببینم تو ماشین نشستی دیگه؟»

«نه، تو هلیکوپتر نشستم! پس کجام؟»

«همین الان نشونی رو واسه مسیریابت می‌فرستم.»

«واسه چی‌چی‌م؟»

«یا خدا! واسه همون نقشهٔ جلوی روت.»

بعد جلوی چشم‌های سوفیا، تصویری از مسیرش روی صفحه‌نمایش وسطی افتاد و راه را از خانه‌اش در ریچموند لندن، تا به مقصد محاسبه کرد. درهای ماشین مثل دو بال پرنده‌ای از دو سو پایین آمدند و قفل شدند و خودرو به راه افتاد و دیگر تنها صدایی که به گوش می‌رسید صدای سنگریزه‌های جادهٔ اختصاصی طولانی خانه بود که زیر لاستیک پهن ماشینش قرچ‌قرچ می‌کرد.

سوفیا پرسید: «حالا باز بگو اصلاً واسه چی دارم می‌رم اونجا؟»

و شنید که روپرت می‌گوید: «این بار دومه که می‌پرسه.» و حدس زد طرف صحبتش همان پسرک کارآموز خوش‌آب‌ورنگ اطواری و ظریفی است که توی دفتر او کار می‌کند. اصلاً این روپرت یک مرضی داشت وگرنه چرا باید همیشه یک جور با کارمندانش تا کند. اصلاً چرا همه‌شان ظاهر مشخص و یکسانی داشتند؟ پیراهن تنگ و چسبان، شلوار جین چسبان و اندام لاغر و ترکه‌ای؟

«روپرت، تو هم مدیر برنامه‌های من هستی و هم مسئول روابط‌عمومی. برای من کار می‌کنی. به‌همین‌خاطر وقتی چیزی ازت می‌پرسم باید جوابم رو بدی.»

«برنامهٔ دیدار و احوالپرسی از بچه‌های سرطانیه دیگه.»

«آخ، آره.» و نگرانی عمیقی توی سرش دوید و ابروهایش را عقب کشید. هرچند به برکت این آخرین باری که پیش متخصص پوست رفته بود، هنوز عضلات صورتش از دهان به بالا هیچ حسی نداشتند. باز گفت: «لابد بازم از اون برنامه‌هاست که می‌رم و هیچ‌کی منو نمی‌شناسه.»

«نه، البته که این‌جوری نیست.»

«آره ارواح شیکمت. یه جوری می‌گه انگاری که هیچ‌وقت این بلا رو سرم نیاورده. یادت هست اون دفعه که منو فرستادی اون مدرسه‌هه تو کاونتری، بچه‌هاش این‌قدر کوچک بودن که اصلاً منو نمی‌شناختن؟ از خجالت آب شدم. همه‌شون خیال می‌کردن من زن بابانوئلم.»



هنگامه محمدی
۱۳۹۹/۱۱/۰۲

خیلی خوب بود. خییییلی ها!!!! خییییییلییییی... بعد از مدت ها یه موضوع جدید هم دیدیم تو رمان ها. درسته یکم تخیلی بود ولی قشنگ و پر کشش بود و من نتونستم یک لحظه از خوندنش دست بکشم و شب تا صبح

- بیشتر
soroosh7561
۱۴۰۰/۰۱/۲۲

نویسنده سعی کرده در قالب یک داستان هیجان انگیز معایب و معضلات زندگی ماشینی که روز به روز در حال گسترشه رو به تصویر بکشه، روایتی جدید از بشر امروزی که با پیشرفت علم و تکنولوژی، عاطفه و انسانیتش در

- بیشتر
زینب.79
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

🍟خیلی جذاب بود هرلحظه یه اتفاق جدید برای خواننده داشت.ترس و هراس و حقیقت و دروغگویی و ریاکاری .وضعیت زندگی ماشینی و افراد رده بالای اجتماعی به خوبی در این رمان اورده شده بود.منکه واااقعا لذت بردم.

hanie hadadnia
۱۴۰۱/۱۱/۰۱

این کتاب در مورد زمانی هست که هوش مصنوعی تمامی جهان رو فرا گرفته و همچنین ماشین ها نیز درگیر این موضوع شده‌اند. ماشین‌های بدون سرنشین!! ماشین هایی که نه پدال گاز و ترمزی و نه فرمونی دارن و کاملا

- بیشتر
love.is.books
۱۴۰۱/۰۶/۳۰

این کتاب عالی، یه کتاب مهیج با تم علمی تخیلی

nia
۱۴۰۳/۰۶/۱۶

وااایی الان تمومش کردممم، واقعا رگ به رگِ مغزم درگیر شد؛جدا آدرنالین توی خون ام جریان داره،اگر یه معمای خفن و یه جنایت دارک میخواید که با سیاست گره خورده باشه صد در صد پیشنهادش میکنم، واقعا ناراحتم که تموم شد((= کتاب:مقصد ژانر:جنایی،معمایی،کمی عاشقانه

- بیشتر
Elaheh Dalirian
۱۴۰۳/۰۳/۱۳

داستان در مورد پیشرفت تکنولوژی و هوشِ مصنوعیه. فضای داستان منو خیلی یادِ سریال "Black mirror " انداخت. اگر مدتهاست که دنبال خواندنِ یک کتابِ خوبین اما پیدا نمیکنین خوندن این کتاب رو حتما بهتون توصیه میکنم👍🏽

مهسا دختری کتاب خوان
۱۴۰۳/۰۲/۲۲

خییییییلیییییی قشنگ بود هر چی بگم کم گفتم حتما حتما بخونید و لذت ببرید.

miina_e_
۱۴۰۱/۰۸/۰۸

از ا‌ون کتاباست‌ که به‌ خاطر کشش و جذابیت بالا خیلی راحت می‌تونید یه روزه تمومش کنید!

داتیس
۱۴۰۳/۰۶/۰۳

یک داستان از جهان آینده که هوش مصنوعی بتدریج میخواهد همه چیز را دردست بگیرد ازجمله راننده گی ماشینهای بدون راننده،مشکلاتی که هکر ی با کنترل چند تاکسی بوجود میآورد عواقب آن ورازهایی که دربین فاش میشود و اتفاقاتی که

- بیشتر
«آدم گاهی از حد توان خودش شگفت‌زده می‌شه. ما تا وقتی مجبور نشیم نمی‌فهمیم که چقدر سرسخت و محکمیم.»
nia
ما تاریخ‌ساز شدیم. از آغازبه‌کار شبکه‌های اجتماعی تاکنون، هیچ هشتگی این‌همه کاربرد نداشته.
آلیس در سرزمین نجایب
«ببین بهتره شبکه‌های اجتماعی رو به چشم یک‌جور رودخونه در نظر بگیری. اون از یک جای مشخصی شروع می‌شه ولی معلوم نیست سر از کجا درمی‌آره. این وسط شاخه‌های زیادی ازش جدا می‌شه که بعضی‌هاشون بلافاصله می‌خشکن و باقی به راه خودشون ادامه می‌دن. هر آدمی برای خودش یه نظری داره.
n re
«وقتی ما درمانده‌تر از همیشه‌ایم، ایمان تنها چیزیه که به داد ما می‌رسه.»
nia
ولی واقعاً ما نباید خودمون رو ببازیم، باشه؟
nia
انگار مرده‌ها در زندگی او بیشتر از زنده‌ها حضور داشتند.
nia
تو این دنیا یه چیزهایی هست که تو مسئولشون نیستی.
nia
حتی حالا که شش ماه از آن زمان می‌گذشت هر روز یادش می‌افتاد. با خودش می‌گفت که کاش او هم همین‌قدر به یادش باشد.
Mary gholami
آدم اگه اراده و انگیزه و میل داشته باشه، می‌تونه هرچیزی رو به واقعیت بدل کنه.
nia
مگر ازدواج همین نبود؟ آن مراسم و سالگردها به کنار، اینکه با وجود همه‌چیز کنار دیگری بمانی؛ باهم پیر بشوید و فارغ از همهٔ تقصیرها و گناهان یکدیگر را دوست بدارید
n re
توی همین چند سال گذشته فهمیده بود، عالی یعنی غیرممکن.
n re
همیشه وقتی یه جمعیت خشمگینی این‌جوری شکل می‌گیره، دیگه فردیت همه از بین می‌ره. دیگه برای رفتارشون هیچ حدومرزی نمی‌شناسن و اول‌ازهمه اخلاق گم‌وگور می‌شه. فکر می‌کنی هیچ‌کدوم از این آدم‌ها اگه تنها بود، امکان داشت سنگ و بمب آتش‌زا به ماشین سوفیا بزنه؟ من که گمون نکنم. ولی وقتی این آدم‌ها می‌افتن وسط یه‌مشت آدمی که شبیه به خودشون فکر می‌کنن، اون‌وقت دیگه کارهاشون به نظرشون خشن و زمخت نمی‌آد. حالا هر کاری بکنن مسئولیتش گردن همهٔ گروه می‌افته و نه گردن یه نفر تنها.»
کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
ما نمی‌تونیم اجازه بدیم که وحشت بر ما پیروز بشه، حتی اگه این به‌معنای از دست رفتن جان عده‌ای برای حفظ جان شمار بیشتری از افراد باشه.
n re
لیبی در زمان پرستاری‌اش با پناهجویان، خارجی‌ها و فراری‌های زیادی کار کرده بود. به‌همین‌خاطر گوشش با ماجراهای هولناک زندگی این آدم‌ها آشنایی داشت. آدم‌هایی که از جنگ، شکنجه و وقایع مشابهی گریخته و با عوارض معمول پس از وقایع ناگوار نظیر افسردگی و روان‌پریشی دست‌به‌گریبان بودند. به این می‌اندیشید که آن زن چه مصیبت‌هایی کشیده تااینکه بتواند از کشور خود به اینجا بگریزد و رها کردن کودکش در آن مملکت چه دردی بر او روا داشته است.
n re
«زنده کردن مرده‌ها، سفر با سرعت نور، ایستادن تو صف صندوق سوپرمارکت و خیره نشدن به خریدهای نفر جلویی، این‌ها کارهای غیرممکن هستن.
n re
او مرد خوبی بود، از آن مردها که حواسشان به آدم‌های دیگر هست. از آن مردها که نظیرشان کمتر پیدا می‌شود.
n re
وانده. هیچ‌کدوم از ماها نباید تسلیم بشیم. بالاخره یه راه نجاتی پیدا می‌کنیم
n re
حاضر بود شرط ببندد که همهٔ آدم‌های آن محله دست‌کم یک راز در دلشان دارند که از همهٔ دنیا مخفی‌اش کرده‌اند و این شامل خودش هم می‌شد. به‌خصوص خودش!
n re

حجم

۹۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۹۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان