دانلود و خرید کتاب زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم اثر محمدرضا مرزوقی

کتاب زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم

معرفی کتاب زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم

زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم جلد سوم از مجموعه جذاب بچه‌محل نقاش‌ها نوشته محمدرضا مرزوقی است.

خلاصه مجموعه بچه‌محل نقاش‌ها

مجموعه بچه‌محل نقاش‌ها، داستان‌هایی درباره نقاشان معروف جهان و روزگار آنها است. محمدرضا مرزوقی سال‌ها درباره‌ی نقاشی و نقاش‌ها مطالعه کرده، آثارشان را دیده و در نهایت داستان‌هایی نوشته که در آن‌ها شخصیت اصلی کتاب، به اسم دایی‌سامان، به دوره‌های مختلف زمانی سفر می‌کند و با نقاش‌های معروف دنیا دوست می‌شود.

دایی‌سامان در بعضی از جلدهای این مجموعه در حساس‌ترین لحظه‌های زندگی نقاش‌ها با آنها همراه است. مثلاً در در زمان نقاشی‌کردن سقف کلیسای سیستین در کنار میکل‌آنژ و زمان کشیدن مونالیزا در کنار داوینچی است.

خواندن مجموعه بچه محل نقاش‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب مناسب نوجوانانی است که به هنر و تاریخ هنر علاقه‌مندند و می‌خواهند در کنار خواندن داستانی جذاب با تاریخ هنر نقاشی و نقاشان بزرگ جهان آشنا شوند.

درباره محمدرضا مرزوقی

محمد‌رضا مرزوقی متولد ۱۳۵۵ است. عاتکه نام اولین کتاب اوست که در سال ۱۳۸۰ در نشر روشنگران به چاپ رسید. رمان دیگرش به نام تُل عاشقون با همکاری نشر افق، و رمان‌های پسین شوم و بارداری بی‌هنگام آقای میم با همکاری نشر روشنگران منتشر شدند. مرزوقی علاوه بر داستان‌هایش درباره نقاشی،برای آشنایی کودکان و نوجوانان با محیط زیست هم داستان‌هایی نوشته که برخی از آن‌ها را نشر امیرکبیر منتشر کرده است.

فیلمنامه‌نویسی و فیلم‌سازی مستند هم از فعالیت‌های محمد‌رضا مرزوقی است.

جملاتی از کتاب زمانی که هم‌سفر ونگوگ بودم(بچه‌محل نقاش‌ها ۳)

ولی این مرد راستی‌راستی یک نقاش بود. آن‌طور که داشت استادانه قلم‌مو را روی بوم می‌کشید، شک نکردم نقاش ماهر و زبردستی هم هست. فکر کردم یک آدم باید خیلی عشق نقاشی داشته باشد که تو همچین‌هوایی به‌جای قدم زدن کنار رودخانه و دِلِی‌دِلِی آواز خواندن، مشغول رنگ مالیدن به بوم نقاشی باشد. اما راستی‌راستی هم رنگ‌مالی‌ای می‌کرد! هر بار با نوک قلم‌مو به اندازهٔ یک قاشق غذاخوری رنگ برمی‌داشت و می‌چسباند روی بوم. همین! هیچ دستی تو ترکیب رنگ نمی‌برد. حتی گوشه‌وکنارش را هم با سر قلم نرم نمی‌کرد. بلافاصله قلم بعدی را می‌زد و به‌همین‌ترتیب با هر قلم یک قاشق و گاهی حتی یک ملاقه رنگ بود که روی بوم می‌چسبید. با اینکه رنگ‌ها را گتره‌ای روی بوم می‌زد، اما هرچه جلوتر می‌رفت می‌دیدم که تصویر روی تابلو هِی بیشتر جان می‌گیرد. با یک چرخش استادانهٔ قلم، رودخانه جریان پیدا کرد. بلافاصله زمین و مزارع را نکشید. بلکه دوباره رفت سراغ آسمانی که زمینه‌اش را آماده کرده بود و با چند ضربهٔ محکم قلم، ابرها را جان داد. نمی‌توانستم مطمئن باشم ابر هستند. اما وقتی کمی از تابلو و از مرد نقاش فاصله گرفتم ابرهای واقعی را در آسمان تابلوی او دیدم. ابرهایی که خیلی شبیه بود به ابرهای راستکی آسمان بالای سرمان. دو قدم به او نزدیک‌تر شدم. اما وضوح تصاویر به هم خورد و باز به‌جای ابر لکه‌های رنگی دیدم. از شیوهٔ کارش حیرت‌زده شدم. خصوصاً که با شیوهٔ داوینچی یا میکل‌آنژ زمین تا آسمان فرق داشت. با خودم فکر کردم چقدر از هنر و نقاشی دنیا عقب بوده‌ام، تا امروز که شیوهٔ کار کردن این مرد را دیدم.‌ کاملاً معلوم بود شکل نقاشی کردن این مرد به سَبک و اسلوبی تازه بود.

جان می‌گیرد. با یک چرخش استادانهٔ قلم، رودخانه جریان پیدا کرد. بلافاصله زمین و مزارع را نکشید. بلکه دوباره رفت سراغ آسمانی که زمینه‌اش را آماده کرده بود و با چند ضربهٔ محکم قلم، ابرها را جان داد. نمی‌توانستم مطمئن باشم ابر هستند. اما وقتی کمی از تابلو و از مرد نقاش فاصله گرفتم ابرهای واقعی را در آسمان تابلوی او دیدم. 


غولماز
احمد اکبرپور
شردرمن ۱؛ ناشناس
وندلین وان درانن
زمانی که هم‌بازی پولاک بودم
محمدرضا مرزوقی
کارگاه نلی (۵)؛ اشباح در فروشگاه
مارتین ویدمارک
زمانی که همسایه‌ی میکل آنژ بودم
محمدرضا مرزوقی
ماروین نارنجی و سؤال عجیب ۲
لوئیس سکر
دو تا خفن
مک بارنت
زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم
محمدرضا مرزوقی
زمانی که هم خانه‌ داوینچی بودم
محمدرضا مرزوقی
زمانی که هم‌سنگر پیکاسو بودم
محمدرضا مرزوقی
غول بزرگ مهربان
رولد دال
راز داورهای خواب‌آلود
روبرتو سانتیاگو
معجون سحرآمیز در کارخانه‌ی متروک
تینا جمالی
بهترین قصه‌های برادران گریم
هرمز ریاحی
زمانی که هم سبیل دالی بودم
محمدرضا مرزوقی
سفر به انتهای دنیا
جودی لین اندرسون
ته جدولی ها ۴
روبرتو سانتیاگو
نجات ارداس؛ جلد دوم
مگی استیفویتر
تاجر برف
سام گیتون
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
گردان قاطرچی ها
داوود امیریان
پسرک، موش کور، روباه و اسب
چارلی مکسی
پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
پاستیل‌های بنفش
کاترین اپل‌گیت
هری پاتر و سنگ جادو
جی.کی. رولینگ
مامان من نمی‌تونم بخوابم
بریجت راب
دختری که ماه را نوشید
کلی بارن‌هیل
شهر آی قصه ـ قسمت اول: دایناماینا
پوریا عالمی
دوستان دوست‌داشتنی
کورتنی کاربن
گربه‌ی چکمه پوش
ریحانه ظهیری
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
قصر آبی
ال.ام مونتگومری
آقای باکلاه و آقای بی‌کلاه
شل سیلوراستاین
۳۰ روز با پیامبر (ص)ِ؛ کتاب اول
حسین فتاحی
گربه‌ی لوبیا پز
اسماعیل پورکاظم
پینوکیو (خلاصه داستان)
کارلو ک‍ول‍ودی‌
افسانه‌ی قوهای وحشی
شاگا هیراتا
چرا روباه مرغ شکار می‌کند؟
می‌می ساموئل
خوب‌های بد، بدهای خوب ۱
سومان چینانی

نظرات کاربران

المپیان؟:)
۱۳۹۹/۰۷/۱۳

متن روان روان روان روان جذابیت فوق العاده عالی نظرم مثل جلد دوم این مجموعه کتاب است می توانید آن را نگاه کنید اگر بیماری قلبی دارید توصیه می کنم صفحه ی ۱۷۰ تا ۱۸۰ را نخوانید وقتی می خوانید تازه متوجه می شوید

- بیشتر
💕Adrien💕
۱۳۹۹/۱۰/۲۵

بینهایت×بینهایت ستاره=خیلی براش کمه😍😇🌈

البرز داوطلب
۱۳۹۹/۰۶/۱۰

عالیه . به نظرم بهترین کتادب این مجموعه هستش .

booklover
۱۴۰۱/۰۶/۱۲

کلا این مجموعه خفنههه😎🤍 ولی مهم ترین درسی که از این کتاب یا داستان زندگی ونگوک گرفتیم، اینه که هر چی رو می‌شنویم باور نکنیم و از همه مهمترررر... کسیو قضاوت نکنیم🌜💛💫

R.k
۱۴۰۰/۱۲/۱۱

از هلند تا پاریس با ونگوگ! داستان رنج ها و تلاش های نابغه و هنرمندی که دیوانه اش می پنداشتند. داستان زندگی ونسان ونگوگه که خیلی متفاوت و پر ماجرا بوده.👌✔️ متن خیلی روان و زیبا بود همچنین تصویرگری های

- بیشتر
♡کتابخون♡
۱۴۰۰/۰۲/۱۹

کتاب خیلی قشنگیه👌 فقط آخرش یکم غمناک تموم شد 😢 ولی در کل عالی بود

R.k
۱۳۹۹/۱۱/۰۵

خوووووووب

روزبه
۱۳۹۹/۰۶/۲۲

نوشته خوب و روانی بود و دخترم اطلاعات خوبی درباره ونگوگ بدست آورد. فقط نقاشی‌های آخر کتاب مربوط به ونگوگ نیست. امیدوارم اصلاح شود.

A.M
۱۴۰۱/۰۵/۲۷

خیلی خوب و آموزنده🧨🧨

آیلار
۱۳۹۸/۱۲/۲۴

یکی از بهترین کتاب های انتشارات هوپا با اختلاف که درک درستی از هنرمند کمتر شناخته شده در زمان خودش ونگوگ داره کسی که مورد توجه بی مهری قرار گرفته و با این همه نبوغ دست کم گرفته شده به

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۳)
آدم قبل از هنر باید یه‌کم اخلاق داشته باشه.
Actorಥ‿ಥ
وقتی خودت را جلوی دیگران ساده و کوچک کنی، آن‌ها هم هر جور بتوانند از تو سواری می‌گیرند.
Amir Sabeti
«اگر چیزی را جدی نگیرید، خودش خودبه‌خود درست می‌شود.»
Actorಥ‿ಥ
گاهی آدم‌ها به‌خاطر تفاوت‌هایشان جذب هم می‌شوند.
Actorಥ‿ಥ
گفت: «می‌بینی؟ اون زندگیه. اصل زندگی که همیشه تو سایه قرار می‌گیره و خیال‌انگیز به‌نظر می‌رسه. کابوس واقعی این زن‌هایی هستن که اینجا جلوی چشم تو دارند به کارهای روزمره‌شون می‌رسن. چیزی که در خواب می‌بینیم جز واقعیتی پیش‌پاافتاده نیست.» راستش چیز زیادی از حرف‌هایش نفهمیدم. اما در همین مدت کوتاهی که با او هستم، عادت کرده‌ام حرف‌هایی بشنوم و شاهد کارهایی باشم که هرگز سر از رمز و راز آن‌ها در نمی‌آورم. البته سعی می‌کنم به‌سادگی دربارهٔ هر چیزی پرس‌وجو نکنم. دوست ندارد کسی زیاد از افکار و احوالش سر در بیاورد. شاید با این توصیفی که از ونگوگ می‌کنم فکر کنی چه آدم گَنده‌دماغی است و اصلاً چرا برادرت دارد این موجود را تحمل می‌کند. ولی باید بگویم سرخوشی و شور زندگی چنان در وجود وینسنت جاری است که من در بدترین شرایط هم اگر سر کنم، با هر بار دیدنش به این زندگی مزخرف امیدوار می‌شوم.
avina\hermayni
همه با پول‌های بادآورده‌ای ثروتمند شده‌اند که یا از راه زدوبندهای دولتی به دستشان رسیده یا یکهو طرف شانس آورده و تو مزرعه‌اش معدنی از زغال‌سنگ پیدا کرده است. اولین کاری که می‌کنند برای خودشان لقب می‌خرند، مثل کنت یا کنتس، چه می‌دانم؟ بارون و بارونت یا دوک و دوشس. در حالی‌که هیچ‌کدام اصل‌ونسبی ندارند. در این دنیای تازهٔ درحال‌تمدن فقط کافی است پول داشته باشی و درشکه‌های مجلل سوار شوی و لباس‌ها و جواهرات گران‌قیمت داشته باشی. هیچ‌کس کاری به شناسنامه و شجره‌نامه‌ات ندارد. حالا شجره‌نامه که حرف پوچ است، ولی حتی به سطح سواد و معلوماتت هم کاری ندارند. در عوض تا بخواهی احترام داری.
i_ihash
اگر برادری مثل «تئو» داشتم، با هم دنیا را فتح می‌کردیم. محسن بند آخر نامه را که خواند رو کرد به مادربزرگ: «تئو کی بود مامان‌بزرگ؟!» مادربزرگ داشت زور می‌زد جلوی خنده‌اش را بگیرد.
جودی‌آبــوت
گاهی آدم‌ها به‌خاطر تفاوت‌هایشان جذب هم می‌شوند.
المپیان؟:)
از هر جای پُرسروصدایی دوری می‌کنیم. بیشتر با هم به دشت‌ها و مزارع دور و اطراف می‌رویم. با وینسنت باید همواره در سفر باشی. آن هم سفری در مسیر آفتاب. یعنی هر جا آفتاب روشن‌تر و درخشان‌تر بتابد وینسنت هم مثل آفتاب‌پرست آنجا حیّ و حاضر است. اینجا حالا ماه ژوییه است. تقریباً اواخر بهار و اوایل تابستان. حال روحی وینسنت خیلی بهتر شده و هر روز با دیدن آفتاب بیشتر به زندگی امیدوار می‌شود. هر چند گاهی اختیار از دست می‌دهد و بیش‌ازاندازه فعال و پُرانرژی می‌شود و لحظه‌ای آرامش ندارد.
المپیان؟:)
تازه به قدرت‌های خودم پی برده‌ام. مهم نیست این قدرت‌ها چقدر نیاز به بدجنس بودن داشته باشند. گاهی برای انجام دادن کار درستی که خیر خودت و دیگران در آن است باید تن به هر کاری بدهی، از نظر من اشکالی ندارد. من می‌خواستم از پاریس خلاص شوم و ونگوگ را هم از دست این گوگن متکبر گَنده‌دماغ خلاص کنم، چاره‌ای جز این نداشتم. شاید در دوره‌ای که تو هستی، بگویند تابلوهایی که ونگوگ در پاریس کشیده، همه شاهکار هستند. ولی به‌نظر من آنچه قبل از پاریس کشید، بهتر از کارهای پاریسش بود و آنچه بعد از پاریس و در همین شهر آرلس کشیده از تمام کارهایش بهتر هستند.
المپیان؟:)

حجم

۳٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۳٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان