دانلود و خرید کتاب اینجا شب هایش بلند است بهمن کامیار
تصویر جلد کتاب اینجا شب هایش بلند است

کتاب اینجا شب هایش بلند است

نویسنده:بهمن کامیار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اینجا شب هایش بلند است

بهمن کامیار در کتاب اینجا شب‌هایش بلند است، قضه زنی را روایت می‌کند که آستانه 34 سالگی قرار دارد. این زن زندگی‌اش را از گذشته تا حال مرور می‌کند و خودش را در نقطه‌ای که ایستاده پیدا می‌کند.


خلاصه کتاب اینجا شب‌هایش بلند است

داستان اینجا شب‌هایش بلند است از روز تولد زنی آغاز می‌شود که در آستانه ۳۴ سالگی قرار دارد. او در طول دوران تحصیلش با دو مرد آشنا شده که هر کدام به نوعی روی زندگی او تاثیر گذاشته‌اند. این داستان از زبان زن داستان روایت می‌شود. او داستان زندگی خود را در گذشته و حال مرور می‌کند. مخاطب در خلال این رفت و برگشت‌ها به گذشته و حال، جذب داستان می‌شود و در جریان اتفاقات قرار می‌گیرد.

خواندن کتاب اینجا شب‌هایش بلند است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

بهمن کامیار در کتاب اینجا شب‌هایش بلند است، احساسات زنانه را به خوبی به تصویر کشیده است. خواندن این کتاب را به علاقمندان رمان و داستان پیشنهاد می‌شود.

درباره بهمن کامیار

اینجا شبهایش بلند است نخستین کتاب بهمن کامیار است. او پیش از این کتاب، فعالیت‌هایی چون کارگردانی، تهیه کنندگی و فیلمنامه نویسی را در کارنامه خود داشته است. کامیار فیلم‌های وجه حامل، مرداد، نیم و بیداری با کارگردانی بهمن کمیار را کارگردانی کرده است. تهیه‌کنندگی فیلم‌های سد معبر، کارت پرواز و نیم را نیز به عهده داشته است.

جملاتی از کتاب اینجا شب‌هایش بلند است

فرصت دو کلمه حرف زدن هم به من داده نشد، چه برسد به گرفتن مرخصی. راه افتادم. فکرم درگیر سهراب بود. امروز از هربار دیگر که در دانشگاه دیده بودمش برایم جذاب‌تر می‌نمود. شلوار مشکی به پا و پیراهن آبی‌نفتی پوشیده بود که در قدوقامتش خوب به هم می‌آمدند. اولین بار ترم گذشته او را سر کلاس نقشه‌کشی دیده بودم. باهوش بود و جذاب، خوش‌صدا وخوش‌پوش، موقر و متین یا شاید به چشم من چیزی کم نداشت؛ به‌هرحال دل از من برده بود. از شماره دانشجویی‌اش فهمیدم ورودی دو سال قبل‌تر از من است. از آنجایی که من هر ترم بیست‌وچهار واحد پاس می‌کردم، پس ممکن بود باز هم با او درس مشترک داشته باشم. در طول ترم، تمام توانم را گذاشتم تا به او بفهمانم دلم را برده و منتظر یک اشاره از سمتش هستم تا نه تسلیم که بنده‌اش شوم!

برای مطالعه‌ی جمله‌های بیشتری از کتاب اینجا شب‌هایش بلند است، بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.

رهایش
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

فعلا اواسط کتابم فقط اومدم بگم متاسفم بابت این‌همه ایراد نگارشی!!!! تموم افعال جملات اشتباهن. مرتب از ماضی به مضارع تغییر می‌کنن اون هم نه درست و بجا که به اشتباه! چطور ممکنه اثری نوشته، ویرایش و چاپ بشه اون‌هم با

- بیشتر
دردونه
۱۳۹۸/۰۹/۰۲

خیلی قشنگ بود. از اون کتابهایی که وقتی میخونیش رو کلماتش فکر میکنی و بعد از تموم شدنش هی با خودت فکر میکنی اونموقع چی شد؟ حالا چی میشه؟ خلاصه که دوستش داشتم.

farshad
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

به نظر من ارزش خواندن دارد گاهی بی کسی ما را به عشق می کشاند و وابستگی

hamideh
۱۳۹۹/۰۱/۱۸

بنظرم احساسات زن رو بخوبی نشون داده بود

مریم
۱۳۹۸/۰۹/۰۲

کتاب خوبیه ولی احساسات و رفتار زنانه برای شخصیت اصلی داستان به خوبی بیان نشده حتی بعضی جاها با حقیقت رفتاری یک زن تناقض داره.

ketab khor
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

اولش خسته کننده است و ایرونی بودن خودش رو حفظ کرده اما به مرور که پیش میره خوب میشه نوع نگارشش که بین حال و گذشته داستان پیش میرفت برام جالب بود

کاربر ۱۷۶۷۳۳۹
۱۳۹۹/۰۸/۲۷

واقعا عالی بود...من که خیلی لذت بردم از متن قشنگ و مرتبط کتاب

Zahrasadat.mn
۱۳۹۹/۰۲/۲۰

کاش پایان بهتر و دید وسیع تری داشت نویسنده... و کاش یه کم تصمیمات این بانوی عقل گرا واقعا منطقی تر بود.

Blue_sky
۱۳۹۹/۰۱/۱۶

من زیاد دوسش نداشتم، اوایل از اینکه همسرش ترکش کرده دیوانه شده ولی در ادامه با توجه به مسائلی که بیان میشه و خودش میگه منتظر این اتفاق بوده! این ضد و نقیضه😑

maedeh
۱۳۹۹/۰۱/۱۵

و باز هم داستانی که انتهاش تمام تفکرات آدم رو بهم میریزه.

هرچند سخت اما باز هم زندگی می‌کنم، اگر توانم باشد. با این امید که زنده باشم و ببینم او کجای این دنیا را بدون من می‌خواهد به قبضهٔ خودش درآورد.
Gloria
من مطمئنم عشق در معده شکل می‌گیرد و معده در بدن رأس تمام امور است. فقط چون نمی‌شود گفت از ته معده دوستت دارم یا جای تو در اعماق معدهٔ من است ـ چون ته معده ابتدای مسیر دفع مواد زاید است ـ به‌همین دلیل نزدیک‌ترین عضو چاه‌مانند را انتخاب می‌کنیم و می‌گوییم از ته قلبم دوستت دارم و جای تو در اعماق قلبم است
Gloria
مردها نمی‌دانند که گوش برای زن‌ها چه اندام حساسی است، وگرنه این‌قدر بی‌محابا هر حرفی را به زبان نمی‌آوردند
Gloria
فاصلهٔ بهار تا پاییز ضخامت یک پنجره بود. آن‌سوی پنجره، بهار، در کوچه رفت‌وآمد داشت و این سوی پنجره خزان در من و این خانه نشسته بود، با برگ‌هایی بی‌جان که تنها منتظر نسیمی بودند تا بشکنند. بیفتند.
n re
منم! ایستاده در هوایی پُر از هوای تو حجم حضورت ستون است بر سقفم
n re
به نظرمن تنهایی آدم‌ها با هم فرق دارد. هرکس در تنهایی‌اش بوی خاصی به مشامش می‌رسد. همان بو نشانهٔ آیندهٔ آن فرد است. اگر تنهایی فرد بوی میوهٔ گندیده بدهد یعنی در تنهایی خود می‌میرد و بوی تعفن همه‌جا را برمی‌دارد تا همسایه‌ها بفهمند کسی در آن حوالی مرده.
Gloria
دنیا بیشتر از اینکه مدیون آدم‌های واقع‌بین باشه مدیون اوناییه که خیالاتی هستن.
Gloria
امروز آفتاب از بهار به پاییز رسیده بود
Gloria
هرچیزی باید وقت خودش اتفاق بیفته وگرنه بیات می‌شه! ظاهرش خوبه اما دیگه اون طعم و گرمای لازم رو نداره.
n re
صدای باران شب با باران روز فرق دارد؛ زنده‌تر است. می‌خواهد همه را بیدار کند. صدای مزاحمی لابه‌لای آن نیست؛ خالص است.
n re
خوبی دردِدل گفتن با غریبه‌ها این است که همه‌شان با امید حرف می‌زنند. از آینده‌ای روشن صحبت می‌کنند. بدون شناخت طرف مقابلت، از واکنش‌های خوشایندش حرف می‌زنند و براساس روند طبیعی زندگی به تو امید می‌دهند، اما اگر شرایط طبیعی باشد که چه ضرورت به دردِدل!
n re
دستم را دراز کردم که بگیرمش؛ رفت!
دردونه
رفاهی که ما الان داریم ازش استفاده می‌کنیم و لذتش رو می‌بریم از یک ذهن خلاق و خیال‌پرداز بیرون اومده، نه از واقعیت موجود، نطفهٔ پیشرفت توی تخیله. واقعیت می‌گه به همینی که هست قانع باش. می‌گه همینه که هست. آدم خیال‌پردازه که این حصار رو می‌شکنه و به چیزی که نیست، وجود نداره جون می‌ده و نهایتاً خلقش می‌کنه. بیگ‌بنگ تو ذهن آدم‌های خلاق اتفاق میفته. - همون آدم خیال‌پرداز هم از طبیعت و واقعیت‌هاش الهام می‌گیره. ـ خب این یعنی زاویهٔ نگاه اون آدم با دیگران متفاوته، کسی که از سنجاقک به هلی‌کوپتر می‌رسه با اونی که سنجاقک رو به‌عنوان یه آفت می‌بینه و دنبال سم آفت‌زداییش می‌ره به یه میزان ارزش‌گذاری نمی‌شن!
Blue_sky
برای یک زن چگونه گفتن مهم‌تر از چه گفتن است. اساساً حرف‌ها و شنیده‌ها بیشتر ته‌نشین می‌شوند.
Gloria
فارغ از هر نوع جذابیت ظاهری، افسار احساسات تو را هرکس به‌دست گیرد می‌تواند تبدیل به خود تو شود.
n re
چه تلخ است زمانی که به مادرت نیاز داری، کنارت نباشد. مادری که می‌تواند تو را بیدار کرده و حال درونی‌ات را برایت تشریح کند. دلداریت دهد.
n re
خانهٔ خود آدم همان‌جایی است که با چشم‌های بسته هم می‌دانی کجا قدم می‌گذاری؛ می‌دانی درِ کدام کابینت لق است و باید با احتیاط باز کنی تا از جا در نیاید؛ دستت بی‌محابا روی همان کلیدی می‌رود که لامپش سالم است و خانه را روشن می‌کند؛ شیر آب را همان سمتی می‌چرخانی که آب سرد و گرمش درست باشد، نیازی نیست به شکلک‌های روی شیر توجه کنی و می‌دانی که سمت داغ، آبِ‌سرد می‌دهد بیرون و سمت سرد آن، آبِ‌داغ! این‌جا همان خانه بود برای من. خانهٔ خودم.
n re
چه روزهایی در این خانه دفن شده. چه دوستت دارم‌هایی که از دهانم بیرون آمده. هنوز حضور اصوات و امواجش گوشم را قلقلک می‌دهد. دوست دارم همه‌شان را در تور بیندازم و از پشت‌بام به دورترین قسمتی که می‌توانم پرتاب کنم تا هیچ اثری از آن باقی نماند.
n re
همین که کسی باشد با او حرف بزنی، حتی با همین لحن خشن، نعمتی است. نعمتی که من چند روز است از آن بی‌نصیبم.
n re
نمی‌دانستم باید حرف بزنم یا منتظر شوم آرام شود! در این لحظه چقدر شبیه هم بودیم.
n re

حجم

۱۹۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۶ صفحه

حجم

۱۹۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰
۳۰%
تومان