دانلود و خرید کتاب وزارت درد دوبراوکا اوگرشیچ ترجمه نسرین طباطبایی
تصویر جلد کتاب وزارت درد

کتاب وزارت درد

معرفی کتاب وزارت درد

کتاب وزارت درد نوشته دوبراوکا اوگرشیچ با ترجمه ناهید طباطبایی و توسط نشر نو منتشر شده است. کتاب وزارت درد ماجرای استاد دانشگاهی اهل یوگوسلاوی را در دوران جنگ بالکان روایت می‌کند که مجبور به مهاجرت به هلند شده است.

درباره کتاب وزارت درد

رمان وزارت درد در سال‌های ۱۹۹۰ و در زمان جنگ های بالکان روایت می‌شود. معلمی به نام تانیا لودسیچ با شاگردانش قصد دارند از دانشگاه آمستردام و گروه زبان‌های اسلاو اجازه اقامت بگیرند.  تانیا می‌خواهد به یوگسلاو‌های ساکت آمستردام ادبیات یوگسلاوی سابق را درس بدهد و هرچه پیش می‌رود متوجه می‌شود نمی‌تواند به شکل کلاسیک این‌کار را انجام دهد پس کلاسی برپا می‌کند به‌نام «یوگونوستالژی» و در این کلاس با هم‌وطن‌هایش از خاطرات مشترک دوران نابود شده‌ی یوگسلاوی می‌گوید اما این دوران باقی نمی‌ماند و مهاجرت و پیامدهای تجزیه و جنگ روابط انسانی آن‌ها را به هم می‌ریزد.

وزارت درد ۶ بخش اصلی دارد که ۵ بخش اول ۳۱ فصل دارد و بخش پایانی هم سخن آخر نام دارد.

زبان کتاب نرم و طنزگونه است و داستان با سرعت خوبی پیش‌ می‌رود، خواننده حس نمی‌کند دنیای شخصیت‌ها را نمی‌شناسد بلکه با تک‌تک آن‌ها هم‌ذات پنداری می‌کند.

خواندن کتاب وزارت درد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

برای کسانی که در خاورمیانه زندگی می‌کنند جنگ و تنش تکرار هرروزه است این کتاب برای تمام این افراد دنیایی مشترک را می‌سازد و رنج مشترک انسان‌ها را نشان می دهد. پس خواندنش را به همه پیشنهاد می‌کنیم

درباره دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده وزارت درد

دوبْراوْکا اوگْرِشیچ در ۲۷ مارچ ۱۹۴۹ در کوتینا، جمهوری سوسیالیستی کرواسی، جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی متولد شد. او دانش‌آموخته فلسفه دانشگاه زاگرب است. دوبراوکا اوگرشیچ اکنون در هلند زندگی می‌کند. او ۲۰ سال در انستیتو ادبیات این آمستردام فعالیت داشته‌است. از آثار او می‌توان از فرهنگ دروغ‌ها، موزهٔ تسلیم بی‌قید و شرط، شخصیتت را به من قرض بده، خانهٔ هیچ‌کس و بابا یاگا یک تخم گذاشته نام برد.

دوبراوکا اوگرشیچ در مقاله‌های خود با تجزیه و تحلیل‌های عقلانی آن دسته از مسایل روز را که به انسان‌ها مربوط می‌شود بررسی می‌کند. او در کتاب «فرهنگ کارائوکه» دنیای مدرن دیجیتال را با تمام آشفتگی‌ها و خطاهایش توصیف می‌کند و با بیان مثال‌های کوچک نشان می‌دهد که این رسانه‌های افسارگسیخته نوین به چه سمت و سویی حرکت می‌کنند. نوشته‌های  این نویسنده ساده و قابل‌فهم با طنزی ظریف است. او جوایز بسیاری برده است از جمله جایزه هانریش بل، جایزه فرینیا، جایزه تیپتری، ژان امری، جایزه ملی اتریش برای ادبیات اروپایی و ...

بخش‌هایی از کتاب وزارت درد

بعد از آن که جلای وطن کردیم آپارتمانمان آپارتمان من و گوران_ در زاگرب را ارتش کرواسی مصادره کرد و خانواده یک افسر کروات آن را صاحب شد. پدر گوران سعی کرده بود وسایل خانه، دست‌کم کتاب‌هامان را، از آپارتمان خارج کند اما نتوانست. هرچه باشد گوران صرب بود و لابد من هم «پتیاره صرب» بودم. دوران، دوران انتقام‌جویی بی‌رحمانه ناشی از سیه‌روزی همگانی بود و مردم از هرکه می‌توانستند، و اغلب از مردم بی‌گناه، انتقام می‌گرفتند.

با این‌همه، جنگ کارهامان را بهتر از آن‌چه به‌تنهایی از عهده‌مان برمی‌آمد فیصله داد. گوران که با این عزم راسخ زاگرب را ترک کرده بود که «به دوردست‌ترین جایی که می‌شد برود» درواقع از آن سوی دنیا سردرآورد.

 

صبا بانو:)
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

این کتاب درباره خانمی اهل یوگوسلاوی سابق است که پس از شروع جنگ و درگیری در کشورش و در دوران گذار از حکومت کمونیستی یکپارچه به سمت فروپاشی کشور و ایجاد حکومت‌های جمهوری متکثر، از "وطن" به همراه همسرش مهاجرت

- بیشتر
Sarab
۱۳۹۹/۰۱/۲۵

کتاب جذابیه و به راحتی میشه تا آخر خوند و خسته نشد. ترجمه ضعیفه. نمیدونم از زبان اصلی ترجمه شده یا از انگلیسی. بنظر میاد از انگلیسی. بعضی کلمات ساده غلط ترجمه شده. همون صفحه اول تابلوی شیشه ای رو

- بیشتر
Zahra Abdolahi
۱۳۹۹/۰۴/۱۳

موضوع کتاب و نوع روایت جالب توجه است؛ اما متاسفانه متن روانی ندارد که دنبال کردن روایت را قدری مشکل می کندـ غلط های چاپی زیادند و گاهی مجبورید متن را حدس بزنید! اما با همه اینها، کتاب به خوبی سرگشتگی

- بیشتر
Shadi
۱۳۹۹/۰۷/۱۰

رسیدم بخش 5 و غلط تایپی افتضاحه و خیلی جاها رو نمیفهمم یا حدسی رد میکنم

parastoo
۱۳۹۹/۰۱/۲۷

روایت تلخ و دردناکِ مهاجرت و آوارگی شاید اگر از مهاجرهای دلتنگ دنیایید بهتر باشه نخونید. خیلی اشتباه تایپی داشت متن.

fateme
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

یک کتاب در مورد جنگ یوگسلاویه، عواقب و تأثیراتی که جنگ بر آوارگان جنگی در کشورهای دیگه گذاشته، این کتاب رو همه نمیپسندن، یه داستان یا رمان واقعی محسوب نمیشه، سبک خاصیه، مثل یه فیلم مستنده

Safura Zavaran Hosseini
۱۳۹۹/۰۱/۲۹

مدتیه که روی دیدن فیلم‌هایی از جنگ‌های این منطقه و تاریخ این منطقه تمرکز کردم و خوندن این کتاب هم کمک‌کننده بود. اشکالات تایپی زیادی در متن وجود داره که اذیت‌کننده‌ست.

کاربر ۱۶۰۰۲۴۴
۱۳۹۹/۰۱/۱۵

من نخوندمش ..😐 لطفا رایگانش کنید ..کتابهایی بیشتری رو رایگان کنید

یونا
۱۳۹۹/۰۹/۰۳

کتاب در مورد مهاجران است.مهاجرانی که کشورشان پاره پاره شده و سرگردان، بی گذشته و آینده در روزگاری سرشار از تحقیر و اندوه گرفتارند. ترجمه کتاب خوب بود.حس خوبی به من داد.اشتباهات تایپی در بعضی صفحات، آزاردهنده بود. کتاب را دوست داشتم

Márma
۱۳۹۹/۰۶/۰۷

کتاب خوبیه و مثل همه ی فروپاشی ها تلخ

حتی بدبختی را هم باید مدیریت کرد. بدبختی بدون مدیریت ناکامی محض است.
نازنین بنایی
«زخم‌ها داغ‌ترین کالاهای صادراتی ما هستند.»
نازنین بنایی
مردم می‌گفتند: «این جنگ من نیست!» و جنگ ما نبود. اما درعین‌حال جنگ ما بود. چون اگر جنگ ما هم نبود حالا اینجا نبودیم. چون اگر جنگ ما بود باز هم اینجا نبودیم.
نازی
زبانمان، یگانه گنج جانمان را، در چمدان کنار آلبوم خانوادگی جا دادیم و رفتیم تا با دشمنان موهوم، با آسیاهای بادی که پره‌هاشان هوای سرد هلند را می‌شکافد بجنگیم.
نازی
«هروقت برمی‌گردم، احساس می‌کنم در مراسم تشییع‌جنازه خودم شرکت کرده‌ام.»
نازنین بنایی
مامان آه کشید گفت: «زندگی ادامه دارد، تانیا. البته نه برای ما.
نازنین بنایی
هوا بوی مرگ می‌داد
نازنین بنایی
(«ادبیات نقاشی ذهن است، ترانه روح است.»)
راوی
مردم می‌گفتند: «این جنگ من نیست!» و جنگ ما نبود. اما درعین‌حال جنگ ما بود. چون اگر جنگ ما هم نبود حالا اینجا نبودیم. چون اگر جنگ ما بود باز هم اینجا نبودیم.
نازی
کروات‌ها کروه، (Kruh) صرب‌ها هلب (hleb) و بوسنیایی‌ها هلیب (hljeb) می‌خوردند: واژه معادل نان در سه زبان متفاوت، اما اسمرت (smrt) به معنی مرگ در هر سه یکی بود.
نازنین بنایی
تصویر درم جوان یاهدرچ‌هیس که در بحر یک کتاب درسی هلندی برای نایجراخ فرو رفته و پاک‌کن ته مدادی را مثل سقز می‌جود.
Shadi
«انتظار داری در "وطن؛ چی پیدا کنی؟» «وحشت پشت وحشت.» «و اینجا چه داری؟» «نبود وحشت.» «از نظر خیلی‌ها همین دلیل قانع‌کننده‌ایست برای اینجا ماندن.»
نازنین بنایی
«مردم ما» رد نامرئی سیلی بر چهره داشتند
شالی
تصویر دختر جوانی که در قطرا روبه‌روی من نشسته، بلندگوی ریز توی گوشش به سیمی متصل است و سیم به داخل یکفی نیهم‌باز با مراک اسپریت روی آن ختم می‌شود. قطرا پر مسافر است، اما دختر به محیط اطرافش بی‌اعتناست؛ با صدای بلند حرف می‌زند و با نگاهی بی‌احساس صاف به جلو چشم دوخته است. یکف بر ازنو شق ورق نشسته، شاید می‌ترسد یکف از ازنویش پایین بیفتد و بشکند. دسته‌های یکف هم سیخ ایستاده و تقریبا به دهانش می‌رسند، طوری که به‌نظر می‌آید کلمات از دهانش به درون یکف سرازیر می‌شوند.
Mostafa F
به‌جای آن که جوابم را بدهد پرسید: «بگو ببینم، توجه کرده‌ای که فرشته‌ها هیچ وقت نمی‌خندند؟» «نه، به این موضوع فکر نکرده‌ام.» «تا حالا به چشم فرشته‌ای نگاه نکرده‌ای؟» «نه، فکر نمی‌کنم... تا آنجا که یادم می‌آید نگاه نکرده‌ام.» «باشد، پس لازم شد به جایی سر بزنیم.» بقیه عصر آن روز را در موزه دولتی آمستردام گذراندیم و به چهره فرشته‌ها در نقاشی‌های استادان قدیم نگاه کردیم. ایگور گفت «دیدی راست گفتم. فرشته‌ها لبخند نمی‌زنند، مگر نه؟» «مثل جلادها.» با آن که این موضوع اصلا خنده‌دار نبود، هر دو زدیم زیر خنده. خندیدیم تا به شیوه خودمان با تشویشی نامرئی کنار بیاییم. ناگهان فکر کردم آدم‌هایی که پس از بیماری یا ضایعه روحی، سانحه، سیل یا کشتی‌شکستگی دوران نقاهت را می‌گذرانند هم نمی‌خندند. ما هم دوران نقاهت را می‌گذراندیم. اما چیزی نگفتم.
الی
مامان به منظور عذرخواهی گفت: «حالا دیگر خودت فهمیدی چه حال و روزی داریم.» پاپا داد زد: «حال وروزمان چه‌ش است؟ از مردم خیلی جاهای دیگر بهتر زندگی می‌کنیم. اگر این اتفاق‌ها نیفتاده بود وضع ما از امریکایی‌ها هم بهتر بود.»
نازنین بنایی
یوگسلاوی جای وحشتناکی بود. همه دروغ می‌گفتند. البته، هنوز هم دروغ می‌گویند، اما حالا هر دروغ تقسیم به پنج می‌شود، هر قسمت مال یک کشور.
نازنین بنایی
ما مثل موش‌هایی که کشتی در حال غرق شدن را ترک می‌کنند از کشورمان گریخته بودیم. همه‌جا بودیم. خیلی‌ها درون مرزهای مملکت سابق خود به این‌سو و آن‌سو می‌شتافتند، به این خیال که جنگ به‌زودی به پایان می‌رسد در جایی پناه می‌گرفتند، انگار جنگ نه حریقی بزرگ، که بارانی سیل‌آسا و زودگذر بود
نازنین بنایی
زن‌ها کمتر از مردها به چشم می‌آمدند. در حاشیه می‌ماندند، اما جرخ زندگی را می‌چرخاندند: تکه‌های زندگی‌شان را وصله‌پینه می‌کردند تا از هم نپاشد؛ این کار را مثل تکلیفی روزانه بر عهده گرفته بودند.
اسراء
چیز دیگری که همه‌مان از آن محروم شده بودیم حق به‌یادآوردن بود. نابود شدن مملکت این احساس را به همراه آورده بود که دورانی که در آن سپری شده بود باید از یاد برود. سیاستمدارانی که به‌قدرت رسیدند فقط به‌قدرت قانع نبودند؛ می‌خواستند اهالی کشورهای تازه‌شان یک‌مشت مرده متحرک و آدم‌هایی بی‌خاطره باشند. گذشته مردم یوگسلاو را به باد انتقاد و استهزا می‌گرفتند و آنها را تشویق می‌کردند از زندگی گذشته‌شان تبری بجویند و فراموشش کنند. توقع داشتند ما ادبیات، فیلم‌ها، موسیقی پاپ، لطیفه‌ها، تلویزیون، روزنامه‌ها، کالاهای مصرفی، زبان و مردم و خلاصه همه و همه اینها را فراموش کنیم. بخش زیادی از اینها به صورت فیلم خام و عکس، کتاب و جزوه، اسناد و یادگارها از زباله‌دان سر درآوردند...«یوگونوستالژی»، به‌یادآوردن زندگی در کشور سابق، نام دیگری بود که بر براندازی سیاسی گذاشته شد.
شراره

حجم

۲۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۸۰,۵۰۰
۳۰%
تومان