کتاب محبوس
معرفی کتاب محبوس
محبوس نام رمانی از کورت ونهگانت، نویسنده معاصر آمریکایی و استاد طنز سیاه است. این رمان که اولینبار در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، داستان یک مامور دولتی است که درگیر ماجرای واترگیت میشود.
درباره کتاب محبوس
محبوس داستان یک مامور دولتی به نام والتر اف. استارباک است. ما در این داستان با این مامور از زمان تحصیلش در دانشگاه هاروارد تا خود کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری نیکسون و درگیریاش در رسوایی واترگیت همراه میشویم. ونهگات در این داستان سنگدلیها، طمعکاریها و حیلههای قدرتمندان و افراد بانفوذ را با طنزی تلخ اما درخشان نمایان میکند.
خواندن کتاب محبوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای خارجی با موضوعات اجتماعی و انتقادی را به خواندن این رمان دعوت میکنیم.
درباره کورت ونهگات
کورت ونهگات متولد سال ۱۹۲۲ ایندیاناپولیس، از بازماندگان نسل طلایی نویسندگان معاصر آمریکایی و پرخوانندهترین نویسندگان دهه هفتاد امریکا است. او به خاطر آمیختن هجو و طنز سیاه و فضای علمی تخیلی در آثارش شهرت دارد.
ونهگات که در مارس ۱۹۴۳ به خدمت نظام رفت، در دسامبر ۱۹۴۴ در جبهه جنگ اسیر نازیها شد و در انباری که محل نگاهداری لاشههای گوشت بود زندانی شد. او از بمباران شهر درسدن که در آن بیش از ۱۳۴ هزار نفر کشته شدند به شکل معجزه آسایی نجات پیدا کرد و پس از آن به نویسندگی پرداخت
ونهگات در آثارش همواره برای مخاطب خود فضای فانتزی و علمی-تخیلی را میسازد که با هجو و طنزی سیاه و به عبارتی اجتماعی آمیخته شده و به نحوی که با وجود حال و هوای تراژدی که بر داستان حاکم است خواننده را به خنده وا میدارد.
از آثار او میتوان به پیانوی خودنواز، شب مادر، خدا شما را حفظ کند آقای رزواتر، صبحانهی قهرمانان و ... اشاره کرد.
بخشی از کتاب محبوس
بله آقا... زندگی میگذرد و یک احمق عزت نفسش را خیلی زود از دست میدهد و شاید دیگر هیچ وقت هم تا روز قیامت به دستش نیاورد. لطفاً خوب و با دقت به سالها و البته آدمهای قصهٔ ما - که داستان زندگی خودم هم هست - توجه کنید. هزارونهصدوسیزده زندگی را بهام هدیه داد. هزارونهصدوبیستونه اقتصاد آمریکا را نابود کرد. هزارونهصدوسیویک مرا به هاروارد فرستاد. هزارونهصدوسیوهشت اولین کارم را توی دولت فدرال پیشکش کرد. هزارونهصدوچهلوشش بهام همسری هدیه داد. هزارونهصدوچهلوشش یک پسر نمکنشناس بهام تحمیل کرد. هزارونهصدوچهلوسه هم از دولت فدرال بیرونم انداخت.
این سالها را به عمد مثل اسم آدمها با حروف درشت نوشتم.
هزارونهصدوهفتاد کاری در کاخ سفید «نیکسون»(۱) بهام داد. هزارونهصدوهفتادوپنج بهخاطر همکاری احمقانهام با عوامل رسوایی بزرگ سیاسی آمریکا مشهور به «واترگیت»(۲) زندانم انداخت. سه سال پیش یعنی هزارونهصدوهفتادوهفت دوباره از زندان آزادم کرد. احساس میکردم یک تکه آشغال هستم. یک روپوش سبز مایل به قهوهای - لباس زندان - تنم بود. تنها توی یک خوابگاه، روی یک تختخواب سفری که تشک و پتو نداشت نشسته بودم. یک پتو، دو ملافه و یک روبالش که باید به همراه روپوشم به دولت محترم برمیگرداندم، تمیز و مرتب تا شده توی بغلم بود. دستان خالدار پیرم روی این بستهٔ دولتی بود. مستقیم به دیوار روبهرویم در طبقهٔ دوم خوابگاه «مرکز اصلاح و تربیت بزرگسالان فدرال»(۳) در همسایگی پایگاه نیروی هوایی «فینلتر»(۴)- سیوپنج مایلی آتلانتای (۵) جرجیا - خیره شده بودم. منتظر نگهبانی بودم که قرار بود به ساختمان مدیریت که باید کاغذهای آزادی و لباسهای عادیام را از آن تحویل بگیرم، هدایتم کند. هیچ کس نبود تا بیرون آن دروازهٔ لعنتی به استقبالم بیاید. هیچ کجا در تمام دنیا نبود که آغوشی باز انتظارم را بکشد (یا حتی یک وعده غذا یا یک جای خوابِ یکی دو شبهٔ مجانی).
حجم
۳۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
حجم
۳۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه