کتاب لنین
معرفی کتاب لنین
کتاب لنین نوشته رابرت سرویس از مجموعه کتابهای سرخ نشر ثالث است. مجموعه کتابهای سرخ نشر ثالث مروری دارند بر زندگی و افکار و آرای رهبران سیاسی و فکری کمونیست جهان.
درباره کتاب لنین
کتاب حاضر درباره زندگی، اندیشه و فعالیتهای سیاسی ویلادیمیر لنین، نظریهپرداز حزب کمونیست و انقلاب کمونیسیت روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی است.
لنین فرقه کمونیستی بلشویکها را بنا کرد و آن را تبدیل به حزبی کرد که زمینهساز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و ظهور اولین حکومت کمونیستی جهان شد.
لنین با رهبریاش روسیه را از جنگ جهانی اول نجات داد، در جنگ داخلی به پیروزی رساند و با ایجاد «انترناسیونال کمونیستی» توانست در سراسر قاره خود را ثابت کند. اتحاد جاهیر شوروی پس از آن برای سوسیالیستهای جهان در حکم چراغ راهنمایی شد و برای لیبرالها و محافظهکاران و سوسیالیستهای دیگر به صخرهای خطرناک تبدیل شد.
تفسیرها و برداشتهای لنین از آموزههای مارکس و انگلس به احکامی مقدس برای کمونیستها مبدل و در پی مرگ لنین نام «مارکسیسم ـ لنینیسم» بر روی آنها گذاشته شد.
پس از پایان «جنگ جهانی دوم» این الگوی کمونیستی ــ حکومتِ تکحزبی، انحصارطلبی ایدئولوژیکی، هیچانگاری قوانینِ حقوقی، دینستیزی خشن، ترور حکومتی، و حذف همه نهادهای قدرتِ رقیب ــ به اروپای شرقی، چین، آسیای جنوبشرقی و در نهایت به بخشهایی از دریای کارائیب و آفریقا منتقل شد. کمونیسم سال ۱۹۸۹ در اروپای شرقی و در اواخر سال ۱۹۹۱ در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از هم فرو پاشید. اما هیچکس دیگری به اندازه لنین موفق نشده بود چنین تأثیر عظیمی بر شالودهریزی و توسعه مسلک کمونیسم به جا گذارد.
لنین تنها کسی بود که همه بخشها و گروههای داخل حزب بلشویک برایش احترام قایل بودند. سبک و سیاق پدرسالارانه وی طوری بود که استیلای او را بر دیگران تقویت میکرد؛ حداقل در زمانهایی که وضع سلامتیاش مناسب بود. لنین در عین حال حزب را با ظرافت خاصی رهبری و هدایت میکرد. او حتی در مواقعی که سیاستهای معتدل و مداراجویانه را توصیه و ارائه میکرد، باز طوری این سیاستها را عرضه میکرد که ظاهر آنها رادیکال و انقلابی به نظر برسد. لنین میتوانست در صورت لزوم عملکردها و مواضع دوپهلو اتخاذ کند. او همچنین قادر بود مجادلات و اختلاف نظرهای ثانوی را به منظور دستیابی به هدفِ اصلی، در آن لحظه خاص کماهمیت جلوه دهد.
او بهتر از هر سیاستمدار دیگری هنگام سخنرانی توأمان از لحنهای متعدد استفاده میکرد. لنین به هنگام استفاده از اصطلاحات مارکسیستی، میتوانست ضربالمثلهای عامیانه را نیز چاشنی سخنان خود کند. کنگرههای حزبی همیشه برایش قرین موفقیت بودند. او استعداد فراوانی برای در پیش گرفتن شیوه رهبری بیرحمانه و در عین حال الهامبخش داشت. لنین دایمآ در پی فراگیری این موضوع بود که چگونه میتواند طیف تکنیکهای سیاسی خود را وسیعتر کند. او هرگز سبک و سیاق معلموار خود یا نحوه تلفظ خاص لغات را کنار نگذاشت. اما شخصیت قدرتمند و تعهد ایدئولوژیکیاش باعث قدرتمندتر شدن حرف و پیامش شد و او یاد گرفت به غرایزش اعتماد کند.
در این کتاب درباره لنین، زندگی شخصی و سیاسی و و تاریخسازیاش به عنوان رهبر اولین حکومت الهامبخش کمونیستی جهان آشنا خواهید شد.
در فصل اول کتاب درباره خانواده لنین، اجداد او، طبقه اجتماعیاش، اتفاقات مهم زندگی او ، تحصیلاتش و باز شدن پایش به مسیرهای انقلابی میخوانید.
فصل دوم به رابطه لنین با حزب کارگران سوسیال ـ دمکرات روسیه و ورود جدیاش به عرصه نظریهپردازی و رهبری حزب میخوانید. فصل سوم و نهایی کتاب به انقلاب ۱۹۱۷ و گسترش آن و نقش لنین در این انقلاب و در نهایت روزهای پایانی عمر لنین میپردازد.
در انتهای کتاب هم بخشی به چهره لنین بعد از مرگ او و بازتابهای گوناگون از کارها و شخصیت او و تحریفهایی که در اندیشه و نظریات او ایجاد شد، اختصاص دارد.
خواندن کتاب لنین را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
همه علاقهمندان به تاریخ جهان، تاریخ کمونیسم به ویژه دوستداران سرگذشتنامههای شخصیتهای تاریخی.
بخشی از کتاب لنین
ولادیمیر اولیانف (لنین) تا سال ۱۸۸۶ که شانزده ساله شد، هیچ مشکل و مسئله قابل توجهی در رفتارهایش نداشت. والدین او به بهتر ساختن موقعیت خویش در جامعه ادامه داده بودند. آنها در یک خانه بزرگ شهری در خیابان مسکو زندگی میکردند و ایلیا اولیانف، پدر خانواده، به منصبِ «مدیر کلی مدارس عمومی» ایالت سیمبیرسک ارتقای مقام یافته بود. ایلیا و همسرش شش فرزند داشتند که انتظار میرفت همگی آنها در بزرگسالی مصدر مشاغل سطح بالا شوند.
اما اوضاع و احوال آنچنان که در ظاهر نشان میداد، مطلوب نبود. در غالبِ آثار مکتوب درباره زندگی لنین این واقعیت نادیده گرفته شده است که ایلیا اولیانف از دید اهالی قدرتمندتر و محافظهکارتر ایالت سیمبیرسک، یک شخصیت محلی بحثبرانگیز بود. ایلیا در سال ۱۸۸۰ دوره ۲۵ ساله خدمات دولتی خود را به پایان رسانده بود. او گرچه ۴۹ سال بیشتر نداشت، اما بر حسب مقررات اداری مجبور بود برای تمدید قرارداد کاریاش، خطاب به وزارتخانه تابعهاش درخواست رسمی بنویسد. در صورت قبول این درخواست، ایلیا میتوانست ابتدا یک سال و سپس پنج سال دیگر به خدمات دولتی خود ادامه دهد. اما این احتمال هم وجود داشت که وزارتخانه با درخواست ادامه خدمت ایلیا موافقت نکند زیرا وی مواضع تندی در باره روشهای آموزشی و تحصیلی در کشور اتخاذ و مطرح کرده بود. گلایهها و نارضایتیهای دیگری هم وجود داشت. برای مثال از ایلیا انتقاد میشد که وی، مثل دیگر آدمهای متجددِ همنسلش، توجه اندکی به تعلیمات دینی در مدارس کشور نشان میدهد. ایلیا در واقع از برنامه درسی مصوب مدارس، که شامل آموزش اعتقادات مسیحی نیز میشد، تبعیت میکرد. اما او مخالف این بود که به کلیسای ارتودوکس اجازه داده شود که بر نحوه تدریس تعلیمات دینی در مدارس عمومی نظارت کند. ایلیا اولیانف همچنین خوشش نمیآمد که سیاستهای حکومتی مربوط به تأسیس مدارس دینی کلیساها دستخوش تغییر شود. ایلیا به خاطر پافشاری بر روی این نظر خود مجبور شد خشم و ناراحتی مراجع دینی را به جان بخرد. اسقف اعظم، ای. آی. باراتینسکی۱۴۷، در سال ۱۸۸۴ با نوشتن مقالهای در روزنامه محلی اخبار ایالتی سیمبیرسک به نقطهنظرات ایلیا اولیانف حمله کرد. چنین مسائلی هیچ کمکی به بهبودِ وضعِ سلامتی ایلیا نمیکرد. او حالا بسیار بیشتر از گذشته بیمار میشد و دورههای بیماریاش هم طولانیتر میشد. ایلیا که زمانی امیدوار بود تا هنگام فرارسیدن سن طبیعی بازنشستگیاش قادر بهکار باشد، حالا به واسطه بیماریهای پیاپیاش این امید را از دست داده بود.
خوشترین اوقات ایلیا زمانی بود که او میتوانست برای انجام کارهای اداریاش به گوشه و کنار ایالت سیمبیرسک سفر کند. آخرین سفر او از این دست، به منطقه سیزران۱۴۸، در یکصد و پنجاه کیلومتری شهر سیمبیرسک، در اواسط دسامبر سال ۱۸۸۵ بود. آنا، بزرگترین فرزند ایلیا، در سیزران به پدرش ملحق شد. آنا برای شرکت در مراسم کریسمس و دیدار خانوادهاش، از سنپترزبورگ به سیمبیرسک سفر کرده بود. او از مدتی پیش مشغول تحصیل در دورههای آموزشیای بود که بهتازگی برای تربیت معلمان زن در سنپترزبورگ دایر شده بود. پدر و دختر به اتفاق هم از سیزران به خانه برگشتند تا شاهد تلاش بقیه اعضای خانواده برای برپایی مراسم کریسمس باشند. ایلیا باید یک گزارش سالانه در باره وضع کلی آموزش و پرورش در ایالت سیمبیرسک تهیه میکرد لذا وی با شتابی تبآلود اغلب اوقات خود را در آن چند روز باقیمانده به کریسمس صرف نگارش و تکمیل این گزارش کرد.
الکساندر، پسر بزرگ خانواده، که در سال ۱۸۸۳ وارد «دانشگاه سنپترزبورگ» شده بود و در دانشکده ریاضیات و فیزیک این دانشگاه درس میخواند، مجبور به بازگشت به خانه برای گذراندن تعطیلات در کنار خانوادهاش نشده بود. چنین چیزی در خانواده اولیانف عجیب و نامعمول نبود. الکساندر دست به نقد دانشجوی درخشان و آتیهداری به شمار میرفت. الکساندر در نامهای به پدر و مادرش توضیح داده بود که او باید در اواسط دسامبر امتحان جانورشناسی و در اواسط ژانویه سال بعد امتحان شیمی آلی بدهد لذا قادر نیست برای تعطیلات کریسمس به خانه برگردد. الکساندر در نامهاش هیچ تأسفی از این بابت ابراز نکرده بود. او میدانست که پدر و مادرش آرزو دارند که وی در آینده استادِ دانشگاه شود و به همین خاطر هم آنها با تمایلِ وی برای اجتناب از بروزِ وقفه در روند تحصیلات دانشگاهیاش موافق هستند. و حقیقتآ هم سفر از سنپترزبورگ به سیمبیرسک چندین روز طول میکشید. شبکه راهآهن کشوری هنوز به سیمبیرسک گسترش نیافته بود و در زمستانها (ایام کریسمس) امکان استفاده از کشتی بخار به دلیل یخ بستن رود ولگا فراهم نبود. الکساندر تحت چنین شرایطی نمیتوانست در طول راه مطالعه کند و خود را برای امتحانات دانشگاهیاش آماده کند. در خانه اولیانفها، وظیفه سازماندهی امور کریسمس برعهده مادر خانواده، ماریا الکساندرونا، بود. چهار فرزند کوچکتر خانواده ــ ولادیمیر، اولگا، دمیتری و ماریا ــ مدرسه را تمام کرده و مشغول گذراندن تعطیلات بودند. در اتاق نشیمن خانه یک درخت کاج برپا و کارت تبریکهای دستساز نقاشیشده به آدرسهای مورد نظر ارسال شده بود؛ کادوها را هم از قبل خریداری و بستهبندی کرده بودند. اعضای خانواده در روز کریسمس به کلیسای جامع سنت نیکولاسِ سیمبیرسک رفتند.
اما حالِ ایلیا اولیانف خوب نبود. او در دهم ژانویه ۱۸۸۶ بدجوری به سرفه افتاد. ایلیا روز بعد، موقعی که چند میهمان برای صرف چای در خانهاش به سر میبردند، نتوانست به آنها ملحق شود. اعضای خانواده پیش خود خیال میکردند ایلیا رودل کرده و بهزودی مشکلش برطرف میشود. آنا، دختر خانواده، بیهیچ نگرانی و دغدغهای در باره برنامههای آتی خود در سنپترزبورگ و تحصیلاتش در دورههای تربیت معلم که به تازگی برای زنها تأسیس شده بود، حرف میزد. خود ایلیا هم عزمش را جزم کرده بود تا به محض پایان تعطیلات به سر کار اداریاش بازگردد. هوا در بیرون خانه خیلی سرد بود؛ برف روی زمین نشسته بود. ایلیا حاضر نبود از شتابِ کاریاش کم کند. او در روز دوازدهم ژانویه، با وجودی که هنوز احساس کسالت میکرد، ترتیبی داد تا با یکی از بازرسهای زیردستش، وی. ام. استرژالکوفسکی، ملاقات کند.
آنها تا ساعت دو بعدازظهر به اتفاق هم روی موضوعات اداری کار کردند. ایلیا بعد از رفتن استرژالکوفسکی نزد خانوادهاش برگشت تا ناهار بخورد اما حالش به قدری بد بود که نتوانست چیزی بخورد. اعضای خانواده مشغول صرف غذا بودند که ناگهان ایلیا در آستانه در ظاهر شد. او با چشمانی خیره تک تک اعضای خانوادهاش را از نظر گذراند. بچههای ایلیا بعدآ این صحنه را به حساب این گذاشتند که پدرشان در آخرین لحظات حیات میخواسته برای آخرین بار اعضای خانوادهاش را ببیند و به نوعی با آنها خداحافظی کند. ایلیا پس از انجام این «خداحافظی خاموش»، بیهیچ حرفی به سادگی به اتاق مطالعهاش بازگشت.
پس از صرف ناهار، همسر ایلیا به اتاقِ مطالعه شوهرش رفت تا از حال او باخبر شود. ایلیا به شدت میلرزید. ماریا الکساندرونا کسی را پی دکتر لگچر فرستاد و در ساعت پنج عصر آنا و ولادیمیر را به اتاق مطالعه آورد تا پدرشان را ببینند. در این زمان، ایلیا در حال جان دادن بود. او دوبار به رعشه افتاد و سپس، به همان ناگهانی، خاموش شد. ایلیا اولیانف قبل از رسیدن دکتر لگچر، درگذشت. او فقط ۵۳ سال داشت. گرچه هیچ کالبدشکافیای انجام نشد اما دکتر لگچر معتقد بود عامل مرگ ایلیا خونریزی مغزی بوده است.
ولادیمیر، در غیاب برادر بزرگش الکساندر، سعی کرد تاحدی در نقش مسئول خانواده عمل کند. ولادیمیر، درحالیکه مادر و خواهر بزرگترش در پی انجام امور کفن و دفن و مطلع ساختن اقوام و آشنایان بودند، مأموریت پیدا کرد با درشکه خانوادگیشان به منزل یکی از دوستان خانواده برود و برادر کوچکترش، دمیتری، را همراه خود بیاورد. این ماجرا را نباید به عنوان نشانهای از مسئولیتپذیر شدن ولادیمیر در قبال خانوادهاش تلقی کرد. چنین حماسهای که از سوی مورخان شوروی القا و مطرح شده، مسخره و بیاساس است؛ در واقع این مادر و خواهر بزرگ ولادیمیر بودند که وظیفه رتق و فتق امور خانواده را برعهده داشتند. رفتن و آوردنِ دمیتری کوچولو وظیفه و کار چندان مهمی نبود و جدای از این، صِرف فرستادن ولادیمیر با درشکه خانوادگی گویای جایگاه هنوز پایینتر ولادیمیر در خانوادهاش بود. کارها و اولویتهای اصلی عبارت بودند از: ترتیب دادن امور کفن و دفن و مراسم یادبود ایلیا، سروسامان دادن به وضع مالی خانواده و برنامهریزی عمومی برای تأمین آینده فرزندان خانواده. ولادیمیر هنوز شانزده سالش پر نشده بود و در وضعی نبود که مادر و خواهر بزرگش (آنا) از دستورات وی پیروی کنند؛ آنها در واقع میکوشیدند از ولادیمیر حمایت کنند و او را زیر بال و پرِ خود بگیرند.
یکی از کارهای مهم و ضروری ماریا الکساندرونا، مادر خانواده، نوشتن نامه به وزارت «فرهنگ و آموزش عامه» و درخواست تعیین مقرری بازنشستگی ایلیا و دریافت آن بود. ماریا الکساندرونا این نامه را در روز چهاردهم ژانویه ۱۸۸۶ نوشت و آن را به نشانی وزارتخانه ارسال کرد. ماریا با توجه به مقررات اداری آن زمان مستحقِ دریافتِ ماهی یکصد روبل برای خودش و ماهی بیستوپنج روبل برای هر یک از فرزندان زیر هجده سالش بود. از شش فرزند ماریا، چهار تن زیر هجده سال بودند و بنابراین در مجموع ماهی دویست روبل به وی تعلق میگرفت. تنها آنا و الکساندر بودند که به خاطر اینکه سنشان بالای هجده سال بود، هیچ مقرریای شامل حالشان نمیشد. با هجده ساله شدن دیگر بچههای خانواده به تدریج از مقدار دویست روبل اولیه کاسته میشد.
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
نظرات کاربران
من از مجموعه ی کتاب های سرخ نشر ثالث «استالین دربار تزار سرخ»، «لنین» و «مائو» رو خوندم. کتابی که در مورد استالینه به اندازه ای افتادگی داره که اصلا قابل خوندن نیست. این کتاب «لنین» هم تعداد زیادی افتادگی
با تشکر از مدیریت محترم نشر ثالث و مترجم محبوب آقای بیژن اشتری برای قرار دادن مجموعه کتابهای بسیار مهمِ سُرخ در پلتفرم شاهکار طاقچه 🌹🌹 .تقاضا دارم کتاب های مربوط به "چه گوارا" "بوخارین" و جلد دوم "راسپوتین" را هم
من شنیدم رابرت سرویس یه شخصی تو مایه های صادق زیباکلام برای توصیف تاریخه...🤔 و یه سری از کتاباشونم دردنیا مورد اعتراض قرار گرفته.. بیژن اشتری مترجم خوبیه🙂 در کل کتاباها وحی نیستند باید کتاب های زیادی راجع به موضوع از نویسنده های
کتاب خوبی بود برای من و کلی از سوال های من و جواب داد در کل میشه به مستند بودن کتاب رسید به کسایی که علاقه به تاریخ روسیه و کمونیسم بلشویک و لنینیسم دارن قطعا میتونه جالب باشه با تشکر
ببخشید این ماجرای افتادگی برطرف شده که ما کتاب رو تهیه کنیم؟
کتاب خیلی جالبیه و برای اشنایی با شخصیت لنین و وقایع مربوط به شکل گیری انقلاب روسیه بسیار عالیه ولی به نظر من بیش از حد به یک سری جزئیات زندگی خصوصی لنین پرداخته که در برخی موارد یه کم
کتاب به شکل غیرمنصفانه از لنین انتقاد کرده و همه اقداماتشو طبق نظر شخصی شخص نویسنده که اتفاقا نظر منفی نسبت به لنین بوده ، تفسیر کرده. این کتاب یک زندگینامه مغرضانه نسبت به لنین ه. سوای بد یا خوب بودن
کتاب اسمش لنین هستش ولی چرا عکس استالین و زده😐
بی انصافی ست لنین رو در ردیف دیکتاتورها گذاشت.
آقای اشتری بسیار مغرضانه مینویسن و این کار ایشون از ارزش علمیِ پژوهش کم میکنه