بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

بریده‌هایی از کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

امتیاز:
۳.۹از ۱۰۲ رأی
۳٫۹
(۱۰۲)
آیا چیزی زیباتر از زنی عاشق هم هست؟
Parinaz
چقدر دلتنگ داستان‌هایی هستم که شب‌ها برای خودم تعریف می‌کردم تا به خواب بروم! سال‌هاست تخیل شگفت‌انگیزی را که به من احساسِ بودن می‌داد، گم کرده‌ام...
زهره
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم.
Mary gholami
«عاقل باش درد من. آرام باش... آرام».
بهار قربانی
به سختی می‌شود سن بعضی از افراد را حدس زد. آن‌ها به عکس‌هایی می‌مانند که زمانی ثبت شده و نمی‌توان به تاریخ‌شان پی برد. فقط گاهی چشم‌هایشان آن‌ها را لو می‌دهند. کافی است نگاهشان کنی تا بفهمی سال‌هاست جوانی را پشت سر گذاشته‌اند.
_SOMEONE_
جسم زیبایت کجاست؟ زیر کدام خاک مدفون شده است؟
forooghsoodani
تنها یک حلقه برای تغییر تمام زنجیر کافی‌ست!
🍁paiiz
من همیشه همراهی سالخوردگان را دوست داشتم. دنیایشان به نظرم بسیار پربار بود و نزدیک به دنیای من.
Fatemeh Ka
آیا چیزی زیباتر از زنی عاشق هم هست؟
Mary gholami
با او همه‌چیز ساده است. هر کدام از کلماتش در جایی درست قرار می‌گیرند و باعث می‌شوند در دلم امید نورسته‌ای سر برآورد.
afsaneh_&_fatemeh
زندگی به‌راستی مفهومی جز هیاهو ندارد. وقتی مردم با صدای بلند حرف می‌زنند
بهار قربانی
آن شب با نگاه کردن به او دلم خواست کاری کنم که تا به حال جرئت انجامش را نداشتم. او را در آغوش گرفتم، محکم به خود فشردم و آهسته در گوش‌اش گفتم: «دوستت دارم... اگر می‌دانستی چقدر دوستت دارم، پدربزرگ! خوشبختی‌ام را مدیونت هستم. برای هدیه ارزشمند ورودت به زندگی‌ام ممنونم. خیلی دوستت دارم!»
زهره
غریب است پهلو به پهلوی خوشبختی باشی و خودت بی‌خبر از آن
بهار قربانی
از تو می‌خواهم همواره کشورت را دوست بداری. بی‌تردید نقایصی دارد، اما روحی بزرگوار نیز در آن جاری است. اگر روزی لازم شد، به خاطرش مبارزه کن، تا برای همیشه به‌عنوان کشوری آزاد و پناه آنانی که می‌خواهند، باقی بماند و هرگز از آن با عنوان «کشور افراد خائن» یاد نکن، زیرا این توهینی است دردناک در برابر کسانی چون من که به خاطرش جنگیدند.
کاربر ۱۵۲۲۹۰۹
راه به نظرم طولانی می‌رسید... باید روی نیمکتی می‌نشستم تا نفسی تازه کنم. مرد جوانی با مهر پرسید آیا به کمک احتیاج دارم؟ ـ بله، پسرم. محتاج بیست سالگی‌ات هستم! حرفم او را به خنده انداخت.
Aysan
ودم را مجبور می‌کنم تصویر روزهای شاد را به یاد بیاورم. روزهایی که هنوز گمان می‌کردم زندگی در کنار آن‌که دوستش دارم، می‌تواند شگفت باشد.
forooghsoodani
شارل می‌گوید: «زندگی ماجرای زیبایی‌ست؛ خوشبخت کسی است که آواز خواندن بداند...»
بهنوش
«در پاریس... وقتی هفته‌ها قلب دو نفر به هم لبخند می‌زنند و دل به هم می‌سپارند، عشقی می‌شکفد، در پاریس...»
afsaneh_&_fatemeh
مرد جوانی با مهر پرسید آیا به کمک احتیاج دارم؟ ـ بله، پسرم. محتاج بیست سالگی‌ات هستم! حرفم او را به خنده انداخت.
afsaneh_&_fatemeh
به‌راستی زنده کردن خاطرات گذشته به چه درد می‌خورد؟
Fatemeh Ka
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی».
Roya🌱
به سختی می‌شود سن بعضی از افراد را حدس زد. آن‌ها به عکس‌هایی می‌مانند که زمانی ثبت شده و نمی‌توان به تاریخ‌شان پی برد. فقط گاهی چشم‌هایشان آن‌ها را لو می‌دهند. کافی است نگاهشان کنی تا بفهمی سال‌هاست جوانی را پشت سر گذاشته‌اند.
faezehswifti
وقتی مخاطبم اوست، احتیاجی به توضیح اضافه و تجزیه و تحلیل کردن نیست. با او همه‌چیز ساده است. هر کدام از کلماتش در جایی درست قرار می‌گیرند و باعث می‌شوند در دلم امید نورسته‌ای سر برآورد. کلمان در وجودم احساس زنده بودن را بیدار کرد.
faezehswifti
پدرم هرگز درباره گذشته‌اش و اینکه والدینش چه کسانی بودند، تحقیق نکرد و هر بار در پاسخ سؤالات تکراری‌ام می‌گفت: «به چه درد می‌خورد؟» بله، به‌راستی زنده کردن خاطرات گذشته به چه درد می‌خورد؟ اما من همیشه دوست داشتم بدانم آن‌ها که این پسربچه کوچک را رها کرده‌اند، چه کسانی بوده‌اند؟ بی‌آنکه حتی فکر کنند شاید سال‌ها بعد دختر جوانی بخواهد هویت‌اش را کشف کند.
زهره
تنهایی عمیقی که زندگی مرا پُر کرده بود و من برای از بین بردنش حتی حاضر بودم خودم را نابود کنم و به جسم و روحم در این جستجوی مدام و ناسالم، صدمه بزنم. با این‌همه، میل به برآوردن این نیاز هنگام رابطه با دیگر افراد نمود واضحی نداشت.
زهره
بیست و دو ساله بودم و اطمینان داشتم که مرگ با آنکه همه‌جا پرسه می‌زند، نمی‌تواند به ما آسیبی برساند.
afsaneh_&_fatemeh
بی‌تردید، با او، تا همیشه شب‌هایم تازه است.
afsaneh_&_fatemeh
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی».
afsaneh_&_fatemeh
نامش را فریاد می‌زنم، چنان بلند، چنان سخت، که گویی دیوانه‌ام. تمام اهالی ساختمان را بیدار کرده‌ام. اما چه اهمیتی دارد؟ اگر او پاسخ ندهد، برایم چه اهمیتی دارد که بقیه به زندگی ادامه دهند؟! صدایی
afsaneh_&_fatemeh
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم. از همان کودکی، لحظه سر رسیدن غم‌های بزرگی را که آدم را دل‌آشوب می‌کنند، احساس را جریحه‌دار می‌کنند و طعم خاکستر و خون در دهان باقی می‌گذارند، لمس کرده‌ام. انگار لبه پرتگاه ایستاده‌ای و اگر خودت را رها کنی پرت می‌شوی و مثل سپیده‌دم، لحظه‌ای می‌درخشی. درست همین‌جاست که مردم احساس می‌کنند، زندگی را پشت سر گذاشته‌اند.
Zahra.Kp

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۲۶,۴۰۰
۷۰%
تومان