کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب
معرفی کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب
کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب، اثری از جواد اسحاقیان با تلاش بر پیدا کردن دیدگاهی نو و جدید و خوانشی متفاوت از کتاب هزار و یک شب نوشته شده است.
دربارهی کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب
جواد اسحاقیان در نوشتن کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب، معتقد است که این اثر، تلاشی تازه و جدی برای خواندن حکایتها و افسانههای اثر بزرگ هزار و یک شب با رویکردی جدید است. اما دلیل این امر چه میتواند باشد؟ داستاننویسی در ادبیات غرب، مدیون هزار افسان، الف لیللة و لیله یا هزار و یک شب «عبداللطیف تسوجی تبریزی» متأخر است و این، شگفت نیست که این کتابخانهٔ عظیم جهانی، تلاقیگاه اسطوره، حکایت، قصه، قصههای پریوار، ادبیات شفاهی و عامیانه است. اما ارزش دیگر این شاهکار روایی، به خاطر آمیزش فرهنگ و داستانهای هندی، ایرانی، عرب، یهود، یونان، روم و مصر و به تعبیر دقیقتر، «گفتمان فرهنگی ملل جهان» است.
در کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب، خوانش حکایات این اثر با رویکرد «بوطیقای نو» یا «نقد و نظریهٔ ادبی نو» تازگی دارد. به یک اعتبار میتوان گفت که کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب، کوششی برای آغازی تازه و جدّی در این جهتگرایی است.
کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به این اثر ادبی بزرگ و دوستداران زبان و ادبیات فارسی از خواندن کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب لذت میبرند.
دربارهی جواد اسحاقیان
جواد اسحاقیان در سال ۱۳۲۷ در سبزوار متولد شد. او منتقد ادبی، مدرس دانشگاه، و پژوهشگر ادبیات داستانی معاصر ایران است. جواد اسحاقیان مدرک کارشناسیاش را در ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد و مدرک کارشناسی ارشدش را از پژوهشکده فرهنگ ایران (دانشگاه علامه طباطبایی کنونی) گرفتهاست. اسحاقیان سابقه تدریس در دانشگاههای آزاد بیرجند، پیامنور و فردوسی مشهد را دارد.
کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب، محصول سومین دوره فعالیت حرفهای او در زمینهی ادبیات ایران است.
بخشی از کتاب بوطیقای نو و هزار و یک شب
این حکایت از آنجا آغاز میشود که «تاج الملوک»، ملک زادهٔ مدینة الخضرای اصفهان، در شکارگاه به بازرگان زادهای «عزیز» نام برمیخورد و از کار وی درشگفت میشود و از او درمیخواهد که متاع بازرگانی خویش به وی بنماید و از علت گریستن خود شمهای بگوید:
«جوان چون این بشنید آهی برکشید و بنالیده گفت: ای ملکزاده! مرا طرفه حدیثی و عجیب حکایتی با این پارچه و خداوند این و با این صورتها هست. پس پارچه باز کرد. در آن پارچه، صورت غزالی ـ که با زر سرخش نگاشته بودند ـ پدید شد و در برابر او غزال دیگر بود که با نقرهاش نگاشته بودند و در گردن آن غزالان، طوقی زرین مرصّع بدیدند. چون تاج الملوک آن نقشها بدید و صنعت بدیع آنها را مشاهده کرد (وی را) به شنیدن حدیث آن جوان رغبت تمام افتاد» (تسوجی، ۱۳۸۳ ۴۱۰).
«عزیز» حدیث دلدادگی خود را از آنجا بازمیگوید که قرار است در ظهر آدینهای وی را به «عزیزه» نامی ـ که دختر عموی اوست ـ کابین کنند. پدر، اسباب عقد همه فراهم آورده و «به جز نوشتن عقد نامه چیزی نمانده.» قضا را داماد پس از بیرون رفتن از حمام، به جای آمدن به خانه به مهمی به کوچهای میرود که تا آن هنگام ندیده است. میخواهد عرق از چهره بزداید که دستارچهای سفید از پنجرهای بر دامن جبّهٔ وی فرو میافتد و چون سر، بالا میگیرد، چشمش بر خوبرویی میافتد که «آدمی به خوبی او ندیده» است. خوبرو که ـ خداوندِهمان غزال بر پارچه بوده ـ اشاراتی به وی میکند که جوان درنمییابد و چون شب هنگام به خانه بازمیگردد، بساط عقدکنان را برچیده، دختر عمو را گریان و پدر را خشمگین و مغبون مییابد. «عزیزه» اشارات رمزآمیز خوبرو را بر پسر عموی بیوفا و بیحمیت، فاش میکند و به جای آنکه او را به خاطر قصورش بنکوهد، میکوشد مقدمات وصالتش را به رقیب عشقی خود فراهم آورد...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه