کتاب ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید
معرفی کتاب ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید
کتاب ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید رمانی طنز است نوشته ایرج پزشکزاد. کتاب ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید اولین بار در ۱۳۳۷ در مجله اطلاعات جوانان و برای بار دوم در ۱۳۵۰ در مجله فردوسی منتشر شدهاست. ایرج پزشکزاد را با رمان مشهور دایی جان ناپلئون میشناسند، این نویسنده با زبان طنز گزنده خود سراغ داستان دیگری رفته است و این بار در اعماق تاریخ انتقاد میکند.
سریال قهوه تلخ ساخته مهران مدیری که در سال ۱۳۸۹ در سینمای خانگی منتشر شد از رمان ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید تاثیر گرفته است.
درباره کتاب ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید
ماشاءالل خان دربان بانک است و تحت تأثیر کتابهای تاریخی دوران هارونالرشید، به دلیل ذهنیتش از رفتارهای اطرافیانش نسبت به خود، خود را در آن زمان حس میکند. دلش میخواهد به آن دوران برود.
یک روز با رفتن پیش یک مرتاض هندی مقیم تهران که ادعا میکند پیشگوی آینده و گذشتهاست از او میخواهد روحش را به دوران خلافت هارونالرشید ببرد و مرتاض چنین میکند و وی وقتی به هوش میآید که خود را در بغداد و در دوران هارونالرشید میبیند. در داستان ساختار حکومت عباسیان با زبانی طنز بررسی میشود و خشونت و ظلم به تصویر کشیده میشود.
ماشاءاللهخان هزاران ظلم را میبیند و سعی میکند جلوی قتل جعفر برمکی را بگیرد. داستان طنز تلخ جذابی دارد که خواننده را رها نمیکند.
سفر شخصیت اصلی در زمان او را از حال دور میکند و به دنیایی میبرد که فکر میکرده است آرمانی است اما با حقیقت تلخی روبهرو میشود. پزشکزاد در اعماق تاریخ سفر میکند تا نقدش از اوضاع زمانهاش را راحتتر بیان کند و این نقد را آنچنان با طنز میآمیزد که خواننده در میان خنده غمگین میشود و به فکر فرو میرود.
پزشکزاد ذاتا طنزنویس است او میداند چگونه باید بنویسد و چگونه از ابزارهایش استفاده کند، سفر در زمان از آرزوها و حسرتهای همیشگی و قدیمی بشر بوده و هست، این آرزو و حسرت در آثار بسیاری از نویسندگان نمود پیدا کرده است و پزشکزاد در زبان فارسی این موضوع را به حد اعلای خود رسانده است.
عصر هارونالرشید را عصر طلایی اسلام میدانند ماشاءاللهخان این سفر در تاریخ به خواننده و قهرمان نشان میدهد اوضاع آنطور که فکر میکنند نیست و همهچیز جور دیگری است و تاریخ همانطور که بوده خواهند ماند و و ناشایستی افراد همواره در تاریخ تکرار میشود.
خواندن کتاب ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
طنز در ادبیات داستانی معاصر ایران با ایرج پزشکزاد شناخته میشود، اگر از کتابهایی طنزی مانند دایی جان ناپلئون لذت بردهاید این کتاب را هم از دست ندهید.
درباره ایرج پزشکزاد
ایرج پزشکزاد در سال ۱۳۰۶ شمسی در تهران متولد شد. پدرش حسن پزشکزاد یک پزشک و مادرش شاهزاده فکری ارشاد دختر مؤیدالممالک فکری ارشاد بود. معزدیوان فکری نیز دایی او بود. وی پس از تحصیل در ایران و فرانسه در رشته حقوق دانشآموخته شد و به مدت پنج سال در ایران به قضاوت مشغول بود. پس از آن به خدمت در وزارت امور خارجه ایران ادامه داد و آخرین سمتش مدیرکل روابط فرهنگی بود.
پزشکزار کار نویسندگی را در اوایل دهه ۱۳۳۰ خورشیدی با نوشتن داستان کوتاه برای مجلهها و ترجمه نوشتههای ولتر، مولیر و چند رمان تاریخی آغاز کرد. او هنگام کار در وزارت امور خارجه، نویسنده ستون طنز آسمون ریسمون در مجله فردوسی نیز بود.
پزشکزاد درباره خودش میگوید:
از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق گذراندم. بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و به عنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم به طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلم زنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم.
هرچند امروزه پزشکزاد را فقط با دایی جان ناپلئون میشناسند اما او آثار دیگری مانند: حاج ممجعفر در پاریس، بوبول، آسمون ریسمون، شهر فرنگ از همه رنگ، انترناسیونال بچهپرروها، رستم صولتان، گلگشت خاطرات، بلیط خانعمو، مصدق بازمصلوب: چند مقالهٔ سیاسی و چندین مقالهی سیاسی و تاریخی و ترجمههای دختر گرجی از موریس دوکبرا، زندانی کازابلانکا از موریس دوکبرا، فردا گریه خواهم کرد از لیلیان روت، شوایک سرباز پاکدل از یاروسلاو هاشک، دو سرنوشت از ویلکی کالین و ... در کارنامه خود دارد. بعضی منتقدان پزشکزاد را بهترین رماننویس طنزپرداز ایران میدانند.
بخشی از کتاب ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید
“ــ والله قربان اگر از ما نشنیده بگیرید. این ماشاءاللهخان شبها درس میخواند که کلاس دوازده را با متفرقه امتحان بدهد. برای امتحان از دوسه ماه پیش که از این کتابهای تاریخ و هارونالرشید و اینجور چیزها خریده، از صبح تا غروب کارش خواندن این کتابهاست. اصلاً گاهی مثل دیوانهها یادش میرود اسمش چیست و کجاست و چکار میکند. پریروز جلوی بچهها میخواست بنده را صدا بزند میگفت: «ابنسعدون!». دیروز میخواست بیاید پیش شما، پرسیدم: کجا میروی، گفت: میروم خدمت هارونالرشید... نه اینکه خیال کنید شوخی میکرد... خیلی جدی حرف میزد.
ــ عجیب است! واقعاً عجیب است! در هر حال برو به ماشاءاللهخان بگو بیاید اینجا.
ــ چشم قربان ولی خواهش داریم نفرمایید که ما چیزی به شما عرض کردیم.
ــ بسیار خوب.”
“در اتاق نگهبانی نزدیک در بانک، ماشاءاللهخان روی یک صندلی نشسته بود و مشغول خواندن یک کتاب بود. اگر کسی سر خم میکرد و در چهرهٔ او دقیق میشد، بهخوبی میتوانست بفهمد که قرائت این کتاب ماشاءاللهخان را بهکلی از خود بیخود کرده است. ابروها و چشمها و دهانش مدام در حرکت بود. گاهی لبخند برلب میآورد و گاهی اخم میکرد، گاهی رنگش قرمز میشد و دندانها را برهم میفشرد و پیدا بود بیش از سی سال ندارد، ولی سبیل او را کمی مسنتر نشان میداد. یقهٔ اونیفورم مخصوص نگهبانی را باز کرده و کمربند و هفتتیرش را روی میز کنار دستش گذاشته بود.
از لای در نیمهباز سروکلهٔ محمودآقا پیدا شد. با لحن خستهای گفت:
ــ پاشو برو رئیس کارت دارد.
ولی ماشاءاللهخان که متوجه ورود او نشده بود، صدایش را هم نشنید. محمودآقا وقتی دید که”
“همکارش متوجه سروصدای او نشد، با بیحوصلگی فریاد زد:
ــ آهای پسر، کجایی؟
ماشاءاللهخان ناگهان سر را بلند کرد و چشم به چهرهٔ محمودآقا دوخت؛ سپس از جا برخاست و آهسته به طرف او به راه افتاد. محمودآقا مات و مبهوت او را نگاه میکرد.
ماشاءاللهخان که همچنان چشم به صورت همکار خود دوخته بود، با صدای خفهای که هیچ شباهتی به صدای خودش نداشت، گفت:
ــ مسرور وقت آن رسیده که تو بهسزای اعمال ننگین خود برسی... تو قاتلی مسرور...
محمودآقا که چشمهایش از تعجب گرد شده و از ترس بلااراده دست به طرف هفتتیر خود برده بود، با صدای بلند گفت:
ــ مسرور کیه... من محمودآقا هستم.”
“بعد ته لیوان آب را که روی میز بود برداشت و با یک حرکت تند به صورت ماشاءاللهخان پاشید. ماشاءاللهخان تکان شدیدی خورد و فریاد زد:
ــ اه! خیسم کردی... چرا شوخی خرکی میکنی؟
محمودآقا نفسی بهراحتی کشید و گفت:
ــ ماشاءالله، تو باید بروی پیش دکتر خودت را نشان بدهی... مسرور کیه... قاتل کیه... مگر به سرت زده...
ماشاءاللهخان با دستمال عرق پیشانی را پاک کرد و با تبسم خفیفی گفت:
ــ شوخی میکردم بابا!
ــ هیچ شوخی نبود... با آن قیافه داشتی مرا خفه میکردی...
ماشاءاللهخان لحظهای ساکت شد سپس آهسته گفت:”
“راستش را بخواهی حق با توست... این کتاب نمیدانی چه کتابی است... دلم میخواست دستم به این مسرور میرسید، خفهاش میکردم...
حجم
۱۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
ماشاالله خان، مرد سادهای که نگهبان یک بانکه و همزمان در حال ادامه تحصیل، ذهنش پر میشه از ماجرای جعفر برمکی و هارونالرشید خلیفهی عباسی. نمیتونه ذهنش رو از این ماجرا خلاص کنه و پیش یه مرتاض هندی میره تا
طاقچه عزیز اگه امکانش هست این کتاب رو به بخش بی نهایت اضافه کنید. ممنون
این کتاب یکی دیگه از شاهکارهای استاد ایرج پزشکزاد هست که خیلی سریال "قهوه تلخ" رو الهام گرفته از این کتاب هستند در این کتاب فردی به زمان گذشته و در زمان عباسیان برمیگرده و حوادث مختلفی رخ میده که
من نسخه ی قدیمش رو دارم و خوندم و واقعا جاهایی بود که قهقهه میزدم از خنده
واقعا عالی طنزی تلخ به قلمی شیوا
عالی. از دست ندید دوستان
خیلی کتاب شیرین و طنازانه ایه. عجیب جاهاییش از خنده روده بر شدم. طنز زیبایی ست.
به نظر من که به پای دایی جان ناپلئون نمی رسید ولی خب خوندنش هم خالی از لطف نبود گاهی ما رو خندوند و کتاب خوشخوانی بود
داستان بسیار شیرین و بامزه ای است اما نباید بیشتر از یک پاورقی فکاهی از آن انتظار داشت
در کل کتاب جذابی بود که آدم از خودش لذت می بره ولی من خودم به عنوان یک کتاب طنز ازش انتظار بیشتری داشتم این اطمینان هم میدم که سانسور نشده