دانلود و خرید کتاب سایه‌ی عشق فاطمه سلمانی
تصویر جلد کتاب سایه‌ی عشق

کتاب سایه‌ی عشق

ویراستار:آزاد تیموری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سایه‌ی عشق

کتاب سایه‌ی عشق، نوشته فاطمه سلمانی، یک رمان عاشقانه‌ی لطیف و خواندنی است. روایت عشقی بزرگ و باورنکردنی که در قالب داستانی زیبا نوشته شده است.

درباره‌ی کتاب سایه‌ی عشق

کتاب سایه‌ی عشق یک رمان لطیف و زیبای عاشقانه است. داستانی دلنشین و خواندنی که فاطمه سلمانی نوشته و به خوبی مفهوم عشق را در جای جای آن آورده است. داستان سایه‌ی عشق از عشقی بزرگ حکایت می‌کند. عشقی که قدرتی عظیم برای تغییر دنیای اطرفش دارد و به راحتی می‌تواند زندگی‌ها را از این رو به آن رو کند. 

کتاب سایه‌ی عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر دوست دارید یک روز آرام را با یک رمان عاشقانه سر کنید، کتاب سایه‌ی عشق را انتخاب کنید. 

بخشی از کتاب سایه‌ی عشق

گرمای هوا آزار دهنده بود. دلم می‌خواست فقط هرچه زودتر خودم را به باد خنک کولر خانه برسانم. از دانشگاه بیرون آمدم و منتظر مژده شدم. امّا می‌دانستم او به این زودی‌ها نخواهد آمد و باید خودم اقدام کنم.

شماره موبایلش را گرفتم و طبق معمول مشغول بود. با بی‌حوصلگی به ماشین تکیه دادم و به در دانشگاه چشم دوختم... بعد از دقایقی نسبتاً طولانی بالاخره سر و کله‌اش پیدا شد. اشاره‌ای به ساعت کردم و گفتم: مژده جان احیاناً حیاط و انباری دانشگاه رو فراموش نکردی جارو کنی؟! به همه جا رسیدگی کردی دیگه، نه؟ یه وقت چیزی از قلم نیفتاده باشه‌ها! می‌خوای برگرد دوباره یه‌چک بکن.

او کنایه‌ام را نشنیده گرفت و بعد از لبخندی کوتاه گفت: به به... چه ماشین قشنگی. حیف نیست روز قشنگمون رو در کنار این ماشین، با غرغرهای تو خراب کنیم؟

من که منظورش را فهمیدم، خندیدم و گفتم: خوشحال نباش. ماشین رو واسه پیک‌نیک و تفریح نیاوردم. پدر محترم اینو فقط داده که باهاش از دانشگاه بیام خونه تا گرما کمتر اذیتم کنه. همین!

ابرویی بالا انداخت و گفت: وای پس بهتره زود برم، اتوبوس الان می‌ره.

نگاهی به قیافه حق به جانبش انداختم و گفتم: خوب حالا، بخشیدمت. نیازی نیست با این حرف‌ها حواسمو پرت کنی که یادم بره توی این هوای گرم، یه ربعه که منو منتظر گذاشتی و گوشیتم مشغوله و جواب نمی‌دی.

خنده‌اش گرفت و گفت: اِ... جداً؟ پس فهمیدی چیکار کردم.

سرم را تکانی دادم و گفتم: سوارشو تا بیشتر از این گرمازده نشدیم.

کولر ماشین را روشن کردم و راه افتادم.

مژده همانطور که به موبایلش ور می‌رفت گفت: بابا یه آهنگی چیزی بذار. اینجوری حوصله‌مون سر میره.

من که دلم می‌خواست سر به سرش بگذارم گفتم: حالا اگه آهنگ رو واسه این می‌خوای که بتونی راحت با سیاوش صحبت کنی و من نشنوم که چَشم، آهنگ هم واست میذارم. امّا اگه واسه حوصله‌مون میگی که... راستش تا خونه ده دقیقه بیشتر راه نیست.

این‌بار عمیق‌تر خنده‌اش گرفت و طوریکه می‌خواست از خودش دفاع کند گفت: نه باور کن...

حرفش را قطع کردم و گفتم: تلاش نکن، چون باور نمی‌کنم.

خواست حرفی بزند که گوشی‌اش زنگ خورد، خندید و گفت: نه، دیگه تلاش نمی‌کنم. چون خودش زنگ زد.

من هم ضبط را روشن کردم و گفتم: منم دیگه چیزی نمی‌شنوم.

فهیمه نیکوگفتار
۱۴۰۱/۰۹/۲۱

سلام چون هیچ خلاصهای نداشت ومن حداقل خلاصه ای از کتاب وهمیشه می پسندم اسپویل میکنم کسانی که دوست دارن یکسره کتاب وبخوانند خواهشا کنجکاوی هم نکنند یا سمین ومهران در دانشگاه به هم علاقمند می شوند وبعد دردوران خواستگاری متوجه

- بیشتر
من زنده ام و غزل فکر میکنم
۱۳۹۹/۱۱/۰۷

کشش لازم رو داشت. لحظات اخرش اشک ریختم

ایراد انسانها همینه که احساس خودشونو با این فکرها کمرنگ می‌کنن. مدام ذهنشونو، عشق و علاقه‌شونو با همین چیزهای سطحی خراب می‌کنن. در صورتیکه عمر دنیا کوتاهه. مثل یه خواب و رویا. مثل یه چشم به هم زدن می‌بینی همه چیز گذشت و تموم شد. اونوقت حسرت می‌خوری که از لحظه‌هایی که می‌تونستی استفاده کنی و توی عشق غرق بشی، استفاده نکردی و همه رو پای غرور و لج و لجبازی و این چیزها گذاشتی و خودتم هیچی از زندگی نفهمیدی.
red rose
ما هم یک زمان جوون بودیم، مثل حالای تو و مهران. امّا به هر حال زمان می‌گذره و زمونه به جوونی آدمها وفا نمی‌کنه...
من زنده ام و غزل فکر میکنم
ما آدمها اونجور که باید، قدر همدیگر رو نمی‌دونیم و همچنین قدر عمر و لحظه‌هامونو که دیگه برگشتی هم نداره. در صورتیکه زندگی اونقدر کوتاهه که ارزش نفرت و جنگ و دوری و دعوا رو نداره.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
- امّا خودمونیم‌ها مامان. من و شما از خونوادهٔ شوهر حسابی شانس آوردیم.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
لبخند تلخی زدمو اشکمو پاک کردم و با حسرت گفتم: چقدر تلخه که واسهٔ دوست داشتن باید زجر بکشیم، نه؟ دوست داشتن... این نعمت و هدیهٔ پاک و بزرگ، امّا افسوس که هر کسی، اینو درک نمی‌کنه و زیباترین خلقت خدا رو به تلخ‌ترین خاطره‌ها تبدیل می‌کنه.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
درضمن، شما الان حرف نداری، گرچه چاق هم باشی چیزی از علاقم بهت کم نمی‌شه، امّا همینجوری که الان هستی باقی بمون. ظریف و دوست‌داشتنی.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
روی سینه‌اش، حالا صدای ضربان قلبش رو هم می‌شنیدم، دیگه بغضم ترکید و شروع به گریه کردم. هیچی بهم نگفت. حتّی نگفت گریه نکن. فقط موهامو نوازش کرد. اجازه داد هرچی می‌خوام گریه کنم... آه... اون شاید آخرین باری بود که تونستم اونجوری آروم و پر عشق، سرمو بذارم روی سینه‌اش و گرمای قلب و دستهای مهربونشو حس کنم.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
سرمو از روی سینه‌اش برداشتم، تا منو دید زد زیر خنده. ناخودآگاه به آینه نگاه کردم، میون گریه، خندم گرفت. چشمهای پف کرده و موهای ژولیده. مثل از گور برگشته‌ها بودم. بلند شدم و صورتم رو شستم. موهامم شونه زدم و اون فقط نگام می‌کرد و گاهی هم واسه شوخی، اَدای تخمه خوردن رو درمی‌آورد.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
گرچه توی اون لحظه، وقتی که بچّه به دنیا می‌آد، تنها چیزی که رنج و سختی نه ماه بارداری رو تسکین می‌ده، حضور قدرشناسانهٔ همسر آدمه،
من زنده ام و غزل فکر میکنم
همیشه می‌گفت مهم نیست پدرش ساسانه، مهم‌تر اینه که مادرش تویی!
من زنده ام و غزل فکر میکنم

حجم

۱۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان