کتاب زخم عشق
معرفی کتاب زخم عشق
کتاب زخم عشق نوشته فراز عبداللهی مجموعهای از خاطرات اسیران ایران در عراق در دوران جنگ تحمیلی و پس از پایان جنگ است. این کتاب را انتشارات پیام آزادگان منتشر کرده است.
درباره کتاب زخم عشق
پس از پایان هشت سال دفاع مقدس و عبور از بحرانهای مختلف و زندگی سرافرازانه و مملو از درد و شکنجه در اسارت فرزندان این آب و خاک، این کتاب روایت به تصویر کشیدن حماسه آفرینیها و شجاعتهای مردانی است که از خون آزادی خود برای وطن و گذشتند. این کتاب سعی دارد کمی از خاطرات بالاتر رفته و در مفهومی کلی فرهنگ اسارت را بررسی کند. چیزهایی که بخشی از زندگی اسیران ایرانی در عراق بوده است.
خواندن کتاب زخم عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روایتهای واقعی دوران جنگ پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب زخم عشق
بهار سال ۱۳۶۴ بود. بعد از عملیات بدر در تمامی مناطق عملیاتی هر شب تعدادی عملیات ایضائی انجام میشد تا مقدمات یک عملیات بزرگ و سرنوشتساز فراهم گردد. من نیز درس و مدرسه را رها نموده و بسوی میدانهای جنگ رهسپار شدم. خرداد ماه ۶۴ از شهرستان مرودشت به پادگان معاد اهواز اعزام شده و پس از اقامتی یک ماهه به کناره های رود کارون در بیابان های اهواز رفتیم.
گرد و غبار پادگان تاکتیکی لشکر ۱۹ فجر دوباره در ذهنم زنده میشود و آن قایق هایی که به هم بسته و پل موقتی را ساخته بودند، زیر پاهایم شروع به لرزیدن میکنند. گهوارهای که با طناب و پتو بین دو درخت نزدیکی چادر فرماندهی درست کرده بودم و شبها از ترس نیش پشه های کنار رودخانه به درونش پناه میبردم هنوز گرمی خودش را حفظ کرده است. صدای فرمانده گروهان شهید عباس رنجبر با آن لهجهٔ شیرین جنوبی اش در گوشم میپیچد که میگفت: گروهان ۱ از جلو نظام، خبردار،…. عوض نشاط را دیدم که بین سه درخت مشغول ساختن کلبهٔ جنگلی برای دسته خودشان است وقتی که داشتم کنار تانکر وضو میگرفتم. عوض کنارم نشست و با لبخندی شیرین گفت:
بچهٔ کجایی؟
مرودشت.
زنده باشی دلاور!
بعد از وضو گرفتن با هم به نمازخانه رفته و نماز جماعت ظهر و عصر را خواندیم. پس از اقامه نماز بهمراه عوض به دسته آنها رفتم و با دیگر دوستانش آشنا شدم. از آن روز به بعد همیشه با هم بودیم و در تمام تمرینها و مانورها با هم شرکت میکردیم. خوب یادم هست که عوض میگفت: متأهل است و همسرش با خانواده پدرش زندگی میکند و هنوز یکسال از ازدواج آنها نگذشته که او زندگی را رها کرده و به جبهه آمده است.
یک روز جمعه که تمرینهای نظامی و کلاس آموزشی نداشتیم عوض پیشنهاد کرد که به شهر اهواز رفته و گشتی در شهر بزنیم. حدود ۱۵ ـ ۱۰ نفر دیگر هم با ما با لندکروز تدارکات به اهواز آمدند. عدهای از بچهها کارهای خاصی داشتند و از ما جدا شدند و چند نفری هم به پادگان شهید دستغیب رفتند. من و عوض هم در خیابانهای اهواز میگشتیم. گوشهای از فلکهٔ ساعت یک کیوسک متعلق به سازمان انتقال خون بود که برای رزمندگان خون اهدائی جمع آوری میکرد. ما هم برای اهداء خون به آنجا رفتیم و درخواست اهداء خون کردیم. آقائی که مسئول آنجا بود به من گفت:
چند سال داری؟
۱۷ سال.
حجم
۲۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
درود بر شما و همه آزادگان سرفراز ایران زمین سپاس فراوان از زحمات و سختیهای که متحمل شده اید امیدوارم همیشه شاد و خندان باشید در کنار خانواده محترمتان
خدا دوستدارانش را فرشته نشان میبرد درود به روح بزرگشان