بریدههایی از کتاب گوشواره ها
۴٫۵
(۲)
اینکه بخوای خودت نباشی خیلی دردناکه. اگه خودت رو از دست بدی دیگه چی برات میمونه؟
باران
چرا نمیفهمند فقط عشق برای رسیدن به همه چیز کافی است.
باران
تنهاست. مثل عاشقی که هیچکس عشقش را نمیفهمد، مثل همه عاشقها.
باران
میفهمم که ممکنه یک خاطره و یک تصویر تنها دارایی یه آدم باشه.
باران
ژاله اخم میکند. کلمهٔ "مرغوب" آزارش میدهد. میپرسد: "از نظر شما چه چیزی یه زمین رو مرغوب میکنه؟"
- موقعیتش نسبت به خیابون، نسبت به رودخونه، نورگیریش...
ژاله میخواهد بپرسد: "پس خاطرهها چی میشن؟" ولی چیزی نمیگوید.
باران
پدرم گفت اگر پام رو فرو کنم تو چشمه دیگه از هیچچی نمیترسم. از اون موقع تا حالا با اینکه سالهاست میدونم اینو از خودش درآورده بود ولی بازم اگه پامو بکنم تو چشمه احساس قدرت میکنم."
باران
جنگهایی که بردن در آنها شبیه باختن است
باران
"یه کاری هست تو این دنیا که فقط تو از پسش برمیایی. یه کاری که تو به خاطر انجام دادنش به دنیا اومدی."
باران
"یه کاری هست که فقط وقتی انجامش بدی میفهمی چقدر همهچی فرق میکنه."
باران
احساس میکند کسان دیگری هم پیش از او اینجا نشستهاند و اینجا انتظار کشیدهاند. انتظار نامهای که برسد. انتظار کسی که به آنها دلداری بدهد. انتظار روزهایی که قصد آمدن نداشتهاند. انگار این پنجرهها را برای انتظار کشیدن ساختهاند.
باران
"حالا دیگه نصف بیشتر سال خشکه. یه چیزی برای من جالبه. حتی وقتی هم آب نداره بازم اسمش رودخونهاس. هویتش رو انگار از انتظارش برای آب میگیره."
باران
"خیلیا هویتشون رو از انتظارشون میگیرن..."
باران
هر دو میدانند بزرگ شدن بیفایده است. همهچیز جایی در دوردست در دنیای دور کودکی که به خاطر ترسهایش گریه میکند، اتفاق افتاده و تمام شده. بقیه زندگی انتظار است. انتظار پس گرفتن تکههای خاطرههایی که یک شبه به باد رفتهاند. یک شبه برای همیشه از دست رفتهاند.
باران
همهٔ گوشوارهها قصه دارن. فقط باید یکی باشه که صداشون رو بشنوه.
باران
"عشق همیشه برندهاس و اگه یه عشقی برنده نمیشه یا عشق نیست یا آدمها به اندازهٔ کافی عاشق نیستن."
باران
حجم
۱۲۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۲۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان