دانلود و خرید کتاب با تو تا سپیده دم مهرناز بوستان دوست
تصویر جلد کتاب با تو تا سپیده دم

کتاب با تو تا سپیده دم

انتشارات:نشر سیزده
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با تو تا سپیده دم

کتاب با تو تا سپیده دم نوشتهٔ مهرناز بوستان دوست است و نشر سیزده آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب با تو تا سپیده دم

اولین و آخرین روز سال در تقویم بیشترین فاصله را از هم دارند، اما فاصله میان آنها فقط و فقط یک لحظه است؛ لحظه تحویل سال و آیا این شما را یاد چیزی می‌اندازد؟ شاید به یاد عشق و نفرت که به ظاهر فرسنگ‌ها از هم دور هستند؛ اما گاهی تنفر عین عشق است و عشق عین تنفر،‌گاهی فاصله میان این دو هم فقط یک لحظه است.

این لحظه اسم خاصی ندارد؛ شاید لحظه‌ٔ آخری که تا سپیده دم مانده، لحظه‌ٔ آخر کنار هم بودن.

«با تو تا سپیده دم» داستان همین لحظه‌هاست. داستان همین لحظه‌ٔ آخر که گاهی از بستر صلح می‌گذرد و گاهی از بستر جنگ؛ لحظه‌ای که میان عشق و نفرت است. این کتاب داستان عشقی محال و غیر ممکن است بین دو جوان از دو تفکر و عقیده کاملا متفاوت که در گذار زمان با هم گره می‌خورند.

خواندن کتاب با تو تا سپیده دم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب با تو تا سپیده دم

«می‌دانستم آدم‌فروش نبود. چقدر خجالتی بود. داشتم از خنده می‌مردم. وقتی پرسیدم با من چه کار داری قیافه‌اش دیدنی بود. عین لبو سرخ شده بود. چه صدای قشنگ و مردانه‌ای داشت. صدایش اصلاً به سنش نمی‌آمد. مثل بچه‌ها بود؛ حرف در دلش نمی‌ماند. راحت گفت کافی‌شاپ نرفته و اصلاً نمی‌داند اسم‌های عجیب و غریب مِنو چیست. فکر کردم یادم باشد دیگر کفش کتانی نپوشم. کنارش که راه می‌رفتم انگار بچه بودم. خیلی از من بلندتر بود. با کفش پاشنه بلند هم مسخره می‌شدم. چه می‌کردم؟ چه می‌پوشیدم؟ کفش‌هایم را از کمد درآوردم. یکی‌یکی پوشیدم و جلوی آینه ایستادم. خیلی خنده‌دار شده بودم؛ عین بچه‌ای که کفش بزرگ‌ترها را بپوشد.

«جایی می‌خوای بری؟»

«مریم‌جونم چند بار ازت خواهش کردم وقتی میایی توی اتاق در بزن.»

«چرا؟ خبریه که نباید بفهمم؟»

«نه عزیزم ولی کار درست اینه دیگه.»

«لازم نکرده کار درست رو تو یاد من بدی. این کفش و لباساتم مرتب کن بذار توی کمدت. وقتی می‌گی صدیق خانوم دست به اتاقت نزنه، اقلاً خودت مرتب کن.»

«نیگا نکن اینجا بی‌نظمه، عوضش من هر چی می‌خوام می‌دونم کجاس.»

«سپیده با من بحث نکن. حوصله ندارم. همین که گفتم.»

«چشم مریم‌بانو.»

مریم که رفت، کفش و لباسم را جمع کردم و توی کمد چیدم. احتیاجی نبود تلاش کنم متفاوت باشم. او از من همان‌طور که بودم خوشش آمده بود. بهتر بود خودم باشم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

حجم

۲۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان