دانلود و خرید کتاب ایستگاه آبشار پ‍روی‍ز دوائ‍ی‌
تصویر جلد کتاب ایستگاه آبشار

کتاب ایستگاه آبشار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ایستگاه آبشار

«ایستگاه آبشار» نام اثری از نویسنده و منتقد ایرانی، پرویز دوائی (-۱۳۱۴) است. او فارغ التحصیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبان انگلیسی است و همین تسلط به زبان باعث شد که مترجم مقالات مختلف سینمایی و متن گفتگو برای دوبله فیلم‌ها باشد. با مجلات سینمایی مختلفی همکاری و به عنوان منتقد فیلم شهرت پیدا کرد. از مجلاتی که با آنها همکاری کرد می‌توان به سپید و سیاه،مجله فردوسی، رودکی، روشنفکر و سینما و نگین اشاره کرد. برای ماهنامه سینمایی فیلم هم گاهی بهاریه یا مقاله نوشته‌است. آخرین مقاله‌اش را در ایران در سال ۱۳۵۳ در مجله سپید و سیاه با عنوان خداحافظ رفقا نوشت و برای یک دوره آموزشی به چکسلواکی رفت و ساکن پراگ شد. این کتاب درواقع دربردارنده بخشی از خاطرات نویسنده از دوران کودکی و رویدادهای زندگی وی است که با ادبیاتی شیرین و داستان گونه روایت شده‌است. بچگی‌ها سالی یکی دوبار ما را به خانه اعیانی‌ها می‌بردند که به شکل معجزه‌آسائی با ما قوم و خویش درآمده بودند. (مادربزرگم می‌گفت در خانه قدیمی‌شان در محله‌های پائین شهر، موقع تعمیر خانه، لای جرز دیوار یک کماجدان پیدا کرده بودند پر از سکه‌های طلا). خانه‌هایشان حالا در محله‌های دور و نوساز و مصفای بالای شهر بود. محله‌های اعیانی‌نشین. تمامی یک محوطه بزرگ، بین یک خیابان اصلی و سه تا کوچه پردرخت، چند تا باغ تودرتو، خانه‌های این‌ها بود. خانه نمی‌گفتند، منزل می‌گفتند، و اصلا ریخت در و پیکر ساختمان‌هایشان و دیوار و پنجره‌ها و همه‌چیزش به کلی با خانه‌های ما فرق می‌کرد، و حتی اسم خیابان‌ها بوی تجمل و تازگی می‌داد و از اسم‌هائی که از آدم‌های رفته عهد بوق روی کوچه‌های ما گذاشته بودند دور بود. کوچه سیمین، کوچه مهتاب. این باغ و بناهای مجلل را برده و به جائی که در قطب دیگر بازارچه و ماشین نعش‌کش و نعره «سیراب شیردون» بود نشانده بودند؛ دور از مسیر جوب‌هائی که در کنارش مرغ سر می‌بریدند و کهنه بچه می‌شستند. این بناهای مفصل اعیانی، با روکار پاکیزه سفید و کرم رنگ و صورتی‌اش، مثل کیک عروسی، با باغ‌های اطرافشان یک خویشاوندی‌ای با خانه‌های فیلم‌ها داشتند...
MASOUD H
۱۳۹۹/۰۷/۱۴

دارم سومین موضوعش رو میخونم موضوع ختنه ممد عالیه😆😆😆

«چلاق بُشه اون دستت. واسه‌چی بچه‌رو می‌زنی؟ بیا دورت بگردم. بیا پیش خودم...»
n re
به بچه آدم چند هزار دفعه باید بگن؟ آبرو برام نموند تو در و همسایه. خدایا، دردهامو به کی بگم؟ تیکه تیکه‌تو برام بیارن. خدا شناختت که شکل بزمجه‌ات کرد!»
n re
در خانه که صدای چرخ خیاطی می‌آمد آدم یک‌جور دلگرمی‌ای داشت که مادر سرحال است. پشتش، کمرش، پایش درد نمی‌کند. نفس‌تنگی اذیتش نمی‌کند. نفخ نکرده. چربی و فشار خونش بالا نرفته
n re
عجبا، قلبی که از مقابله با خطرناک‌ترین دشمنان بیم نداشت با مشاهده یک دختر جوان باید این‌گونه مرتعش شود!
n re

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

قیمت:
۵۵,۴۰۰
تومان