کتاب لذتی که حرفش بود
۳٫۴
(۵۲)
خواندن نظراتمعرفی کتاب لذتی که حرفش بود
پیمان هوشمندزاده در کتاب «لذتی که حرفش بود» شش تکنگاری دربارهٔ دیدن و زیستن دارد. درباره طبیعی بودن، فراموشی، سکوت، خیال، لذت و ترس از برهنه بودن. این موضوعات و دلمشغولیها شاید در زندگی هر کسی اتفاق بیفتند. موضوعاتی رومزه و شاید در نگاه اول کوچک اما درباره انسان و مخصوص آدمی که فکر و روح او را مشغول خود میکنند، گاهی باعث حسرتش میشوند و گاهی هم یک حس خفته را در او بیدار میکنند. موضوعاتی که باعث میشوند چند لحظهای هرچند کوتاه، درباره خودمان و وجودمان فکر کنیم. بی هیچ ترس و دغدغهای.
پیمان هوشمندزاده در این تکنگاریهای تلنگر زننده، عریان کننده و حیرتانگیزش جوری از اتفاقات روزمره زندگی انسانها حرف میزند که انگار هرکدام یک کشف جدیدند. یک یافته تازه در زندگی که بینشی عمیق و ناگهانی به انسان میدهند.
هوشمندزاده (۱۳۴۸-)، عکاس و نویسنده معاصر، تاکنون چند کتاب از جمله «شاخ»، «ها کردن»، «حذف به قرینه مستی»، «وقت گل نی» و «دو تا نقطه» را منتشر کرده است. مجموعه «قهوهخانههای گمرک» و «دستها و کمربندها» از مشهورترین آثار این نویسینده اند.
در گزیدهای از یادداشت «فراموشی» میخوانید:
سالها پیش، زمانی که خیلی کافه میرفتم، صحبتهای دختر و پسری که میز پشتی نشسته بودند توجهم را جلب کرد. خیلی جوان بودند، جوانی از صدایشان و حرفهایی که میزدند میبارید. صحبتهایشان خیلی روان و معمولی پیش میرفت. اما یکدفعه دختر، بُرش عجیب و البته زیبایی بین حرفهایشان زد که هیچ ربطی به صحبت قبل و بعدشان نداشت و بهنظرم فوقالعاده خطرناک بود. پرسید:
تو از قیافهٔ خودت راضی هستی؟
و پسر خیلی قاطع جواب داد: نه، بههیچوجه.
دختر سریع سؤال دیگری پرسید و حرفهایشان به همان روانی قبل ادامه پیدا کرد و البته همین باعث شد وارد موقعیت اشتباهی نشوند. اما تا لحظهای که رفتند منتظر بودم حداقل اشارهای به آن سؤال بشود ولی دیگر دربارهٔ آن موضوع صحبتی نشد، که خُب، برایم خیلی عجیب بود. چه از بابت اینکه اصلن چرا باید این سؤال به فکر کسی برسد و چه به خاطر جذابیت موضوع. البته آن موقع ادامه پیدا نکردن بحث را به حساب تیزهوشی یا ادب دختر گذاشتم، اما جواب صریح پسر و شجاعتش واقعن شوکهام کرده بود. هر دو یا شاید فقط یکی از آنها حساسیت موقعیت را خوب درک میکرد و خوب میدانست که با ادامه ندادن آن بحث آرامآرام در موقعیتی نزدیک به فراموشی قرار خواهند گرفت.
حجم
۱۰۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۱۰۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان
نظرات کاربران
. حالا مکانِ مقدسِ من شده است کتابخانهی زهراییه. اول چون محیط دلبازی دارد، دوم چون هر از گاه رفقا را درش میبینم، سوم چون پیاده از خانهمان 15 دقیقه بیشتر راه نیست، چهارم چون به مرکزِ شهر و البته تنها
خوندنش لذت بخش بود، این که به خیلی از مسائل این قدر با جزئیات فکر کرده بود،دید جالبی داشت و باعث می شد به چیزایی فکر کنی که شاید قبلا بهشون فکر نکردی
کتاب از نظر جذابیت فراز و فرود داشت و برای من بخش های اول کتاب جالب تر بود و بخش های آخر تازگی ای نداشتند. اما به طور کلی خواندن کتاب برای من و افرادی که به عکاسی علاقه دارن، خالی از لطف
کتاب خوبی بود؛ از دیدگاه یه عکاس به موضوعات معمولی زندگی نگاه کرده بود. از خوندنش راضی ام.
خوب بود،چون نویسنده داره با حرفه خودش عکاسی دیدگاه های مختلفی که داره رو بیان میکنه کمی فهمیدن نکته های جالب و دوست داشتنی داستان رو سخت میکنه البته من از طرف خودم میگم شاید من به سختی مطلبُ میگیرم
برای من نوعی که عکاسی رو دوست دارم کتاب خوب و لذت بخشی بود در نوع خودش.و دید جالبی توی عکسای رو بیان می کرد.
اوایل کتاب جالبه.شیوه ی نگارش کاملا روان و شیرینه. اون اوایل یه سری موارد رو هم درک میکردم اما وقتی جلوتر رفت دیگه فقط شیرین بودن متن باقی مونده بوو و درک و مفهومی نداشت؛برای من حداقل. جملات قشنگ هستند ولی انسجامی
در نوع خودش جالب بود.
اولین چیزی که باعث شد این کتاب رو بخونم عکس روی جلد بود. از این نظر نویسنده ی عکاس به هدفش رسیده و عکسی که برای جلد گرفته مخاطب رو جذب میکنه. نیمه اول متن کتاب روونه و نیمه دوم تخصصی
" لذتی که حرفش بود " بعد از " جمعه را گذاشتم برای خودکشی " دومین کتابی بود که خوندم ازش اما اصلا جذابیت اون رو نداشت واسم. پراکندگی زیادش اذیتم میکرد. شش تا جستار با موضوعات متفاوت . نقطه اشتراک همه