دانلود رایگان کتاب در جستجوی صبح؛ جلد اول عبدالرحیم جعفری
تصویر جلد کتاب در جستجوی صبح؛ جلد اول

کتاب در جستجوی صبح؛ جلد اول

انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۳۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در جستجوی صبح؛ جلد اول

عبدالرحیم جعفری بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر در کتاب دوجلدی در جستجوی صبح خاطرات خود را از زندگی‌اش، انگیزه و فراز و فرودهای تاسیس انتشارات امیرکبیر و سختی‌ها و چالش‌ها و ماجراهایی را که در چاپ و نشر کتاب‌های مختلف و تعامل با مولفان و نویسندگان مختلف داشته، نوشته است. 

درباره عبدالرحیم جعفری

عبدالرحیم جعفری زاده ۱۲۹۸ و درگذشته ۱۳۹۴ تهران، بنیان‌گذار و مدیر سابق انتشارات امیرکبیر، بزرگترین و گسترده ترین موسسه خصوصی چاپ و نشر کتاب در خاورمیانه است. او تا سال ۱۳۸۵ این بنگاه انتشاراتی را مدیریت می‌کرد و پس از آن، سازمات تبلیغات اسلامی بنا به دلایلی موسسه امیرکبیر را تصرف کرد. جعفری در موسسه امیرکبیر ۳۰ سال خدمت کرد و ۲۸۰۰ عنوان کتاب به چاپ رساند و دوازده باب کتابفروشی را راه انداخت او از دایرة المعارف بزرگ اسلامی هم تقدیرنامه دریافت کرد.

خواندن کتاب در جستجوی صبح را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به خواندن سرگذشت‌نامه‌ها و خاطرات مردان بزرگ ایران‌زمین را به خواندن این کتاب دعوت می کنیم.

جملاتی از کتاب در جستجوی صبح، جلد اول

دهه ۱۹۲۰... سال‌های وبایی، سالهای قحطی، سالهای مرگ. مردم برای زنده ماندن آدم می‌کشند، به سگ و گربه هم ابقا نمی‌کنند، شایعه دَم از آدمخواری هم می‌زند. جنگ عالمگیر است؛ ایران ظاهراً بی‌طرف است؛ اما وقتی طوفان درمی‌گیرد بی‌طرف و باطرف نمی‌شناسد، خویش و بیگانه نمی‌شناسد. آتش چو گرفت خشک و تر می‌سوزد. آتش به «خانه» ما هم می‌رسد و از هیچ آتش‌نشانی خبری نیست.

کشور آشفته است و بنابر معمولِ تاریخ، در این آشفتگیها بارِ سختیها و تلخیها بر دوش مردم زحمتکشی است که نقشی در جریان اوضاع ندارند، اما تاوان خیانتها و سستیهای کسانی را که باعث آشفتگی اوضاع شده‌اند باید بپردازند، و می‌پردازند: با مرگ، با گرسنگی، با آوارگی...

در این سالها است که من به‌دنیا می‌آیم و باری بر سنگینی باری که خانواده‌ای تهیدست و بی‌سرپرست بر دوش می‌کشد می‌افزایم.

کشور آشفته است، جولانگاه ارتشهای بیگانه: روس، انگلیس، عثمانی. نان نیست، امنیت نیست، هیچ چیز نیست، اما شاه و شاهک ها همچنان هستند. هرگوشه‌ای از کشور در دست شاهکی است، و شاه در دست بیگانه، و بیشتر در دیار بیگانه؛ مواجب ماهانه‌اش را از دولت فخیمه می‌گیرد و بی‌توجه به نابسامانی اوضاع کشور در اروپا می‌گردد... ترجیح می‌دهد در اروپا لبوفروشی کندو شاه ایران نباشد... اما هست، سرِ ماه «حقوقش» را می‌گیرد و به حساب می‌ریزد، و کارگزارانش در ایران غلّه املاکش را به بهای گران به «رعایای اعلیحضرت» می‌فروشند و پولش را برای اعلیحضرت می‌فرستند تا در بانکهای مطمئن آنجا ذخیره کند ــ ایران ناامن است ــ آری، ذخیره کند برای روز مبادا، که اگر به انگیزه آزادیخواهی هوس دموکراسی مطلق به سر مبارکش زد و دکه لبوفروشی گشود بساطش خالی از رونق نباشد!

شاه دموکرات است، تا روزی هم که بود «دموکرات» بود: به گزارش مطبوعات فرانسوی تا دم مرگ از دولت فخیمه امپراتوری مواجبش را می‌گرفت، و در هنگام مرگ صد میلیون فرانک طلا در بانکهای فرانسه داشت. در «دین‌داری» هم آیتی است: در بازگشت از اروپا حتماً دیداری از نجف و کربلا می‌کند، چون به‌هرحال «ظل‌الله» هم هست، سایه خدا بر سرِ بندگان خدا و زمین خدا، «خلدالله ملکه و سلطنته!»

امّا مُلک، اگر ملک او بود، آشفته بود و سلطنت در سلطه کارگزاران دولت فخیمه... بازار آشفته بود و راهزنان، عالِم و عامی، در این آشفته بازار جولان می‌دادند، می‌تاختند و می‌اندوختند و کام می‌راندند، و در مقابل، مردم از گرسنگی هلاک می‌شدند...

در این احوال آشفته است که من به دنیا می‌آیم و با فریاد خود جای کوچکی را در این جهان فراخ و «خانه» آشفته خواستار می‌شوم... اما مگر جایی هم پیدا می‌شود؟


محسن
۱۳۹۹/۱۲/۱۲

عبدالرحیم (تقی) جعفری، بنیانگذار نشر امیرکبیر، در این کتاب زندگی‌اش و اتفاقاتی که در نشر امیرکبیر افتاده. روایت می‌کند. این خاطره‌ها از زمان کودکی‌ شروع می‌شود که زندگی سختی را همراه مادرش داشته تا اینکه چطور نشر امیرکبیر را تأسیس

- بیشتر
آقارحمت
۱۳۹۹/۰۶/۰۲

توصیه میکنم برای اشنایی با زندگی درتهران قدیم، برای اشنایی با رنج وگنج زندگی، برای آشنایی با فداکاری یک مادر، تاریخ مهمترین ناشر ایرانی، این کتاب را توصیه به خواندن میکنم

ع.م. زال‌پور
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

امیدوارم سرزمین ما باز هم بر ما منت نهد و چنین چهره‌هایی را در دامن خود بپرورد و تقدیم ما کند...

tahaqam
۱۴۰۰/۰۸/۱۴

بسیار ارزنده و خواندنی بود، خاطرات مردی که در سپهر انتشار کتاب در ایران تا ابد در خاطر خواهد ماند، و تاسف از اینکه در حکومت جمهوری اسلامی نتوانست مالکیت انتشارات امیرکبیر را پس بگیرد.

ahmad kaviani
۱۳۹۸/۰۹/۲۶

کتابی فوق العاده که درس زندگی می آموزد

کاربر 2799790
۱۴۰۱/۱۱/۰۱

کتاب بسیار زیبا و انگیزشی برای جوانان عزیز ایران زمین، با ناگفته های بسیار برای امکان چاپ!!! سرگذشت انسانی فقیر، سخت کوش و علاقمند به فرهنگ و توسعه آن که با نامهربانی تمام فرزندانش ( انتشارات امیرکبیر و خوارزمی) را از

- بیشتر
256
۱۴۰۰/۰۲/۳۱

خیلی خوشحالم که وقتم رو صرف خوندن این کتاب کردم.

ali fattahi
۱۳۹۹/۰۵/۲۶

عالی بود.

محسن ارشدی
۱۴۰۳/۰۸/۱۲

عالی

کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
۱۴۰۳/۰۳/۱۴

بیوگرافی جالبی داشتند. هم تاریخی بود و هم پر از نکات شنیدنی

برای من دیگر هیچ تفریح و عیشی با لذت فروش و نشر کتاب برابری نمی‌کرد.
آسمان
آدمهای خوب به همین سادگی می‌میرند و اشخاص زشتخو و دیوسیرت همچنان یکه‌تاز میدان می‌مانند، چرا؟!
پ. و.
خدمت سربازی در همه کشورها مقدس است، در نوشته‌ها و گفتارها، در اعلانها و بخشنامه‌ها. اما با اینکه مقدس است، مثل خیلی چیزهای مقدس دیگر خواستار چندانی ندارد، و نه‌تنها خواستار ندارد، بلکه مردم مثل جذام از آن می‌گریزند؛
آسمان
دل بردی از من به‌یغما ای ترک غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست، ازدست دل برسرمن عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد رفتی چو تیر و، کمان شد، از بارِ غم پیکر من بار غم عشق او را، گردون نیارد تحمل چون می‌تواند کشیدن، این پیکر لاغر من می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت کانون من سینه من، سودای من آذر من اول دلم را صفا داد، آیینه‌ام را جلا داد آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من
آسمان
اکنون که تجربه پیدا کرده‌ام، می‌دانم کسی که کار بکند، کسی که زحمت بکشد، نیازی به دروغ و ریاکاری و تظاهر به دینداری و پشت هم‌اندازی ندارد. حالا می‌فهمم، باور دارم و می‌بینم! کسی که در خانه یا کارگاه کار می‌کند و زحمت می‌کشد، وقتی برای دروغ گفتن ندارد؛ دروغ را کسی می‌گوید که می‌خواهد به جای کارِ نکرده حرف و شعار تحویل بدهد و از زحمت و دسترنج دیگران استفاده کند؛ کسی که زحمت بکشد و عرق بریزد وقتی برای زبان‌بازی و شلتاق کردن ندارد؛ همین که از کار فراغت یافت بر اثر شدت خستگی از پا می‌افتد. به گمان من بهترین محک داشتن یا نداشتن صداقت، کار است و کار...
zahra.n
کرایه دادن کتاب از ابتکارات آقای افشاری بود؛ کرایه هر کتاب بستگی داشت به تازگی موضوع و استقبالی که از آن شده بود، برای هر شب از ده شاهی تا یک ریال؛ من خودم در زمان کارگری از کرایه‌کنندگان کتابهایش بودم.
محسن
امریکاییها در امیرآباد بودند. امیرآباد سراسر بیابان بود، امریکاییها کمپ و ساختمانهایی سرپا کرده و دور تا دورش را مین‌گذاری کرده سیم خاردار کشیده بودند... این تأسیسات را بعدها به دولت ایران واگذار کردند و دولت آن را در اختیار دانشگاه گذاشت و دانشگاه نیز آن را به خوابگاه دانشجویان بدل کرد.
محسن
در جوار مادر بود که از خُردی به مردی رسیدم؛ از همان روزگارِ گاه مبهم خُردی، سختکوشی‌اش، ذره ذره و قطره قطره در بندبند وجودم رسوب کرد، تا مرد شدم؛ نظاره سختکوشی‌اش به سختکوشی عادتم داد؛ پایداری و استواری‌اش در رگ و پی‌ام نفوذ کرد، تا مرد شدم. بعدهاست که می‌فهمم بذر اگر خوب باشد، خاک اگر پذیرا باشد، دست باغبان اگر مهربان باشد، دانه روزی به بار می‌نشیند... من، ناخودآگاه، این را از خُردی آموختم... آموزگارم مادرم بود و باغبانم دستان مهربانش... با تلاش و جوشش او فرهنگ کار و کوشش در جانم جوانه زده بود...
پ. و.
تندی می‌کنم و حالا پس از گذشت سالهاگاه که با خود می‌اندیشم، می‌بینم بعضی تلخیهای زندگی‌ام ناشی از این تلخیهایی است که با مادر کرده‌ام، قدر مادر را نمی‌شناختم.
پ. و.
بعدها شنیدم پدرم هنگام مرگ که برادرها و خواهرها و همسرانش دور او بودند مرا دعا می‌کند که: خدایا، عبدالرحیم از من خیری ندیده و من به او ظلم کرده‌ام. در عوض، تو او را کمک کن و یاری فرما!
پ. و.
اما نه، من پیشتر همه حسابهایم را با خودم کرده بودم و تصمیمم برگشت ناپذیر بود و با این حرفها هم از میدان در نمی‌رفتم؛ مگر شکست من چه بود؟ یک قدم برمی‌داشتم، اگر پایم به زمین سفت می‌رسید قدم دوم را برمی‌داشتم، وگرنه برمی‌گشتم سر جای اولم... من که در پله پنجاهم نردبان نبودم که تهدیدم کنند و بگویند اگر از آنجا بیفتم گردنم خواهد شکست. وانگهی سختیها را یک به یک آزموده بودم و به خاطر دوستی دیرین با سختیها واهمه‌ای از آنها نداشتم، به قول معروف برخورد با دوست حتی در تاریکی هم ترسناک نیست. این بود که با این حرفها از میدان درنمی‌رفتم.
کاربر ۶۸۲۰۱۵۱
به من گفتند که حالا می‌توانم بروم و همسر آینده‌ام را ببینم و مرا به زیرزمین راهنمایی می‌کنند که عروس در آن نشسته است. رسم بود که عروس هنگام عقد در اتاقی بنشیند که زیر آن خالی نباشد؛ در غیر این صورت می‌گفتند عقد شگون ندارد و ممکن است ازدواج منجر به طلاق شود.
zahra.n
اواسط جاده شمیران، نرسیده به سه راه ضرابخانه، همیشه یک پیرمرد سیدی با لباده سیاه و شال و عمامه سبز با یک کوزه آب سفالی کنار جاده می‌نشست (جاده‌ای که هنوز خاکی بود). این پیرمرد لب‌شکری بود و صورت خندانی داشت با موهای سپید و چشمانی سبز. راننده‌ها و کمک راننده‌ها از او خوششان می‌آمد. وقتی به آنجا می‌رسیدند اتوبوس را نگه می‌داشتند و با او خوش و بش می‌کردند و کمی با هم شوخی می‌کردند و چند شاهی پول آب هم می‌دادند و از آب کوزه او که در یک جام برنجی می‌ریخت آب می‌خوردند و می‌رفتند. بعدها این ایستگاه به ایستگاه سید خندان معروف شد.
zahra.n
سالهای دهه سی، مرحوم سید حسین میرخانی برای نخستین بار با یک ابتکار تازه قرآن کریم را در قطع خشتی به خط نستعلیق بسیار زیبا نوشت، که کتابفروشی ابن سینا آن را چاپ کرد و با استقبال روبرو شد. و بعد مرحوم میرخانی به سفارش آقای شیخ‌العراقین بیات یک قرآن با خط نستعلیق و با ترجمه فارسی به قطع وزیری نوشت که آن هم پس از چاپ مورد استقبال فراوان قرار گرفت. برادر او زنده‌یاد آقای سید حسن میرخانی ملقب به سراج‌الکتّاب، نزدیک فروشگاه امیرکبیر ناصر خسرو در طبقه دوم ساختمان شرکت ایران کاغذ دفتری داشت که روزها به آنجا می‌آمد و مشغول کار کتابت می‌شد. او کتابهای خمسه نظامی و مثنوی مولوی را به خط نستعلیق نوشت و اولین بار به سرمایه خود چاپ و منتشر کرد. هر روز صبح هنگام آغاز کار نوشتن، اول وضو می‌گرفت و بعد پشت میز می‌نشست و مشغول نوشتن می‌شد.
zahra.n
سرانجام پس از پنج سال تلاش و کوشش، در تابستان سال ۱۳۴۲ جلد اول لغات در ۱۵۸۰ صفحه با تصاویر و عکسها و تابلوهای رنگی، همانطور که دلخواه و آرزوی دیرینه‌ام بود آماده انتشار شد.
محسن
در واقعه کودتای ۲۸ مرداد کتاب افسانه‌های مجارستان را چون اسم مجارستان روی آن بود به عنوان اینکه کتاب مربوط به بلوک شرق است از چاپخانه پیک ایران بردند و آتش زدند
محسن
مردم شعار می‌دهند: «نون و پنیر و پونه ــ قوام، گشنه‌مونه!» برای تحریک مردم، از میان جمعیت چند نفر می‌گویند: «بریم خونه این قوام فلان فلان شده را آتش بزنیم!» جماعت راه می‌افتد به طرف خانه قوام، خانه او را آتش می‌زنند و مقداری از اثاث منزلش را به غارت می‌برند! تیراندازی می‌شود، عده‌ای کشته می‌شوند. جماعت متفرق می‌شوند بی‌آنکه نان و پنیر و پونه‌ای گرفته باشند، اما به‌هرحال نگذاشته‌اند نان و پنیر و بوقلمون خوش هم از گلوی قوام پایین برود. قوام استعفا می‌دهد، سهیلی نخست وزیر می‌شود، «نان و پنیر» را او می‌گیرد!
محسن
اواسط جاده شمیران، نرسیده به سه راه ضرابخانه، همیشه یک پیرمرد سیدی با لباده سیاه و شال و عمامه سبز با یک کوزه آب سفالی کنار جاده می‌نشست (جاده‌ای که هنوز خاکی بود). این پیرمرد لب‌شکری بود و صورت خندانی داشت با موهای سپید و چشمانی سبز. راننده‌ها و کمک راننده‌ها از او خوششان می‌آمد. وقتی به آنجا می‌رسیدند اتوبوس را نگه می‌داشتند و با او خوش و بش می‌کردند و کمی با هم شوخی می‌کردند و چند شاهی پول آب هم می‌دادند و از آب کوزه او که در یک جام برنجی می‌ریخت آب می‌خوردند و می‌رفتند. بعدها این ایستگاه به ایستگاه سید خندان معروف شد.
محسن
امریکاییها در امیرآباد بودند. امیرآباد سراسر بیابان بود، امریکاییها کمپ و ساختمانهایی سرپا کرده و دور تا دورش را مین‌گذاری کرده سیم خاردار کشیده بودند... این تأسیسات را بعدها به دولت ایران واگذار کردند و دولت آن را در اختیار دانشگاه گذاشت و دانشگاه نیز آن را به خوابگاه دانشجویان بدل کرد.
محسن
به‌پاس هر وجب خاکی از این مُلک چه بسیار است آن سرها که رفته ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسرها که رفته
پ. و.

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
رایگان