کتاب زمستان ۶۲
معرفی کتاب زمستان ۶۲
کتاب زمستان ۶۲ روایتی جذاب خواندنی از سالهای جنگ است به قلم اسماعیل فصیح. این کتاب جامعه ایران در آن سالها به تصویر میکشد و رنج و اندوه و ترس و خون مردم را بازآفرینی میکند. تیپهای شخصیتی متفاوت را در مرکز داستانش قرار میدهد و رویارویی آنها با قهرمان داستانش خواننده را با خود همراه میکند.
درباره کتاب زمستان ۶۲
شروع کتاب در دی ماه ۱۳۶۲ است زمانی که استاد بازنشسته دانشکده نفت جلال آريان به همراه دکتر فرجام متخصص کامپیوتر به اهواز میروند تا ادریس پسر جوان مستخدمش را که در جنگ مفقود شده است پیدا کنند. این داستان ترکیبی از عشق از بین رفتهی فرجام به زنی مرده است که آن را دوباره در چشمان نامزد ادریس میبیند و فداکاری او در رفتن به خط مقدم. این بین جلال آریان برای نجات دختری جوان از دست مردی متعصب و بیمار به ظاهر با او ازدواج میکند.
هرچه داستان پیش میرود روابط انسانها و احساساتشان پیچیدهتر میشود و همین موضوع خواننده را هرلحظه بیشتر و بیشتر با خودش همراه میکند.
خواندن کتاب زمستان ۶۲ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم
دربارهی اسماعیل فصیح
اسماعیل فصیح ۲ اسفند ۱۳۱۳ در تهران متولد شد. او داستاننویس و مترجم ایرانی بود که کتابهایش در دهههای شصت و هفتاد جزو پرفروشترین نویسندگان معاصر بود. تحصیلاتش را در آمریکا ادامه داد و آنجا دیداری با ارنست همینگوی نیز داشت. بعد از بازگشت به ایران به عنوان مترجم کار میکرد و بعد به استخدام شرکت نفت در آمد. رمانهای دل کور، شراب خام، داستان جاوید، ثریا در اغما و درد سیاوش از مهمترین آثار او بهشمار میروند. از میان آثار ترجمه شدهی اسماعیل فصیح نیز میتوانیم به وضعیت آخر، بازیها؛ روانشناسی روابط انسانی اثر اریک برن، ماندن در وضعیت آخر، خودشناسی به روش یونگ و تحلیل رفتار متقابل در رواندرمانی اشاره کنیم.
اسماعیل فصیح در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در تهران به علت مشکلات عروق مغزی درگذشت.
بخشی از کتاب زمستان ۶۲
«یه تشکیلاتشون فکر میکنم نزدیک بوتانگازه، سر جاده کمپلو، که حالا شده خیابون انقلاب.»
«مرکز توانبخشی چیزی ندارند اینجا؟»
«چرا آقا. یه مدرسهرو توی جاده کوتعبدالله کردن مرکز توانبخشی. تو جاده کوتعبدالله، نرسیده به پیچی که میره طرف قبرستون.»
«بلدم.»
میپرسد: «اونجا کاری داشتید آقا؟» آمده جلوتر کنار پنجره من.
میگویم: «پسر یکی از کارگرای آشنای آبادانم رفته بوده بسیج، بعد شنیدیم ممکنه معلول شده باشه، میخوام اگه بشه پیداش کنم. به بابای پیرش قول دادهم پرس و جویی بکنم.»
«میتونید از دفتر رابط دانشکدهم بپرسید، یا با ستاد دانشگاهی جندیشاپورم تماس بگیرید، اونها با بیمارستانها و نهادها تماس دارند.»
«رئیسشون کیه؟ همون دکتر ناجی؟»
«فکر میکنم... بله، آقا. ایشون با تمام نهادها رابطه داره. میتونین زنگ بزنین دفتر رابط ستاد جهاد دانشگاهی در شرکت نفت. همینجا توی خرمکوشکه. یه خانم شایان هست. از دانشکده بیرونش کردند رفت اونجا.»
زیر لب تکرار میکنم: «خانم شایان. دفتر رابط ستاد دانشگاهی. باشه.»
حجم
۳۴۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
حجم
۳۴۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
نظرات کاربران
سلام کتابهای روانشاد اسماعیل فصیح چه در دوره خودش چه حالا بی نظیره من آن زمان که جوان بودم عاشق رمان وادبیات همیشه منتظرنشرکتابهای ایشون بودم پیشنهاد میکنم همه را بخونیدمخصوصا کتابی درباره حافظ دارند که عالیه میبرتت قرن ش
بسیار عالی نوشته شده و داستان پردازی خیلی خوبی داره ولی به لحاظ موضوع خیلی غم انگیز هست. وقتی که داستان تموم شد، همه وجودم پر از سرما و ناراحتی بود.
از نظر اطلاعات دقیق آن روزگار خیلی خوبه. من قلم فصیح رو دوست دارم. روحشون شاد
داستان جذاب و متن سلیس بود بااینکه من در جنوب نبودم ولی باوصف نویسنده ازمحیط خیلی به اون زمان آدمها وحتی شکل شهروساختمونها آشناشدم و وتوذهنم ساختم .درموردجنگ وایثار خیلی کتاب نوشته شده ولی اکثراکلیشه ای وشعاری ولی این داستان
کتاب های اقای فصیح تنها کتاباییه که تونویسندگان ایرانی میتونم تااخربخونم بدون اینکه ازچیزی بتونم ایرادبگیرم.
زمستان ۱۴۰۲عه، زندگی دوباره نقاب از چهره برداشته و روی زمخت و کریهاش رو برام به تصویر گذاشته. برای فرار از برزخ زندگیم نگاهی به قفسه کتابهام میاندازم، مدتیه که دست و دلم به سمت هیچ کتابی نمیره! چشمم میفته به زمستان
چقدر این کتاب قشنگ وتاثیر گذار بود وچقدر قشنگ اون روزهای جنگ رو به تصویر کشیده بود ومن چقدر بااین کتاب گریه کردم فکر میکنم این کتاب باید حتما فیلم بشود
کتاب روایتی تلخ و واقع گرایانه از جنگ و مردمی که در بطن جنگ بودن،کتاب جذاب وتلخه و بسیار خوشخوان و روانه
طاقچه جان لطفا از ایگ نویسنده یه کتاب بی نهایت کن
داستان بسیار عالی بود.توصیه میکنم حتما بخونیدش ما همه با پاکتهای مهر و موم شده ی تقدیر حرکت میکنیم و نمیدانیم چه باید بکنیم و چه بر سرمان می آید.