دانلود و خرید کتاب گوشواره ها شیدا اعتماد
تصویر جلد کتاب گوشواره ها

کتاب گوشواره ها

نویسنده:شیدا اعتماد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گوشواره ها

«گوشواره‌ها» رمانی نوشته شیدا اعتماد، نویسنده معاصر ایرانی است که داستان زنی به نام لیلا و علاقه‌اش به جمع کردن کلکسیون گوشواره را بازمی‌گوید. زنی که با وجود داشتن دو فرزند و همسری متمول احساس تنهایی می‌کند و این خلاءش را با جمع کردن و نگهداری گوشواره پرکرده است. او مدام و وقت و بی‌وقت در نبود شوهر و بچه‌هایش به گوشواره‌هایش سر می‌زند، آنها را ساعت‌ها نگاه می‌کند و براساس احساسی که دارد آنها را به گوش می‌آویزد، گوشواره‌هایی که هرکدام داستان، اسم و هویت خود را دارند: «لیلا گوشهٔ تخت خوابیده و زانوهایش را توی شکمش جمع کرده است. دست راستش زیر بالش است و دست چپش مثل شمشیر جنگجویی خسته نزدیک زانویش آویزان است. موهایش روی بالش دور سرش پخش شده‌اند و خط‌های باریک قهوه‌ای روی پیشانی‌اش انداخته‌اند. لب‌هایش آرام تکان می‌خورد و دهانش نیمه باز است. دارد خواب غرق شدن می‌بیند. سرش را زیر آب کرده‌اند، مهاجمش را نمی‌بیند. نمی‌تواند فریاد بزند. می‌خواهد به دستی که زیر آب نگهش داشته چنگ بیندازد اما دست‌هایش تکان نمی‌خورند. گوشواره‌هایش کف حوض افتاده‌اند. تا دستش را به سمتشان دراز می‌کند به دایره‌های رنگی محو و مه‌آلودی تبدیل می‌شوند. زنگ تلفن از جایی در دوردست به گوشش می‌رسد، انگار از جایی در اعماق آب.»
باران
۱۴۰۰/۰۱/۱۱

خانه ها خاطرات و قصه های زندگی و رویاهای گذشته مان را در خود نگه می دارند، ما بخشی از خودمان و هویت مان را در خانه هایمان جا می گذاریم، ما به آنجا دل می بندیم، از خانه باید

- بیشتر
اینکه بخوای خودت نباشی خیلی دردناکه. اگه خودت رو از دست بدی دیگه چی برات می‌مونه؟
باران
تنهاست. مثل عاشقی که هیچ‌کس عشقش را نمی‌فهمد، مثل همه عاشق‌ها.
باران
چرا نمی‌فهمند فقط عشق برای رسیدن به همه چیز کافی است.
باران
"یه کاری هست که فقط وقتی انجامش بدی می‌فهمی چقدر همه‌چی فرق می‌کنه."
باران
"یه کاری هست تو این دنیا که فقط تو از پسش برمیایی. یه کاری که تو به خاطر انجام دادنش به دنیا اومدی."
باران
جنگ‌هایی که بردن در آنها شبیه باختن است
باران
پدرم گفت اگر پام رو فرو کنم تو چشمه دیگه از هیچ‌چی نمی‌ترسم. از اون موقع تا حالا با اینکه سال‌هاست می‌دونم اینو از خودش درآورده بود ولی بازم اگه پامو بکنم تو چشمه احساس قدرت می‌کنم."
باران
ژاله اخم می‌کند. کلمهٔ "مرغوب" آزارش می‌دهد. می‌پرسد: "از نظر شما چه چیزی یه زمین رو مرغوب می‌کنه؟" - موقعیتش نسبت به خیابون، نسبت به رودخونه، نورگیریش... ژاله می‌خواهد بپرسد: "پس خاطره‌ها چی می‌شن؟" ولی چیزی نمی‌گوید.
باران
می‌فهمم که ممکنه یک خاطره و یک تصویر تنها دارایی یه آدم باشه.
باران
"عشق همیشه برنده‌اس و اگه یه عشقی برنده نمی‌شه یا عشق نیست یا آدم‌ها به اندازهٔ کافی عاشق نیستن."
باران
"زندگی همینه. همین قصه‌ها و خاطره‌ها.
باران
همهٔ گوشواره‌ها قصه دارن. فقط باید یکی باشه که صداشون رو بشنوه.
باران
هر دو می‌دانند بزرگ شدن بی‌فایده است. همه‌چیز جایی در دوردست در دنیای دور کودکی که به خاطر ترس‌هایش گریه می‌کند، اتفاق افتاده و تمام شده. بقیه زندگی انتظار است. انتظار پس گرفتن تکه‌های خاطره‌هایی که یک شبه به باد رفته‌اند. یک شبه برای همیشه از دست رفته‌اند.
باران
"خیلیا هویتشون رو از انتظارشون می‌گیرن..."
باران
"حالا دیگه نصف بیشتر سال خشکه. یه چیزی برای من جالبه. حتی وقتی هم آب نداره بازم اسمش رودخونه‌اس. هویتش رو انگار از انتظارش برای آب می‌گیره."
باران
احساس می‌کند کسان دیگری هم پیش از او اینجا نشسته‌اند و اینجا انتظار کشیده‌اند. انتظار نامه‌ای که برسد. انتظار کسی که به آنها دلداری بدهد. انتظار روزهایی که قصد آمدن نداشته‌اند. انگار این پنجره‌ها را برای انتظار کشیدن ساخته‌اند.
باران

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان