کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی
معرفی کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی
کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی نوشته حسین علیجعفری است. این کتاب به معنای رنج در دیدگاههای مختلف میپردازد. این کتاب رنج را در دیدگاه بودا و مولانا مقایسه و تاثیر مولانا از بودا را بررسی میکند.
درباره کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی
این کتاب بیان میکند که رنج در مرکزیّت تمامی داستانهای جاتکه قرار دارد. بر اساس همین داستانها، رنج جزء ارکان اساسی جهان و انسان است که میبایست ضمن شناخت علت آن، از طریق راههای شریف هشتگانه آنرا پشتسر گذاشت و به رهایی رسید. در منظر مولانا در مثنوی نیز رنج به اشکال مختلف تشریح شده و امری درونی است که عامل رسیدن به اهدافی متعالی خواهد بود که برای هدایت انسان بسیار مهم و ضروری است. مولانا در مثنوی برخلاف جاتکه که جهل و نادانی را عامل اصلی و کلیدی رنج میداند، جدایی از عالم معنا را دلیل اصلی درد و رنج بشری معرفی میکند. لذا علیرغم شرایط متناسب برای تأثیرپذیری مولانا از اندیشه بودا، دیدگاهی متفاوت از رنج و عوامل و اهداف آن وجود دارد. البته شباهتهای موجود در این دو دیدگاه غیر قابل انکار است.
خواندن کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به پژوهشهای ادبی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب رنج از دیدگاه بودا در جاتکه، با نگاه به مثنوی
او با حرف همسرش با خود اندیشید: در این موقع سال از کجا میتوانم انبه پیدا کنم؟ درخت انبهای در باغ شاه وجود دارد که در همهٔ فصول انبه دارد. پس با خود اندیشید به باغ شاه میروم و یک انبه رسیده برای او میچینم تا هوس او را فرو بنشانم. او به باغ شاه رفت از درخت انبه بالا رفت و از شاخهای به شاخهٔ دیگر میپرید و به دنبال میوه میگشت تا آنرا یافت؛ روز در حال به پایان رسیدن بود. با خود اندیشید: اگر اکنون از درخت پایین بیایم گمان میکنند که من دزدم صبر میکنم تا هوا تاریک شود سپس پایین میروم؛ از شاخهای بالا رفت تا موقع تاریکی از آنجا برود. در همین هنگام شاه بنارس با دینیار خود در حال آموزش متنهای مقدّس بود به باغ آمد و زیر درخت انبه نشست و دینیار فروتر از او نشست؛ در همین حالت درسی به شاه داد. بودیستوه نیز بالای سر هر دو نشسته بود و میاندیشید چقدر این شاه ضعیف است؛ او از کسی متنهای مقدّس را یاد میگیرد که پایینتر از او نشسته است. من نیز ضعیف هستم چرا که اسیر قدرت یک زن شدهام. از درخت پایین آمد و مقابل آن دو ایستاد و گفت: «ای شاه بزرگ، من مرد گم شدهای هستم و تو یک احمق و این دینیار یک مرد مُرده.» شاه از او پرسید که منظورش از این حرفها چیست؟ بودیستوه یک متن برای او قرائت کرد و شاه با شنیدن آن قانع شد و از او پرسید که متعلّق به چه طبقهای است و او پاسخ داد: «از طبقه پاریا هستم سرورم.» شاه پاسخ داد «اگر از طبقه بالایی بودی تو را شاه میکردم اما اکنون من روزها شاه میشوم و تو شبها شاه باش.» سپس شاه حلقهٔ گل به گردن او انداخت و او را تقدیس کرد و او را پادشاه شهر اعلام کرد و از آن روز به بعد شاه هنگام یادگیری متنهای مقدّس پایینتر از معلم خود مینشست.
در این داستان نیز میبینیم که هوی و هوس و خواستهها و تعلّقات انسان چگونه موجب رنج و آزردگی او را فراهم میآورد. انبه در داستان نمادی از امور ناپایدار دنیوی است، اموری که گاهی برای ما مهیّا هستند و گاهی نیز از اختیار ما خارج میشود. در قسمتی از داستان مرد خطاب به همسرش میگوید: «در این فصل انبه پیدا نمیشود» در واقع داستان با این جمله بیان میکند که همه چیز گذرا و ناپایدار است. از نظر بیان کمالات این داستان به پرورش کمال نیرو، قدرت متناسب و ادب و احترام برای خیر و بهروزی دیگران اشاره وافر دارد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه