دانلود و خرید کتاب انگشت جادویی و داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای رولد دال ترجمه علی هداوند
تصویر جلد کتاب انگشت جادویی و داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای

کتاب انگشت جادویی و داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای

معرفی کتاب انگشت جادویی و داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای

«انگشت جادویی و داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای» از مجموعه داستان‌های عجیب آقای دال، نوشته رولد دال، نویسنده معروف حوزه ادبیات کودکان است. رولد دال در ۱۹۱۶ متولد شد و از کودکی عاشق داستان و کتاب بود. اساس قصه‌هایش را از افسانه هایی که مادرش برایش تعریف می‌کرد به علاوه ماجراهایی که برای خودش اتفاق افتاده بود می‌گرفت. از مهم‌ترین آثار او می‌توان به «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی»، «جیمز و هلوی غول پیکر»، و«ماتیلدا و داستان‌های چشم‌نداشتنی» اشاره کرد. بیشتر آثار دال به فیلم درآمده‌اند. علاوه بر داستان، او سه مجموعه شعر به نام‌های «حیوانات پلید»، «شعرهای دل به همزن» و «شعرهای دست اول» نیز برای کودکان سروده است. فیلم‌ها و انیمیشن‌های ساخته شده از داستان‌های رولد دال تا کنون مورد استقبال کودکان در سراسر دنیا بوده است. شخصیت‌های کودک و خردسال داستان‌های دال با آدم بزرگ‌هایی که با آنها بدرفتاری می‌کنند، در کشمکش‌اند و معمولا یک آدم بزرگ خوب با آدم‌ها یا آدم بد داستان می‌جنگد. رولد دال که یکی از نویسندگان پرفروش دنیا است در نوامبر سال ۱۹۹۰ در ۷۴ سالگی درگذشت و در سال ۲۰۰۲ گالری کودکان رولد دال به افتخار او در موزه اشرافی شهر گریت میسندن، ایالت باکینگ همپشایر انگلستان افتتاح شد که هدفش آموزش هنر ادبیات برمبنای نوشته‌های رولد دال است. جایزه‌ی the Roald Dahl funny Prize هم به افتخار او هر سال به نویسندگان کتاب‌های طنز کودک و نوجوان اهدا می‌شود. داستان انگشت جادویی درباره دختری ۸ ساله است که تنها تفاوتش با دخترهای دیگر این است که هر وقت عصبانی می شود سر انگشتش گزگز می‌کند و تبدیل به انگشتی جادویی می‌شود که با آن کارهای خارق العاده ای می‌کند. در این داستان او با انگشتش همسایه‌اش را که شکارچی ماهری است به خاطر شکار حیوانات تنبیه می‌کند. این داستان بدون پند و نصیحت، با برانگیختن تخیل و زبانی طنزآمیز به کودک نشان می‌دهد که پرنده‌ها و جانوران هم زندگی کردن را دوست دارند. داستان آسانسور بزرگ شیشه‌ای درباره چارلی است که با خانواده‌اش سوار یک آسانسور بزرگ اسرارآمیز و فضایی می‌شوند که ناگهان سروکله یک سفینه فضایی بزرگ پیدا می‌شود که می‌خواهد مسافرانش را به اولین هتل فضایی تاریخ برساند. داستان‌های رولد دال با روایتی جذاب و دلنشین، پرداختی ماهرانه و شوخ‌طبعی پنهان و واقع بینانه، تخیل سازنده کودکان را تقویت و آنها را به خواندن و خواندن و شاید نوشتن قصه علاقه‌مند می‌کنند.
معرفی نویسنده
عکس رولد دال
رولد دال

رولد دال رمان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس، شاعر و خلبان جنگنده‌ی بریتانیایی است. شهرت او بیشتر از کتاب‌هایی حاصل شد که برای کودکان و نوجوانان نوشت؛ او را یکی از بزرگترین نویسندگان کودک در قرن بیستم خوانده‌اند. دال سابقه‌ی حضور در جنگ دوم جهانی به عنوان خلبان نظامی و نیز همکاری با سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا را در کارنامه‌ی خود دارد.

سعید جان
۱۳۹۷/۰۷/۱۲

تشکر خیلی زیاد از طاقچه... عالی تر از عالی... لطفا از رولد دال آثار بیشتری بگذارید... مثلا ماتیلدا و آقای روباه شگفت انگیز

シ︎دختر کتابخونシ︎
۱۴۰۰/۰۳/۱۸

بسیار زیبا🙂🌸🌸🌸

السا غرق کتاب
۱۴۰۲/۰۵/۲۳

جالب بود

Book worm
۱۳۹۹/۰۷/۱۴

عالیییی عاشق اقای رولد دالم😀😀😀😍😍😍

ف.ن
۱۳۹۸/۱۲/۱۷

رولد دال عزیز باز هم روان و جذاب قصه‌گویی کرد. :)

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۳/۲۹

عالییی ممنون از طاقچه ☺🌟

__sabra__
۱۳۹۹/۰۱/۰۷

خیلی خوب و تخیلیه رولد دال خیلی نویسنده ی خوبیه

محمد کیان ، پسر کتابخوان
۱۴۰۰/۱۰/۱۴

بهترین کتابی بود که تا حالا خونده بودم 😍😍 توصیه میکنم که حتما این کتاب رو بخونین💗💗

محمد ایین مردانی
۱۴۰۰/۱۰/۰۶

من ۲ ساعت این کتاب رو خوندم.عالی،خیلی خوب و عالی.پیشنهاد میکنم که بخونیدش

☆Mahdiyeh☆
۱۴۰۰/۰۶/۰۱

عالی بود خیلی کتاب جالبی بود 😍❤

آقای پَپَر گفت: «مرغابی عاشق آبه. خوشحالم که بهشون خوش گذشته.» همان موقع، از جایی دوروبر دریاچه صدای شلیکی به گوش رسید. بنگ! یک دفعه شروع کردم به قرمز شدن ... بعد دیدم تمام تنم داغ می‌شود ... بعد نوک انگشتم شروع کرد به گِزگِز کردن. احساس کردم تمام وجودم دارد گُر می‌گیرد و نیرومند می‌شود ... از خانهٔ آن‌ها زدم بیرون و با سرعت تمام دویدم طرف دریاچه. آقای پَپَر گفت: «آهای! چه خبره؟ کجا می‌ری؟» بلند گفتم: «می‌رم سراغ خونوادهٔ کوپر.» «برای چی؟» گفتم: «بعداً می‌بینی! امشب نوبت اوناس که نوک درخت بخوابن!»
☆Mahdiyeh☆
اتصال هیجان بسیار زیادی در آسانسور بزرگ شیشه‌ای به چشم می‌خورد. چارلی و آقای ونکا و بقیهٔ سرنشینان آسانسور هتل بزرگ و باشکوه و درخشان U. S. A را که فاصلهٔ چندانی با آن‌ها نداشت به روشنی می‌دیدند. سفینهٔ کوچک‌تر (اما باز هم بزرگ) مسافربر هم پشت سرشان دیده می‌شد. آسانسور بزرگ شیشه‌ای (که در مقایسه با آن دو هیولا بسیار کوچک‌تر بود) وسط قرار گرفته بود.
☆Mahdiyeh☆
کریستف کلمب هم مثل شما از این حرفا می‌زد و می‌گفت: “اگه غرق بشم چی؟ اگه با دزدای دریایی رو به رو بشم چی؟ اگه نتونم برگردم چی؟” اصلاً نمی‌تونست یه قدم برداره! ما از آدمایی که اهل اگر و مگر هستن هیچ خوشمون نمی‌یاد، مگه نه چارلی؟ ما کار خودمونو می‌کنیم! اما صبر کنید ... این از اون کارای الکی نیست و مهارت زیادی لازم داره. تنهایی نمی‌تونم.
☆Mahdiyeh☆
آسانسور بزرگ شیشه‌ای چهارصد متر اوج گرفته بود و به زیبایی در آسمان آبی درخشان پیش می‌رفت. همهٔ سرنشینان آسانسور از این‌که قرار بود در کارخانهٔ شکلات‌سازی زندگی کنند غرق شادی و هیجان بودند. پدربزرگ جو آواز می‌خواند. چارلی آرام و قرار نداشت. آقا و خانم باکت پس از سال‌ها برای اولین بار می‌خندیدند، و سه پیرمرد و پیرزنی که روی تخت خوابیده بودند نیششان را تا بناگوش باز کرده بودند و لثه‌های صورتی بی‌دندانشان پیدا بود.
☆Mahdiyeh☆

حجم

۲٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۲٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان