بریدههایی از کتاب نطلبیده؛ جلد اول
۳٫۱
(۱۰۴)
آدمها اندازهٔ خودشونن و نه اندازهٔ دید چشم شما!
KOSAR
حرف نزده رو میشه همیشه زد اما زده رو نمیشه جمع کرد...
Yasi
دل تنگ شده بود برای حفرههای کنده شده در دل کوهها که یادگار پیش از دورهٔ مادها بودند. همان حفره هایی که فرضیهها برای کاربردش زیاد بود و همه هم قابل تائید و یا رد. حتی در میان عشایر سینه به سینه بود که پیرزن و پیرمردهای طائفه را با آب و غذا در آن حفره ها می گذاشتند تا ایل برود و برگردد. پیرها دست و پا گیر بودند و مانع حرکت آسان ایل به سمت ییلاق و قشلاق. عدهای میگفتند این فرضیه برای حفرههای کوههای غربی فلات ایران قابل تائید است و حفره کوههای شمالی بیشتر کاربرد نظامی و مقبرهای داشته اند...
در حال حاضر، دیبا خود را بیشتر همان پیرزنی میدانست که جا مانده و باید تا برگشتن ایل با غذا و آب کم، تاب بیاورد. تاب بیاورد تا ایل برگردد و ببینند اشتباه کردهاند و او هنوز آن قدرها پیر و فرتوت نشده است. باید می جنگید و بر نا امیدی پیروز میشد.
دردونه
اینو آویزهٔ گوش کن که آدمها اندازهٔ خودشونن و نه اندازهٔ دید چشم شما!
حُمی
مثل کسی که در مسابقهای صد نفره، نفر صد و یکم شده است
Yasi
چه قدر زشت بود کسی خبر دار بشود که او نزدیک به سی سال سن دارد اما هنوز از مادرش حساب می برد! بحث ترس نبود بحث احترام بود.
Yasi
تنها کاری که از دستش برمی آمد کشیدن دو نفس عمیق بود و گرم کردن سر خودش برای گذشتن زمان
Yasi
زنها راحت تر از مردها اشتباهشان را می پذیرند.
Yasi
دنیا رو آب میبره امروز، پاشو، پاشو، پاشو از خواب
Yasi
خوان اول را پشت سر گذاشته بود و بعد به سراغ مجید رفت تا سوئیچ موتور را بگیرد. مجید ابتدا، کار و سفارش مشتری را بهانه کرد و وقتی دید زورش به او نمی رسد صاف توی چشم رضا زل زد که اگر منیر همین حالا هم وقت زایمانش باشد، سوئیچ را به او نمیدهد! یک کلام تمام شد و رفت!
Yasi
گفته بود که جوانهای خوش آب و رنگ مشتریها را بهتر جلب میکنند.
Yasi
طلعت خانم در جواب اهل نمازه و روزه بودن دیبا گفته بود که روزه خوردنش را دیده و نماز خواندنش را ندیده.
Yasi
ــ هیس آروم، یه جوری رفتار کن انگار یه قرارداد معمولی مثل تمام قراردادای قبلیمون بوده. کلاس کاریمونو فراموش نکن!
دیبا با شادی به سمت در رفت و آهسته، از سر آبروداری گفت:
ــ کدوم قرارداد قبلی؟ مگه "رفیع چوب" به جز دفتر آقای کریمی قرارداد مهمی هم داشته؟!
ــ ما میدونیم اونا که نمیدونن. کلاس بذار!
Yasi
بعد از یک حساب سرانگشتی ساده به این نتیجه رسید که در افتادن با صمد چاقو کش و دار و دسته اش، می ارزد به تاب نگاه مادر زنش.
Yasi
ندزد و نترس؛ چی دزدیدی که میترسی؟
Yasi
مرداد بود اما عرقش، عرق سرد!
Yasi
اَ که هی ما رو باش که از شر بارون پناه آوردیم به ناودون... شما خونوادگی همه تون مشکل دارید... یکی از یکی دیگه نوبر تر... اون از عمو مش علی که بچهشو با این همه استعداد ناک اوتش کرد و فرستاده بره سراغ حرفهٔ خودش... اون از سه تا داداش گردن کلفتت که تبر گردنشون رو نمیزنه و هنوز برای چندرغاز میراثشون دارن له له میزنن... اون از ماه منیر که اگه عقل داشت زن یه آدم یه لاقبا نمیشد و براش دوتا، دوتا نمیزایید... اونم از عمه طلعت که سر ظهر تابستون، وسط گرما، هوس آش رشته پختن کرده... اینم از تو... هی با تو ام کجا میری...
مجید از جا بلند شده و عزم رفتن کرده بود که در جواب او گفت:
ــ اگه اجازه بدید میرم بیرون تا سر درد نگرفتم...
Yasi
چون شبیه من نیست قرار نیست که بد باشه.
Yasi
میخواست زودتر از این جا برود قبل از این که درشتی بار عظیم کند!
Yasi
زیر لب برای خود ژکید که:
ــ شیطونه میگه خونه رو بفروش، اول دیهٔ اینو بذار کنار بعد بزن ناکارش کن
Yasi
هر وقت مجید این چهره را به خود میگرفت یعنی تا جایی که میشود از او دور خوابید وگرنه خواب آشفته که سهل است، نمیگذارد اصلا خواب به چشمت برود!
Yasi
پول داری بشین روی سبیل شاه و نقاره بزن، نداری برو کپهٔ مرگت رو بذار زمین و بمیر.
Yasi
تاریخ انقضای ضرب المثل هایی مثل بیگناه پای چوبهٔ دار میره تموم شده داداش، تا به خودت بیای و سر بجنبونی میبینی سرت رفته رو دار و لنگات داره تو هوا باد میخوره...
Yasi
سعی میکرد از شدت هیجان منفی صدایش نلرزد و بیهوده هم به رضا نتوپد اما نتوانست. با لحنی که ناخواسته تند شده بود گفت:
Yasi
و صدای بوق بوق بلند شد. بفرما این معضل! این همه معضل هست و فرزاد گیر داده به شب گرسنه خوابیدن! مردم خودشان کم درد و غصه ندارند که حالا بنشینند فیلمهای پر غصه نگاه کنند!
Yasi
ــ شنیدید میگن گراهام بل میخواسته یه دستگاه اختراع کنه که ناشنواها بشنون، اشتباهی زده تلفنو اختراع کرده...
Yasi
دیدم انگار روی این آدم کانال عزاداری خیلی جواب نمیده، زدم اون کانال و رفتم روی فاز طلبکاری، اگه قرار بود همه ش اون طلبکار باشه که دُممو میگرفت و می نداختم بیرون. با یه نرمش کوچیک، یه چرخش صد و هشتاد درجهای زدم که " اوه چه خبرشه حالا؟! این همه راه اومده برای این که چند تا کوفته تند شده"!... دیدی اسفند روی آتیشو؟!...
Yasi
مجبور شد کمی خودش را بالا بکشد و صاف و شق و رق تر بنشیند شاید اندکی خواب از چشمهایش رخت بربندد. نیم نگاهی به همراهش انداخت، از فکر این که بعضیها از دیدن چنین نمایش هایی لذت می برند هم خوابش میگرفت!
Yasi
ــ چرا چشمات سرخه؟
ضایع بود بگوید " خب پدر صلواتی این دیگه چه نمایشیه؟! مردونگی کردم خروپفم هوا نرفت." برای ماستمالی کردن گفت:
ــ چشام به تاریکی و نورهای نورافکن حساسه و دچار آب ریزش و سرخی میشه، اما نگران نباش یه هوایی عوض کنیم خوب میشه.
ژینا با صدایی نازک و دلنشین گفت:
ــ چه بد؟! من میخواستم این هفته به یه کنسرت هم دعوتت کنم این طوری که نمیشه!
مجید در خروجی را باز کرد و او را قدمی پیش فرستاد. کنسرت رفتن از برنامههای مورد علاقهاش بود و نمیشد به راحتی ازش گذشت.
ــ سالنها با هم فرق دارند. این جا خیلی تاریک بود و انعکاس نور افکن هام درست توی چشمم بود.
Yasi
نگاه تیز ژینا باریک شد و ابروهایش به هم نزدیک و نزدیک تر، آن قدر نزدیک که چینی هم بین آنها افتاد:
ــ خب راست میگی، خیلیها هستند که منو به خاطر موقعیت اون ور آبم میخوان و میخوان از من پلهای برای رسیدن به هدفهاشون درست کنند.
مجید که دیگر سیر و پر شده بود. دست از خوردن کشید و در حینی که دستمال را برای پاک کردن کنج لبهایش برمی داشت با بیقیدی خاصی گفت:
ــ اگه منظورت منم، اشتباه میکنی لیدی. من خودم پیش از این، موقعیت های عالی برای رفتن داشتم. محض اطلاع بگم این جانب لیسانس و فوق لیسانسمو از صنعتی شریف گرفتم. کلی دعوتنامه و مزایا دارم که دارن توی کشو خاک میخورند.
Yasi
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان