
کتاب گرگ آباد
معرفی کتاب گرگ آباد
گرگ آباد نوشتهی مریم سمیعزادگان، رمانی است که انتشارات کتابسرای تندیس آن را بهصورت الکترونیکی منتشر کرده است. این کتاب با نگاهی موشکافانه و روایتی جزئینگر، زندگی زنی به نام شهره را در بستر خاطرات، فقدانها و روزمرگیهایش دنبال میکند. داستان در فضای شهری معاصر ایران میگذرد و با زبانی صمیمی و طنزآمیز، به مسائل هویتی، روابط خانوادگی، تنهایی و تلاش برای بقا میپردازد. نویسنده با بهرهگیری از جزئیات زندگی روزمره، شخصیتها و روابط پیچیده میان آنها را به تصویر کشیده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب گرگ آباد
گرگ آباد اثری داستانی از مریم سمیعزادگان است که با محوریت زندگی شخصیت اصلی، شهره، روایت میشود. کتاب در قالب اولشخص و با زبانی خودمانی، به بازخوانی خاطرات، دغدغهها و چالشهای یک زن میپردازد که پس از از دست دادن والدینش، با تنهایی، مشکلات مالی و روابط پیچیده با اطرافیان دستوپنجه نرم میکند. فضای داستان عمدتاً در تهران و در میان پارکها، خانههای قدیمی و محلههای شهری میگذرد. نویسنده با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، از بافتن شال و دستکش تا گفتوگوهای ساده با دوستان و همسایگان، تصویری ملموس از زیست زنان طبقه متوسط ارائه داده است. ساختار کتاب مبتنی بر روایتهای پیوسته و خاطرهمحور است و در آن، گذشته و حال بههم گره خوردهاند. گرگ آباد با طنزی تلخ و نگاه انتقادی به جامعه، به موضوعاتی چون فقدان، استقلال، هویت و تلاش برای معنا بخشیدن به زندگی میپردازد. شخصیتهای فرعی مانند ملوک، راضیه و ممدلیخان، هرکدام بخشی از جهان ذهنی و عاطفی شهره را شکل میدهند و به غنای روایت میافزایند.
خلاصه داستان گرگ آباد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! گرگ آباد داستان زندگی شهره است؛ زنی که پس از مرگ پدرش در کودکی و از دست دادن مادرش در نوجوانی، با تکیهبر خاطرات و مهارت بافتنی، روزگار میگذراند. روایت با یادآوری کتابهایی که در نوجوانی خوانده و تأثیر منیرخانم، مادر دوستش، بر علاقهمندیاش به کتاب و بافتنی آغاز میشود. شهره در خانهای قدیمی با وسایلی که برای هرکدام نامی گذاشته، زندگی میکند و از طریق فروش دستبافتهایش در پارک و مترو، هزینههای زندگی را تأمین میکند. او با شخصیتهایی مانند ملوک، زن قوی و زباندراز پارک، استالین چایفروش، و راضیه، دوست قدیمیاش، ارتباط دارد. خاطرات تلخ از دست دادن پدر در جنگ و سوگواری مادر، تأثیر عمیقی بر روحیه و نگاه شهره به زندگی گذاشته است. او با طنز و خودانتقادی، به مسائل مالی، تنهایی، روابط خانوادگی و اجتماعی، و حتی چالشهای کوچک روزمره مانند مبارزه با سوسکهای آشپزخانه یا خرید کاموا، میپردازد. روایت با رفتوآمد میان گذشته و حال، تصویری از تلاش برای بقا، کنارآمدن با فقدان و جستوجوی معنا در زندگی روزمره ارائه میدهد. شخصیت شهره با شوخطبعی و نگاه جزئینگر، جهان اطرافش را تحلیل میکند و در عین حال، با حسرتها و آرزوهای برآوردهنشدهاش روبهروست.
چرا باید کتاب گرگ آباد را بخوانیم؟
گرگ آباد با روایتی صمیمی و طنزآمیز، تصویری بیواسطه از زندگی زنی تنها در جامعهی شهری ایران ارائه میدهد. این کتاب با پرداختن به جزئیات روزمره، روابط انسانی و دغدغههای زنان، تجربهای ملموس و قابل لمس از زیستن در شرایط دشوار را به نمایش میگذارد. نویسنده با خلق شخصیتهایی باورپذیر و دیالوگهایی زنده، موفق شده است فضای اجتماعی و عاطفی داستان را بهخوبی منتقل کند. خواندن این کتاب فرصتی است برای همدلی با شخصیتهایی که در سکوت و بیپناهی، راه خود را در زندگی پیدا میکنند و با طنز و شوخطبعی، تلخیها را تاب میآورند. همچنین، علاقهمندان به روایتهای زنانه و داستانهایی با محوریت خاطره و هویت، میتوانند از این اثر لذت ببرند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن گرگ آباد به کسانی پیشنهاد میشود که به داستانهای واقعگرایانه با محوریت زنان، دغدغههای هویتی، تنهایی، فقدان و روابط خانوادگی علاقه دارند. همچنین برای افرادی که به روایتهای جزئینگر و طنز تلخ در ادبیات معاصر ایران علاقهمندند، این کتاب مناسب است.
بخشی از کتاب گرگ آباد
دانه آخر بافتنی را کور میکنم. سر انگشتان دستم را روی آن میکشم و با لمس چندباره، صاف و صوفش میکنم. دست دیگرم را مشت میکنم و انگار سرِ تراشیدهٔ پسر بچهٔ سِرتقی باشد، آن را عمود توی هوا نگه میدارم و بافتنی را روی آن عَلم میکنم. با چپوراست کردن سر، خریدارانه نگاهش میکنم. کلاه آبی قشنگی شده، فقط مانده منگولهاش. نمیدانم این چندمین کلاهی است که تا به امروز بافتهام؟ کلاهها، دستکشها، شال گردنها، پاپوشهای رنگی، تعدادشان از دستم در رفته. حتی یادم نمیآید چند ساله بودم که منیرخانم میل و کاموا را دستم داد و گفت: «آها، شروع کن، بباف.» زن خپل قدکوتاهی بود با لهجهٔ بامزه که نمیشد تشخیص داد کجایی است: «میل را ایطو بگیر دستت، نخ رو ایطو بکش روی میل، دونه رو ایطو بیرون بیار. نه دیگه ایطو نمیشه، دستت رو ایطو بگیر. نگاه کن ایطوووو...» و من جای این که زل بزنم به انگشتان چاق و کوتاه دستش، حواسم میرفت به حفرهٔ دهانش که ایطو را چطور و از کجای حلقَش بیرون میدهد. او قوم و خویشی دوری با ممدلیخان، شوهر ماهمنظرعمه داشت. همیشه میل و کاموا دستش بود و میبافت، از دورهمیها تا جشنهای عروسی، بیکار نمیماند. موقع بافتن به میل و کاموا نگاه نمیکرد. فرز میبافت و یک ریز حرف میزد. این وقتها پوزخندی توی صورت ماهمنظرعمه پخش میشد، میگفت: «چانهٔ این زنک، مثل دستانش خوب کار میکند.» از لحنش پیدا بود خیلی دل خوشی از او ندارد. میگفت شیرینی خوردهٔ ممدلیخان بوده و نمیدانست چرا عروسیشان سر نگرفته. بیهیچ شک و شبهه حکم میداد که چشمِ منیرخانم هنوز دنبال ممدلیخان است. همیشه وقتی به این قسمت داستان میرسید، اخمهای مامان نیر توی هم میرفت و صدای نچنچی از بین لبهایش بیرون میآمد، میگفت: «این وصلهها به دختر یک خانوادهٔ اصیل نمیچسبد.» گویا از بابا شنیده بود که پدر منیرخانم از افسران بلندپایهٔ ارتش بود و در ماجرای نابودی حکومت خودمختار آذربایجان حضور داشت. برای او همین کافی بود، میگفت دختری که سر سفره پدرش بزرگ شده، تربیت درست و درمانی دارد و بیراه نمیرود. همیشه بعد از گفتن این حرف آب دهانش را قورت میداد و نگاه نگرانش روی صورت من ثابت میماند. آن روزها یازده سال بیشتر نداشتم و تازه پدرم را از دست داده بودم. نه منظور حرفش را میفهمیدم، نه نگرانی توی چشمهایش را.
حجم
۲۶۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۶۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه