دانلود و خرید کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر فاطمه براهام
تصویر جلد کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر

کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر

انتشارات:نشر خاموش
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر

کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر نوشته فاطمه براهام است. او که نخستین بار در ۷-۸ سالگی با خواندن یک شعر خودش در یکی از شب شعرهای دولخ خودش را نشان می‌دهد در این کتاب فضای عجیبی را می‌سازد. این کتاب ماجرای یک محله است و راوی همه ماجرا از دیدگاه خودش روایت می‌کند. همسایه‌هایی که دزد شده‌اند، هم محله‌ای‌هایی که بر سر آب دعوا می‌کنند، پسربچه‌ای که جوغن را به ته چاه می‌اندازد و... داستان‌ها کوتاه و جذاب با زبانی ساده و روان هستند و خواننده خودش را در محله راوی می‌بیند درحالی که با آن مردم زندگی می‌کند.

خواندن کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر  را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب ولگردهای کوچه‌ی گلشهر

کیف خاکستری رنگم را روی میز گذاشتم، وروی صندلی قهوه ای رنگ کلاس نشستم. بچه ها مثل گنجشکی که جفتش مرده باشد دستانشان را بین پاهایشان گرفته بودند و به شیشه شکسته کلاسمان نگاه می کردند و خداخدا می کردند که خانم معلم با مانتوی آبی اش بیاید چون اگر با مانتو دیگری بیاید بداخلاق می شود خانم معلم با مانتوی ابی اش وارد کلاس شد همه با صلوات بلند شدند وبعد نشستند. خوشحالِ خوشحال.

خانم معلم گفت: «هرکس مشق هایش را انجام داده است بیاورد و نشان دهد و هرکس ننوشته است به بیرون بیاید؛ جلو تخته بایستد.»

چند نفر بیرون آمدند مخصوصأ نرگس که خیلی به دلش داشتم. خانم معلم گفت: «یک نفر به بیرون برود. وچوبی بیاورد. من زودتر ازهمه به بیرون رفتم واز بوته گزی که بغل دیوار مدرسه روئیده بود چوبی را شکستم. بوته گزی که یک روز یکی از بچه ها ماری را لای شاخه های آن می بیند و جیغ زنان از آن جا فرار می کند واز آن لحظه به بعد هر دانش آموزی که نزدیک آن می رسید سنگی به طرفش پرتاب می کردو الان زیر یک عالمه سنگ ریز ودرشت پنهان شده بود که من نترسیدم و ترکه چوبی شکستم وبه داخل کلاس رفتم و چوب را به خانم معلم دادم.

خانم معلم چوب را گرفت و نگاهی به قد وبالای آن انداخت و آن را دست اولین شاگرد تنبل داد وگفت: «من را کتک بزنید»

او نگرفت و نفر بعدی را مجبور کرد. او هم چوب را نگرفت و یک دفعه همه شان زدند زیر گریه وگفتند: «چرا باید معلمی مهربان مثل شماراکتک بزنیم؟»

خانم معلم گفت: «ازالآن به بعد هرکس درس نخواند باید من راتنبیه و کتک بزند.!»

از آن روز به بعد همه درس خواندند و دیگر چوبی برای تنبیه معلم به سر کلاس آورده نشد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۹,۰۰۰
تومان