دانلود و خرید کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی رضا باباخانلو
تصویر جلد کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی

کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی

انتشارات:نشر سیزده
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۶۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی

رضا باباخانلو، نویسنده کتاب «۱۳ خاطره شیرین از سربازی»، خودش از آن بچه‌هایی بوده که برای فرار از خدمت سربازی به به هر حیله‌ای متوسل شده‌است از معاینه چشم گرفته تا کم کردن و اضافه کردن وزن و نهایتا خرید سربازی که بی‌نتیجه ماند و او راهی سربازی شد؛ اما به قول خودش بعدها فهمید که از موهبت کف پای صاف برخوردار بوده و خود به خود و بدون دغدغه می‌توانسته از سربازی معاف شود. باباخانلو بعد از مقدمه کوتاه خود درباره سربازی‌ رفتنش، می‌نویسد: «می‌خوام بدانم چرا با اینکه تمامی ما مردان غیور از کلیهٔ راه‌های پیچاندن این امر مقدس استفاده می‌کنیم، شیرین‌ترین و پایان‌ناپذیرترین خاطراتمان از این دوران است؟ مگر نه اینکه به زور می‌رویم و تصورمان هم این است که اگر این دو سال عمرمان را در خدمت سربازی تلف نمی‌کردیم، حداقل یکی از مهندسان ارشد ناسا می‌شدیم؟ پس دل‌انگیزی این زهر شیرین‌تر از عسل از کجا می‌آید؟» اگر می خواهید پاسخ این سوالات جالب را پیدا کنید این سیزده خاطره شیرین باباخانلو را از دوره خدمتش در سربازی بخوانید: آن شب در غذاخوری جشنی برپا بود. جیرهٔ سربازها در حالت عادی معمولاً کمتر از آن است که آدم را سیر کند. همیشه بعد از غذا، عده‌ای جلوی آشپزخانه صف می‌کشند تا غذای بیشتری بگیرند؛ اما آن شب جیرهٔ غذا دو برابر همیشه بود؛ آن هم چه غذایی! لوبیا، نخود، عدسی. بعضی‌ها طبق عادت باز هم جیرهٔ بیشتری می‌خواستند و عجیب این‌که بی‌حرف پیش، ظرفشان پر می‌شد. من معمولاً خیلی پرخور نیستم، اما کنجکاو بودم ببینم دم آشپزخانه چه خبر است. سینی را که برداشتم، محمود فدایی اشاره زد که بنشینم. غذا بیشتر نگیری‌ها! چرا؟ مشکوکه! ببین چه خوابی برامون دیدن. غلط نکنم خشم شبه. خشم شب! بدنم یخ زد. نگاه کردم دیدم سر میزهای دیگر هم زمزمه‌هایی هست. وقتی به سمت آسایشگاه برمی‌گشتیم، دیگر همه داشتند از خشم شب حرف می‌زدند. محمود فدایی که میدان را هموار دیده بود، داشت با آب‌وتاب، جزءبه‌جزء چیزهایی را که در انتظارمان بود تشریح می‌کرد. همه توی دلشان خالی شده بود؛ مخصوصاً آن‌هایی که تا خرخره خورده و سیر و پُر، داد شکم را از نخود و لوبیا ستانده بودند. خدا لعنتت کند محمود فدایی!
سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۵/۲۵

کتاب هشتاد و چهارم برنامه مطالعه از طرح کتابخانه همگانی . واقعا لذت بردم از خواندن این کتاب و تمام خاطرات خوب یا بد دوران سربازی خودم برام تداعی شد دوباره . نشر سیزده از ناشران خوبی هستش که در طاقچه هستند

- بیشتر
Nika
۱۳۹۷/۰۶/۰۳

بعد از اندکی نبودن تو طاقچه بازهم سلاااااااااااااامممممممم😍 اومدم تا راجع به کتاب شیرین و جالبی نظر بدم که موقع خوندنش انگاری داشت بعضی جاها از زبون من حرف میزد! من سربازی نرفتم😀اما همش یاد اول مهر مینداخت منو!(روزی که بوی خون

- بیشتر
afsan
۱۳۹۸/۱۲/۱۳

همونطورکه ازاسمش پیداس درمورد خاطرات سربازیه که خودما از این جنس خاطرات ازداداشامون یا اقوام زیاد میشنویم.🤦‍♀️😂 با اینکه من دخترم این خاطرات برام جالب بودن به طوری که تا آخر خنده رو لبم بود ناگفته نماند بعضی جاها دلم خنکم

- بیشتر
مسافر
۱۳۹۸/۰۶/۳۰

ای کاش موضوعِ سربازی، موضوع کتاب های بیشتری باشه -چه طنز چه غیر طنز- وقتی میخوندمش انگار خودم تجربه کرده بودمشون 🔸️ کتاب شیرین و خوشخوانی هستش فقط حواستون باشه تو جمع نخونید چون ناخودآگاه میزنید زیر خنده و اون وقت

- بیشتر
⚖️وکیل بعد از این⚖️
۱۴۰۲/۰۱/۰۳

کتاب شماره ۲۸ که در طاقچه مطالعه کردم. کتاب خوبی بود و هرکسی که میخواد بره سربازی از توی سایت های اینترنتی و نظر اطرافیان یا مثل من از طاقچه ؛ دنبال راهی میگرده که بفهمه توی سربازی چه خبره. منم اول

- بیشتر
م.محمدی
۱۳۹۸/۰۹/۰۲

قلم شیرین و طنز این کار باعث میشه بدون خستگی تا تهش بری چه سربازی رفته باشه چه نرفته باشی مخصوصا اگه نرفته باشی خیلی خنده دار تر میشه براتون ، ۱۰۰٪ پیشنهاد میشه و ارزش وقتتون رو داره

مهران کاسب وطن
۱۳۹۸/۰۵/۲۷

کتاب خوبیه . مخصوصا برای من که قراره شنبه برم سربازی :) چیزهای خوبی ازش یاد گرفتم

• Khavari •
۱۳۹۹/۰۶/۱۹

برای اوقات فراغت کتاب بامزه ایه...

ریحانه باقریه
۱۳۹۸/۰۴/۰۳

واقعا شیرین بود و خوشخوان😊

احمد . ف
۱۳۹۸/۰۱/۱۵

واقعا کتاب جالبیِ پیشنهاد میکنم بخونیدش اونایی که خدمت رفتن بهتر درک میکنن 😊😊

هدف بعضی‌ها از کنکوردادن و دانشگاه‌رفتن اصلاً همین به تعویق انداختن خدمت است
Milad
اصطلاحات نظامی پیچیده‌ای هم رایج است که اگر بخواهم به زبان ساده و قابل‌فهم برایتان بگویم، این می‌شود: «همینی که هست!».
سیّد جواد
هر چیزی بار اولش سخت است.
سیّد جواد
قرار شد رأی‌گیری مجدداً و به‌صورت کتبی انجام شود. باید روی کاغذ می‌نوشتیم آری یا خیر. نتیجه آرا: ـ با یار قرار گذاشتم، دیر کرده راهش دوره ـ ناز داره چه وای، قر کمرش کشته منو وای ‌ مناجاتی خر است، گاو من است ـ صفورا دوستت دارم (۳ رأی) ـ مسعود گه نخور بابا. تو خودت ... بقیه آرای دوستان لیسانس به بالا قابل‌نوشتن نیست.
سیّد جواد
رأی‌گیری را برگزار کردیم. موافقان ـ از جمله خودم ـ قیام کردند شدیم ۸۰ نفر. مخالفان ایستادند، ۷۵ نفر. ممتنع‌ها شدند ۲۰ نفر. مجموعه آرا شد ۱۷۵ رأی. حالا ما چند نفریم؟ ۱۲۰ نفر!
سیّد جواد
بااین‌همه، وداع این تعداد آدم، آن هم در لحظهٔ طلوع خورشید، صحنهٔ غم‌انگیزی است.
Nika
خشم شب بزرگ‌ترین کابوس دورهٔ آموزشی است. برای خانم‌ها و آن دسته از آقایانی که سعادت نداشته‌اند خدمت مقدس سربازی را بگذرانند، باید بگویم که خشم یا رزم شبانه درواقع شبیه‌سازی شرایط حملهٔ جنگی است برای سربازان از همه جا بی‌خبری که خوابشان برده. البته این صفت از همه‌جا بی‌خبر همیشه صدق نمی‌کند؛ گاهی اوقات ... بیشتر اوقات...
سیّد جواد
از جلو نظام خبردار و آزادباش داد که روی زمین بنشینیم تا دوباره به‌صورت تئوری آموزش بدهد. شروع کرد تئوری‌ها را گفتن تا آنجا که «باید به‌صورت هماهنگ پاهای خود را بالا ببرید و وقتی پا پایین می‌آید، «باسن پوتین» به زمین بخورد...» از شنیدن واژهٔ «باسن پوتین» (البته نه دقیقاً با همین کلمات) خنده‌مان گرفت. محمود فدایی که کلاً چیزی توی دلش نمی‌ماند، بلند خندید. سروان حرفش را قطع کرد و محمود را کشید بیرون. محمود فدایی با همان قیافه مشکوک و دست و لنگ درازش بلند شد و سلام نظامی داد. «به چی می‌خندی سرباز؟» محمود هم دوباره با شدت پوتین‌ها را به هم کوبید و با صدای بلند گفت: «قربان، به باسن پوتین». با دیدن این حالت جدی- شوخی محمود فدایی همه زدیم زیر خنده. جناب سروان هم اول آمد عصبانی شود، اما نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. همان‌طور به حالت خنده گفت: «احمق من بهت گفتم به چی خندیدی که بگی ببخشید، اشتباه کردم. اونوقت تو پا می‌کوبی و می‌گی به باسن پوتین؟»
سیّد جواد
هرچه مصیبت‌ها عظیم‌تر باشند، عمیق‌تر در ذهن ما می‌مانند و به‌مرور زمان طعم شیرین هم می‌گیرند.
سیّد جواد
می‌خواهم بدانم چرا با اینکه تمامی ما مردان غیور از کلیهٔ راه‌های پیچاندن این امر مقدس استفاده می‌کنیم، شیرین‌ترین و پایان‌ناپذیرترین خاطراتمان از این دوران است؟ مگر نه اینکه به زور می‌رویم و تصورمان هم این است که اگر این دو سال عمرمان را در خدمت سربازی تلف نمی‌کردیم، حداقل یکی از مهندسان ارشد ناسا می‌شدیم؟ پس دل‌انگیزی این زهر شیرین‌تر از عسل از کجا می‌آید؟
سیّد جواد
یکی از سخت‌ترین کارها در دورهٔ آموزشی، بعد از صبح زود بیدارشدن، مرتب‌کردن تخت‌خواب، نگهبانی‌دادن، بشین پاشو رفتن و تحمل دست‌پخت سربازهای آشپز، رژه‌رفتن است.
_SOMEONE_
می‌گویند تاریخ دو بار اتفاق می‌افتد. بار اول به‌صورت تراژدی و بار دوم کمدی.
سیّد جواد
توی فیلم‌ها، شاهرخ‌خان و ماهرخ‌خان یکی یک ضدهوایی می‌گذارند روی کول و در حال دویدن با یک آرپی‌جی یک‌دستی شلیک می‌کنند. تازه یک بازوکا را هم مثل کلت کرده‌اند توی شلوارشان. در عالم واقعی اما همین کلاشینکف که من شنیده‌ام از ژ ۳ هم ملایم‌تر است، چنان لگدی به شانه آدم می‌زنند که الاغ نزده باشد. حالا لگدپراندن به کنار. من مانده‌ام این کلاش را مگر با چی ساخته‌اند که این‌قدر سنگین است؟ خدا آن روز را نیاورد که جنگ باشد. تا بخواهی یا ابوالفضل بگویی و کلاش را بلند کنی و نوک مگسک را روی هدف تنظیم کنی، دشمن پیشروی کرده و یک کیلومتر هم ازت رد شده است.
سیّد جواد
همه مرخصی‌هایمان را لغو می‌کندن
سیّد جواد
به قول شاعر: «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش» بالاخره همان برادری که بلندگو قورت داده بود، آمد سمت اتوبوس ما. در سایه‌روشن پروژکتورها به هیبت جلادی می‌ماند که می‌آید تا ببردمان به سمت سکوی اعدام. با چنان شدتی در را باز کرد که کل شاسی اتوبوس لرزید. فریاد زد: «خبرتون کدوم گردانین؟» کسی جرئت جواب دادن نداشت. راننده به دادمان رسید: «فکر کنم گردان امام سجادن.» کلمهٔ گردان امام سجاد (ع) انگار معجزه کرد. طرف یک‌دفعه صدایش پایین آمد و با لحن گرم و ملایمی گفت: «آقایون دکترا و مهندسا، خسته نباشید. به دورهٔ آموزشی خوش‌آمدید. پایین که اومدید، خیابون وسط پادگان رو تشریف ببرید به سمت بالا تا برسید به آخرین سوله که مقر گردانتونه. اونجا استراحت بفرمایید تا فردا برنامه‌تون اعلام بشه!» همه منتظر بودیم که یک جایی این لحن تموم بشه و برادر داد بزنه: «حتماً فکر کردین اومدین خونه خاله و منم باید این‌جوری ازتون استقبال کنم...»
ژان لاو ژان
اردوی پایان دوره اصلاً ممکن است تلفات هم داشته باشد. «شهید آقا! شهید می‌شیم!»
سیّد جواد
اصلاً کل آموزش یک طرف، اردوی پایان دوره یک طرف.
سیّد جواد
محمود فدایی توی راهرو خبردار ایستاده بود مثلاً منتظر سردار است. پوتین پایش کرده بود اما با زیرشلواری! همه‌چیز به هم ریخته بود.
سیّد جواد
قیافه‌ها مرتب و بیشتر شبیه بچه خرخون‌های دانشگاه شریف و امیرکبیر بودند. اکثراً عینکی و جاافتاده‌تر از بقیه گردان‌ها. (بعداً فهمیدم آن صف کذایی اول که به تشخیص خودم در ابتدا انتخاب کرده بودم، مربوط به سرباز فراری‌های سیکل به پایین بوده، بعدی‌ها دیپلم و درنهایت گردان ما بود که در آن مدرک لیسانس من، کمترین مدرک حساب می‌شد.) رفیق پیشنهادی شوهرعمه جان را هم در همان نگاه اول پیدا کردم که بچهٔ شیراز و پزشک از آب درآمد.
Farhan
اگر به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارید، حتماً به دوست‌یابی دورهٔ خدمت در نگاه اول اعتقاد پیدا خواهید کرد...
سیّد جواد

حجم

۳٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۳٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان