بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آیلین | طاقچه
تصویر جلد کتاب آیلین

بریده‌هایی از کتاب آیلین

نویسنده:آتوسا مشفق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۱ رأی
۳٫۷
(۲۱)
گمان می‌کنم جوان، سرحال و عادی بودم. اما در آن زمان فکر می‌کردم بدترین، زشت‌ترین، چندش‌آورترین و بدهیکل ترین انسان روی زمین هستم.
لیلی مهدوی
احساسم این بود «خوشحالم که تو نیستم.
لیلی مهدوی
از آن زن‌هایی هم نیستم که همواره سعی دارند مردم را خوشحال کنند. آنقدرها سیاست‌مدار نیستم.
لیلی مهدوی
خطرناکترین افراد در یک زندان، جنایتکاران نیستند بلکه آدم‌هایی هستند که آنجا کار می‌کنند.
Aynaz
دوست نداشتم جلوی مردم عرق بریزم. آن را نوعی نشانه‌یِ شهوانیِ ناشی از هرزگی و منزجر کننده می‌دانستم. به دلیلی مشابه، علاقه ای به رقصیدن یا ورزش کردن نیز نداشتم.
سیّد جواد
اتاق زیر شیروانی ناتمام بود، یک مکان سرد و خاک گرفته که به هنگام مریضی مادرم، به آنجا عقب‌نشینی کرده بودم.
سیّد جواد
به ندرت از جواهرات استفاده می‌کردم، هیچ‌گاه بوی عطر نمی‌دادم و ناخن هایم را لاک نمی‌زدم.
سیّد جواد
من باید یک بطر به دستش می‌دادم و اتاق را ترک می‌کردم. البته شراب خواری‌هایش به من به‌عنوان یک شخص جوان آسیب می‌رساند.
سیّد جواد
من مثل دختری هستم که تو منتظر دیدنش در یک اتوبوس شهری هستی، درحال خواندن کتابی در مورد گیاهان یا جغرافیا. شاید یک تور روی موهای قهوه ای روشنم به سر کرده باشم. ممکن است مرا به دلیل رعشه ی دستان، ضربات پا و گزیدن لبم یک دانشجوی پرستاری یا یک تایپیست در نظر بگیرید. هیچ چیز بخصوصی ندارم.
سیّد جواد
درحال خوردن یک بسته‌ی کوچک بادام زمینی است، که دارد آن‌ها را بین انگشتان دستکشش می‌چرخاند، داخل لپهایش می‌مکد
سیّد جواد
با تمام زمانی که برای چیدن موهای صورتم جلوی آینه حمام هدر کردم، می‌توانستم یک کتاب بنویسم یا یاد بگیرم فرانسه صحبت کنم. ابروهایم همیشه نازک و ضعیف بودند، بنابراین هرگز مجبور نشدم آن‌ها را بچینم.
لیلی مهدوی
من مثل دختری هستم که تو منتظر دیدنش در یک اتوبوس شهری هستی، درحال خواندن کتابی در مورد گیاهان یا جغرافیا. شاید یک تور روی موهای قهوه ای روشنم به سر کرده باشم. ممکن است مرا به دلیل رعشه ی دستان، ضربات پا و گزیدن لبم یک دانشجوی پرستاری یا یک تایپیست در نظر بگیرید. هیچ چیز بخصوصی ندارم. برای من ساده‌است که این دختر را تصور کنم، یک غریبه، همزادی آرام و جوان از خودم، که دارد یک کیف چرم معمولی حمل می‌کند و یا درحال خوردن یک بسته‌ی کوچک بادام زمینی است، که دارد آن‌ها را بین انگشتان دستکشش می‌چرخاند، داخل لپهایش می‌مکد و دلواپس به بیرون از پنجره زل زده است. نور خورشید روی صورت لاغرم می‌افتاد، سایه‌ای که سعی کرده بودم با آن صورتم را بپوشانم بیش از حد برای چهره‌ی رنگ پریده‌ام، صورتی بود. من دختری لاغر، با ظاهری نامرتب، حرکاتی ناگهانی، بدون اعتماد به نفس و خشک مزاج بودم. رنگ پس زمینه صورتم تیره بود با جای جوش های نرم و تو رفته‌ای که هرگونه شوق یا جنون مدفون در زیر آن چهره‌ی سرد و مرگبار نیوانگلند را محو می‌کرد. اگر عینک می‌زدم ممکن بود باهوش‌تر به‌نظر بیایم، اما برای باهوش بودن بی‌اندازه بی‌حوصله بودم.
دختر دریا
وقتی در حال رشد بودم، قسم خوردم وقتی بزرگتر شدم بهتر بخورم و بهتر بپوشم و یک بانوی واقعی باشم.
لیلی مهدوی
احساس کردم تنها با شناختن او، از بدبختی هایم خلاص شده‌ام
لیلی مهدوی
کمی امید می‌تواند به ما خطاهای راهمان را نشان دهد و به ما برای تغییر، برای خوب بودن و زندگی کردن عاری از سرکشی، سستی و ویرانی، الهام بخشد.
لیلی مهدوی
دیدن بازیگر های زیبا احساس بدی نسبت به خودم پیدا می‌کردم. از حسادت می‌سوختم و با هر لبخند و اخمشان رنج می‌کشیدم.
لیلی مهدوی
من به هیچ‌کس بابت خیال‌بافی درمورد بدن برهنه‌ام شک نمی‌بردم، اما نگران این بودم که وقتی چشم کسی به سمت پایین حرکت می‌کند، مشغول بررسی مناطق تحتانی‌ام است و می‌تواند چین و حفره‌های پیچیده و مضحکی که آن پایین در بین پاهایم به‌صورت فشرده جمع شده است را به نحوی رمزگشایی کند. همیشه خیلی مراقب چین‌ها و حفره‌های خودم بودم. البته مشخصا هنوز باکره بودم.
لیلی مهدوی
خطرناکترین افراد در یک زندان، جنایتکاران نیستند بلکه آدم‌هایی هستند که آنجا کار می‌کنند.
Mary gholami
این چیزی است که تصور می‌کردم زندگی باید باشد ـ یک سخنرانی طولانی و حوصله سر بَر.
moonchild
اگر عینک می‌زدم ممکن بود باهوش‌تر به‌نظر بیایم، اما برای باهوش بودن بی‌اندازه بی‌حوصله بودم.
moonchild

حجم

۲۷۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۷۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان