دانلود و خرید کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم لئا ویازمسکی ترجمه صدف محسنی
تصویر جلد کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

معرفی کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

«دوشنبه‌هایی که تو را می‌دیدم» رمانی از لئا ویازمسکی، نویسنده و بازیگر متولد پاریس است. او نوه فرانسوا موریا نویسنده پرآوازه و برنده نوبل ادبی ۱۹۵۲ است ویازمسکی در فیلم‌ها و اجراهای بسیاری ایفای نقش کرده و این اثر اولین رمان اوست که جایزه منتخب خوانندگان سال ۲۰۱۷ را از آن خود کرده است. کلارا، بیست و هفت ساله و پیشخدمت یک رستوران است. او دختری تنها و خوش قلب است که خلائی عاطفی دارد. مادر کلارا زمانی که او هنوز خیلی جوان بود دچار آشفتگی روانی و بستری شد. کلارا و پدر مجبور بودند خودشان از پس زندگی برآیند و این موضوع کلارا را دچار هراس و کابوسی دائمی کرده بود. او همیشه آرزو داشت مادربزرگ و پدربزرگی داشته باشد که از دیدن و داشتن آنها هم محروم بود. اما حالا مدتی است که پیرمرد تقریبا هشتادساله‌ای که هر دوشنبه به رستوران می‌آید و همیشه یک غذای مخصوص سفارش می‌دهد، چنان مهر و محبت کلارا را برانگیخته که دلش می‌خواهد به او نزدیک شود و عشق خودش را به نوعی به پیرمرد ابراز کند. او مدتی با این فکر درگیر است تا این که بلاخره یک روز جرأت این را پیدا می‌کند که سر صحبت را با پیرمرد جذاب بازکند. دیدار کلارا با آنری، زندگی او را به کلی تغییر می‌دهد. داستان دو راوی دارد، کلارا و پیرمرد و نکته جالب اشتیاق دو طرفه‌ای است که در پیرمرد و دختر برای آغاز رابطه با دیگری می‌بینیم. دختری که سعی دارد فرصتی برای نزدیک شدن به پیرمرد بیابد و پیرمردی که از این همه خوشرویی و توجه دختری جوان شگفت زده است: «بارها شنیدم که او را کلارا صدا می‌کردند. چقدر این نام برازنده اوست. به حسِ خنده ناب و صادقانه یک کودک می‌ماند... چندین مرتبه خواستم با او صحبت کنم تا از زندگی و رویاهایش برایم بگوید. اما شک ندارم اگر این کار را می‌کردم، حق داشت مرا پیرمرد دیوانه‌ای بداند که در آنچه به او مربوط نیست، دخالت می‌کند. در نگاهم دختر طنازی است اما ظاهراً توجه چندانی به مردها ندارد. دیدن چنین صحنه‌ای که مردها ناامیدانه در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، برای من لذت‌بخش بود. نه زیبایی‌اش بلکه جذبه فریبنده‌اش باعث می‌شد در عین زنانگی، چون کودکی جلوه کند. اگر چهل سال کمتر از حالا سن داشتم، بی‌شک من هم شانسم را امتحان می‌کردم.» «دوشنبه‌هایی که تو را می‌دیدم» علاوه بر استقبال خوانندگان، تحسین بسیاری از منتقدین و رسانه‌ها را هم برانگیخته است. این رمان کوتاه، بسیار زیبا و متأثرکننده است با شخصیت‌هایی انسانی که در ذهن خواننده برای مدت‌ها ماندگار می‌شوند.
سیّد جواد
۱۳۹۹/۰۱/۱۲

کتاب ۲۴۹ از کتابخانه همگانی، داستانی کوتاه ولی خوب و البته غمناک . نویسنده بدون بکار بردن کلمات رکیک و شوخی های جنسی شما را تا انتهای داستان با خود همراه می کند. امیدوارم بعضی از نویسنده !!! های ایرانی یاد

- بیشتر
delibal
۱۳۹۹/۰۱/۱۱

سلام دوستان گل😁🌹 داستان از عنوانش برمیادکه یه داستان عاشقانه باشه که البته که هست. ولی اصلن انتظار یه عاشقانه ی پرشور و هیجان که آدرنالین خونتونو ببره بالا و پر از فراز و نشیب باشه. داستان سیر آروم و یکنواختی

- بیشتر
zoha
۱۳۹۷/۱۲/۱۷

یه داستان عاشقونه که کوتاه و روان نوشته شده. به نظر من نقطه قوت این کتاب بیان همرمان اتفاقات از نظر آدم‌های داستانه. اینکه یک فصل از نگاه و احساس دختربیان میشه و فصل دیگه از نگاه و احساس پیرمرد

- بیشتر
afsaneh_&_fatemeh
۱۳۹۹/۰۱/۰۵

افسانه ✏ سرشار از احساسات ناب..‌. بخونید اگه فراموش کردید که باید عشق بورزید...

کتابخوار
۱۳۹۹/۰۴/۰۹

یک داستان بی نهایت آبگوشتی به معنای واقعی کلمه 😏 طاقچه پر شده از یک سری کتاب‌های عامه پسند شدیدا ضعیف فرانسوی که همشون تم و روایت شبیه به هم دارن و همگی انگار کتاب‌های سفارشی دفاع مقدس کشورشونه😂😂😂 تم

- بیشتر
leila_az
۱۳۹۹/۰۱/۱۱

کتاب قشنگی بود یه حس خاصی داشت.

fatemeh
۱۳۹۹/۰۱/۰۸

کتابی کوتاه با عشقی عمیق حس خوبی که این کتاب به ادم هدیه میدهد را از دست ندهید 😊

Dexter
۱۳۹۷/۱۲/۱۴

خیلی برام جذاب بود، متن بسیار روان و تصویرسازی ملموس از فضای یک رستوران و مشتریهاش، خیلی عالیه...آدم خودش رو دقیقا در مغز یک دختر ۱۵ ساله که پیشخدمت یه رستورانه حس می کنه

اف
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

داستانی ملایم و لطیف با نثری روان و ترجمه ای روان تر.کاش نویسنده های ایرانی به جای به رخ کشیدن سبک نگارش و پیچاندن کلمات و مفاهیم به اندازه ی ابن کتاب ساده و گویا بنویسند.

دایه مکفی
۱۳۹۹/۰۵/۳۰

من حدود بیست درصد از کتاب رو خوندم درحالیکه حس شکنجه شدن داشتم، مثل اکثر کتابخوانها، دوست ندارم کتاب رو نیمه کاره رها کنم، اما دیدم وقتم اهمیت بیشتری داره نسبت به رعایت قانون نانوشته *کتابی که شروع کردی رو

- بیشتر
آیا چیزی زیباتر از زنی عاشق هم هست؟
Parinaz
چقدر دلتنگ داستان‌هایی هستم که شب‌ها برای خودم تعریف می‌کردم تا به خواب بروم! سال‌هاست تخیل شگفت‌انگیزی را که به من احساسِ بودن می‌داد، گم کرده‌ام...
زهره
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم.
Mary gholami
«عاقل باش درد من. آرام باش... آرام».
بهار قربانی
جسم زیبایت کجاست؟ زیر کدام خاک مدفون شده است؟
forooghsoodani
به سختی می‌شود سن بعضی از افراد را حدس زد. آن‌ها به عکس‌هایی می‌مانند که زمانی ثبت شده و نمی‌توان به تاریخ‌شان پی برد. فقط گاهی چشم‌هایشان آن‌ها را لو می‌دهند. کافی است نگاهشان کنی تا بفهمی سال‌هاست جوانی را پشت سر گذاشته‌اند.
_SOMEONE_
تنها یک حلقه برای تغییر تمام زنجیر کافی‌ست!
🍁paiiz
من همیشه همراهی سالخوردگان را دوست داشتم. دنیایشان به نظرم بسیار پربار بود و نزدیک به دنیای من.
Fatemeh Ka
آیا چیزی زیباتر از زنی عاشق هم هست؟
Mary gholami
با او همه‌چیز ساده است. هر کدام از کلماتش در جایی درست قرار می‌گیرند و باعث می‌شوند در دلم امید نورسته‌ای سر برآورد.
afsaneh_&_fatemeh
زندگی به‌راستی مفهومی جز هیاهو ندارد. وقتی مردم با صدای بلند حرف می‌زنند
بهار قربانی
شارل می‌گوید: «زندگی ماجرای زیبایی‌ست؛ خوشبخت کسی است که آواز خواندن بداند...»
بهنوش
ودم را مجبور می‌کنم تصویر روزهای شاد را به یاد بیاورم. روزهایی که هنوز گمان می‌کردم زندگی در کنار آن‌که دوستش دارم، می‌تواند شگفت باشد.
forooghsoodani
راه به نظرم طولانی می‌رسید... باید روی نیمکتی می‌نشستم تا نفسی تازه کنم. مرد جوانی با مهر پرسید آیا به کمک احتیاج دارم؟ ـ بله، پسرم. محتاج بیست سالگی‌ات هستم! حرفم او را به خنده انداخت.
Aysan
از تو می‌خواهم همواره کشورت را دوست بداری. بی‌تردید نقایصی دارد، اما روحی بزرگوار نیز در آن جاری است. اگر روزی لازم شد، به خاطرش مبارزه کن، تا برای همیشه به‌عنوان کشوری آزاد و پناه آنانی که می‌خواهند، باقی بماند و هرگز از آن با عنوان «کشور افراد خائن» یاد نکن، زیرا این توهینی است دردناک در برابر کسانی چون من که به خاطرش جنگیدند.
کاربر ۱۵۲۲۹۰۹
غریب است پهلو به پهلوی خوشبختی باشی و خودت بی‌خبر از آن
بهار قربانی
آن شب با نگاه کردن به او دلم خواست کاری کنم که تا به حال جرئت انجامش را نداشتم. او را در آغوش گرفتم، محکم به خود فشردم و آهسته در گوش‌اش گفتم: «دوستت دارم... اگر می‌دانستی چقدر دوستت دارم، پدربزرگ! خوشبختی‌ام را مدیونت هستم. برای هدیه ارزشمند ورودت به زندگی‌ام ممنونم. خیلی دوستت دارم!»
زهره
وقتی مخاطبم اوست، احتیاجی به توضیح اضافه و تجزیه و تحلیل کردن نیست. با او همه‌چیز ساده است. هر کدام از کلماتش در جایی درست قرار می‌گیرند و باعث می‌شوند در دلم امید نورسته‌ای سر برآورد. کلمان در وجودم احساس زنده بودن را بیدار کرد.
faezehswifti
به سختی می‌شود سن بعضی از افراد را حدس زد. آن‌ها به عکس‌هایی می‌مانند که زمانی ثبت شده و نمی‌توان به تاریخ‌شان پی برد. فقط گاهی چشم‌هایشان آن‌ها را لو می‌دهند. کافی است نگاهشان کنی تا بفهمی سال‌هاست جوانی را پشت سر گذاشته‌اند.
faezehswifti
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی».
Roya🌱

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۴۴,۰۰۰
۵۰%
تومان