دانلود و خرید کتاب آیلین آتوسا مشفق ترجمه مهدی موسوی
تصویر جلد کتاب آیلین

کتاب آیلین

نویسنده:آتوسا مشفق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آیلین

«آیلین» دومین رمان آتوسا مشفق است. این کتاب توانست جزء شش نامزد پایانی، برای جایزه ادبی معتبر «بوکر» شود. مشفق پیش از این توانسته بود جوایز ادبی بسیاری از جمله؛ جایزه بنیاد همینگوی، جایزه مکگلو و جایزه یادبود دیوید فاستروالاس را دریافت کند.

ماجرایِ رمان در دهه ۶۰ میلادی اتفاق می‌افتد. آیلین دختری است از جوانان ناراضی و سرکش بعد از جنگ جهانی دوم که زندگی پر از غم و اندوهی دارد و مدام در حال کشمکش‌هایِ درونی است. کودکی‌اش را در خانواده‌ای بی‌ثبات با پدری معتاد و دائم الخمر می‌گذراند و در نوجوانی تصمیم می‌گیرد از خانه فرار کند. گذشته‌اش از او دختری بدون اعتماد به‌نفس و تنها ساخته است.

سرو وضع آشفته آیلین که نویسنده با جزئیات دقیق آن را توصیف می‌کند، نمودی بیرونی از روحیات افسرده او است. آتوسا مشفق، تمام خیالبافی‌ها و ذهنیات مشوش آیلین را با ظرافت برای خواننده روایت می‌کند، تا مخاطب هرچه بیشتر خود را به شخصیت آیلین نزدیک احساس کند.

مشفق، فضای داستان را به گونه‌ای توصیف کرده که سختی شرایط زندگی روزهای بعد از جنگ و سردی و اندوه زندگی آیلین را تداعی کند.

داستان از زبان آیلین و با توصیفی از خودش، آنگونه که از بیرون به نظر می‌رسد شروع می‌شود: «من مثل دختری هستم که تو منتظر دیدنش در یک اتوبوس شهری هستی، درحال خواندن کتابی در مورد گیاهان یا جغرافیا. شاید یک تور روی موهای قهوه‌ای روشنم به سر کرده باشم. ممکن است مرا به دلیل رعشه‌ی دستان، ضربات پا و گزیدن لبم یک دانشجوی پرستاری یا یک تایپیست در نظر بگیرید. هیچ چیز بخصوصی ندارم. برای من ساده است که این دختر را تصور کنم، یک غریبه، همزادی آرام و جوان از خودم، که دارد یک کیف چرم معمولی حمل می‌کند و یا درحال خوردن یک بسته‌ی کوچک بادام زمینی است، که دارد آنها را بین انگشتان دستکشش می‌چرخاند، داخل لپ‌هایش می‌مکد و دلواپس به بیرون از پنجره زل زده است.»

آتوسا مشفق از پدری ایرانی و مادری کروات به دنیا آمد و هم‌‌اکنون در امریکا زندگی می‌کند.

ویدا احمدی
۱۳۹۷/۰۵/۱۱

کتاب مخصوصا اواخرش خیلی جذابه ولی ترجمه اش خیلی بده و غلط املایی هم زیاد داره نمیدونم این چرا بازنگری نشده. باید سعی کنی تو این همه ترجمه تحت الفظی مفاهیم کتاب رو حس کنی. امیدوارم ترجمه بهتری براش بیاد

لیلی مهدوی
۱۳۹۹/۰۱/۲۶

این پنج ستاره رو به خاطر این میدم چون به نظرم نویسنده تونسته تمام تلخی، زشتی، بیهودگی و هزارن حس ناجوری که میتونه در زندگی هزاران آدم باشه، به صورت بی نظیری در زندگی یه دختر 24ساله جمع کرده اگه دنبال

- بیشتر
کاربر ۱۴۷۵۳۰۰
۱۳۹۹/۰۱/۲۳

وقت عزیزتون رو برای این کتاب بیمزه که سراسر ناامیدی وتنهایی است وهمینطور پر از رفتار زشتی که نمیدونم نویسنده از کجاش دراورده تلف نکنید

MKH
۱۳۹۹/۰۱/۲۳

من مطمئنم که این کتاب رو از طاقچه نخریدم. البته دوست داشتم از فیدیبو بخرم ولی برام مقدور نبود. یه دفعه اومدم دیدم تو طاقچه کتاب برام باز شده. انگار هدیه طاقچه بود. انتظارشو نداشتم. خیلی ممنونم بابت هدیه طاقچه جون!

- بیشتر
aylin♡
۱۴۰۰/۱۱/۰۷

شاید کتاب اسم خودم باشه ولی بهتون پیشنهاد میکنم اصلا نخونیدش چون فقط وقت با ارزشتونو هدر میده ❌

محدثه صادقی
۱۳۹۹/۰۱/۲۰

به نظرم کتاب جذابی نیست، داستان پردازیشم خسته کننده و یکنواخته و کلا راجع به یک دختر بخت برگشته و بیچارس و موضوع جالبی نداره

میرزا ابراهیم
۱۴۰۰/۱۱/۰۱

کتاب بدی نبود اما گاهی وقت ها نویسنده پرحرفی های حوصله سربر داشت.

Ghaasedak E
۱۴۰۳/۰۱/۱۹

بدون محتوا، بدرد نخور.

☆♡Aylin shahdoost♡☆
۱۴۰۲/۰۲/۱۳

سلام اسم من آیلین هستش😁😁😁 هنوز نخوندم ولی حتما خیلی خوب هستش با نظر های شما

aylinrezaei
۱۳۹۹/۰۱/۱۷

خیلی قشنگ بود⁦❤️⁩

گمان می‌کنم جوان، سرحال و عادی بودم. اما در آن زمان فکر می‌کردم بدترین، زشت‌ترین، چندش‌آورترین و بدهیکل ترین انسان روی زمین هستم.
لیلی مهدوی
احساسم این بود «خوشحالم که تو نیستم.
لیلی مهدوی
از آن زن‌هایی هم نیستم که همواره سعی دارند مردم را خوشحال کنند. آنقدرها سیاست‌مدار نیستم.
لیلی مهدوی
خطرناکترین افراد در یک زندان، جنایتکاران نیستند بلکه آدم‌هایی هستند که آنجا کار می‌کنند.
Aynaz
دوست نداشتم جلوی مردم عرق بریزم. آن را نوعی نشانه‌یِ شهوانیِ ناشی از هرزگی و منزجر کننده می‌دانستم. به دلیلی مشابه، علاقه ای به رقصیدن یا ورزش کردن نیز نداشتم.
سیّد جواد
اتاق زیر شیروانی ناتمام بود، یک مکان سرد و خاک گرفته که به هنگام مریضی مادرم، به آنجا عقب‌نشینی کرده بودم.
سیّد جواد
به ندرت از جواهرات استفاده می‌کردم، هیچ‌گاه بوی عطر نمی‌دادم و ناخن هایم را لاک نمی‌زدم.
سیّد جواد
من باید یک بطر به دستش می‌دادم و اتاق را ترک می‌کردم. البته شراب خواری‌هایش به من به‌عنوان یک شخص جوان آسیب می‌رساند.
سیّد جواد
من مثل دختری هستم که تو منتظر دیدنش در یک اتوبوس شهری هستی، درحال خواندن کتابی در مورد گیاهان یا جغرافیا. شاید یک تور روی موهای قهوه ای روشنم به سر کرده باشم. ممکن است مرا به دلیل رعشه ی دستان، ضربات پا و گزیدن لبم یک دانشجوی پرستاری یا یک تایپیست در نظر بگیرید. هیچ چیز بخصوصی ندارم.
سیّد جواد
درحال خوردن یک بسته‌ی کوچک بادام زمینی است، که دارد آن‌ها را بین انگشتان دستکشش می‌چرخاند، داخل لپهایش می‌مکد
سیّد جواد
با تمام زمانی که برای چیدن موهای صورتم جلوی آینه حمام هدر کردم، می‌توانستم یک کتاب بنویسم یا یاد بگیرم فرانسه صحبت کنم. ابروهایم همیشه نازک و ضعیف بودند، بنابراین هرگز مجبور نشدم آن‌ها را بچینم.
لیلی مهدوی
من مثل دختری هستم که تو منتظر دیدنش در یک اتوبوس شهری هستی، درحال خواندن کتابی در مورد گیاهان یا جغرافیا. شاید یک تور روی موهای قهوه ای روشنم به سر کرده باشم. ممکن است مرا به دلیل رعشه ی دستان، ضربات پا و گزیدن لبم یک دانشجوی پرستاری یا یک تایپیست در نظر بگیرید. هیچ چیز بخصوصی ندارم. برای من ساده‌است که این دختر را تصور کنم، یک غریبه، همزادی آرام و جوان از خودم، که دارد یک کیف چرم معمولی حمل می‌کند و یا درحال خوردن یک بسته‌ی کوچک بادام زمینی است، که دارد آن‌ها را بین انگشتان دستکشش می‌چرخاند، داخل لپهایش می‌مکد و دلواپس به بیرون از پنجره زل زده است. نور خورشید روی صورت لاغرم می‌افتاد، سایه‌ای که سعی کرده بودم با آن صورتم را بپوشانم بیش از حد برای چهره‌ی رنگ پریده‌ام، صورتی بود. من دختری لاغر، با ظاهری نامرتب، حرکاتی ناگهانی، بدون اعتماد به نفس و خشک مزاج بودم. رنگ پس زمینه صورتم تیره بود با جای جوش های نرم و تو رفته‌ای که هرگونه شوق یا جنون مدفون در زیر آن چهره‌ی سرد و مرگبار نیوانگلند را محو می‌کرد. اگر عینک می‌زدم ممکن بود باهوش‌تر به‌نظر بیایم، اما برای باهوش بودن بی‌اندازه بی‌حوصله بودم.
دختر دریا
وقتی در حال رشد بودم، قسم خوردم وقتی بزرگتر شدم بهتر بخورم و بهتر بپوشم و یک بانوی واقعی باشم.
لیلی مهدوی
احساس کردم تنها با شناختن او، از بدبختی هایم خلاص شده‌ام
لیلی مهدوی
کمی امید می‌تواند به ما خطاهای راهمان را نشان دهد و به ما برای تغییر، برای خوب بودن و زندگی کردن عاری از سرکشی، سستی و ویرانی، الهام بخشد.
لیلی مهدوی
دیدن بازیگر های زیبا احساس بدی نسبت به خودم پیدا می‌کردم. از حسادت می‌سوختم و با هر لبخند و اخمشان رنج می‌کشیدم.
لیلی مهدوی
من به هیچ‌کس بابت خیال‌بافی درمورد بدن برهنه‌ام شک نمی‌بردم، اما نگران این بودم که وقتی چشم کسی به سمت پایین حرکت می‌کند، مشغول بررسی مناطق تحتانی‌ام است و می‌تواند چین و حفره‌های پیچیده و مضحکی که آن پایین در بین پاهایم به‌صورت فشرده جمع شده است را به نحوی رمزگشایی کند. همیشه خیلی مراقب چین‌ها و حفره‌های خودم بودم. البته مشخصا هنوز باکره بودم.
لیلی مهدوی
خطرناکترین افراد در یک زندان، جنایتکاران نیستند بلکه آدم‌هایی هستند که آنجا کار می‌کنند.
Mary gholami
این چیزی است که تصور می‌کردم زندگی باید باشد ـ یک سخنرانی طولانی و حوصله سر بَر.
moonchild
اگر عینک می‌زدم ممکن بود باهوش‌تر به‌نظر بیایم، اما برای باهوش بودن بی‌اندازه بی‌حوصله بودم.
moonchild

حجم

۲۷۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۷۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان