کتاب روزهای خوش
معرفی کتاب روزهای خوش
کتاب روزهای خوش؛ مسیر هدایت از تروما به سوی آزادی کامل و آرامش درون نوشتهٔ گابریل برنستین و ترجمهٔ الهام شیخی ابومسعودی است و انتشارات ذهن آویز آن را منتشر کرده است. این کتاب برگی برنده و لبریز از صداقت و صراحت است. گابریلِ آسیبدیده در لابهلای صفحات کتاب روزهای خوش، شما را از تنهایی درمیآورد و شاید هم شما را وادار کند تا با قلبی گشاده با برخی ترسهایتان روبهرو شوید.
درباره کتاب روزهای خوش
کتاب روزهای خوش حقیقتی از رشادتی بینهایت است. گابریل برنستین در این صفحات خطر زخم خوردن و ناراضی کردن طرفدارانش و همچنین رهبران معنوی همراهش را صادقانه به جان خریده است؛ اما ما یکبار این بار سنگین را مداوا میکنیم و به خویشتن خویش دست مییابیم ولی نمیتوانیم تظاهر کنیم. این کتاب الهامبخش دنیای معنوی ماست، نهتنها برای درمان تبعیدیهای درونی، بلکه برای تغییر جامعهمان با این هدف که تبعیدیهای بیرونی کمتری به جامعه تحویل دهیم.
شاید مطالعهٔ این کتاب برای شما آسان نباشد، چون مانند گبی، احتمال دارد شما هم کمکم متعجب شوید که چرا، با وجود تمام کارهای معنوی که انجام دادهاید، هنوز هم رفتارها و تکانههای مشکلساز از شما سر میزند. بهعلاوه ممکن است حین مطالعه متوجه شوید محافظهای شما کمپین موفقی را برای بیاعتبار کردن این کتاب یا حتی خود گبی راهاندازی میکنند تا خودتان را ملزم نکنید که متعجب شوید. اکتشاف درد تبعیدی یا شرم کار هرکسی نیست.
سالها بود که گبی برنستین دردها و شرمهای تبعیدشدهاش را به خاطر وسواسهای فکری رسوبشده در مغزش نادیده گرفته بود. این خود نوعی دور زدن موفقیت و معنویت بود و به نظر میرسید که این روش رویهمرفته از اعتیاد به الکل و مواد که اخیراً گریبانگیرش شده بود بهتر است، اما این هم باعث نشد که از احساسات تبعیدشدهاش بگذرد. او در این کتاب متهورانه چنین مینویسد: «بااینکه نوشیدن الکل و مصرف مواد را کنار گذاشتم، اما گاهی برای کنترل احساسات ناروای ناخودآگاهی، که بههیچوجه توان مواجهه با آنها را نداشتم، باز به روشهای اعتیادآوری احساسات و هیجانات خودم را تخلیه میکردم. مثلاً وای، گبی، تو از پسش برآمدی! یا تو واقعاً تأثیرگذار هستی! این افراط و زیادهروی نهتنها از لحاظ اجتماعی قابل قبول بود حتی دیگران هم آن را تحسین میکردند... با خودم فکر کردم، من اینم. با پشتکار هستم، کسی هستم که کار میکنم و شغل مهمی دارم؛ من دارم به خیلی از افراد کمک میکنم. فکر میکردم رفتار من سالم است، اما برعکس، این رفتار تنها یک نوع الگوی اعتیادآور دیگر بود که از من «محافظت» میکرد.»
خواندن کتاب روزهای خوش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای موفقیت و خودیاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزهای خوش
«ساعت ۸ بامداد است. اینجا نیویورک است. اتومبیلم را، که یک تویوتای سفیدرنگ قراضه است، دوبل پارک کردهام و منتظر نشستهام تا رفتگرهایی که دارند خیابان را جارو میکنند رد شوند. همزمان با اینکه گاتورید قرمز را سر میکشم، چشمانم را از اشعهٔ نور خورشید محافظت میکنم. دهانم خشک شده، حالت تهوع دارم و هنوز هم از عواقب بعد از مهمانیای که ۳۰ دقیقهٔ پیش تمام شد حس عجیب و غریبی دارم. خیلی آشفته هستم. شب قبل اصلاً نخوابیدم و فقط برای رعایت قوانین پارک محله باید بیکار پشت فرمان بنشینم. من باید ۳۰ دقیقه داخل ماشین بنشینم تا بتوانم بهطور قانونی ماشینم را پارک کنم. بنابراین نوار کاست را داخل دستگاه ضبط صوت فشار میدهم و دکمهٔ روشن را میزنم. بارها و بارها این نوار را شنیدهام، آنقدر که حسابش از دستم در رفته. صدای ضبطشدهٔ من و یک روانشناس است که داریم درخصوص مسائل مربوط به فراروانشناختی گفتوگو میکنیم. پنج ماه است که به آن گوش میدهم. این نوار فراروانشناختی با این کلمات آغاز می شود: «تو داری با الکل و مواد مبارزه میکنی.» صدای لرزان خودم را میشنوم که در پاسخ میگویم: «خب، اینکه بد نیست.» در طول چند دقیقهٔ بعد، آن خانم ادامه میدهد و میگوید: «عزیزم، تو میتوانی کل زندگیات را برای آزادی اراده بجنگی و تمرین کنی و دو انتخاب داری که میتوانی تصمیم بگیری: میتوانی انتخاب کنی که در مسیر فعلی خودت بمانی و بهشدت با اعتیاد به مواد مبارزه کنی یا اینکه انتخاب کنی پاک شوی و تأثیر شگرفی بر دنیا داشته باشی.» نوار را زدم اول تا دوباره به آن گوش کنم و دوباره و دوباره.
حرفهایش در سرم تکرار میشوند: «تو میتوانی انتخاب کنی که در مسیر فعلی خودت بمانی و بهشدت با اعتیاد به مواد مخدر مبارزه کنی یا اینکه انتخاب کنی پاک شوی و تأثیر شگرفی بر دنیا داشته باشی.» صدایش را میشنوم، اما اعتقادی به حرفهایش ندارم. نمیتوانم دنیایی را تصور کنم که در آن از اعتیاد رها شده باشم، چه برسد به اینکه بتوانم تأثیر شگرفی هم بر آن دنیا داشته باشم.
به ساعت نگاهی میاندازم: ۸:۳۰ صبح است. رفتگران خیابان الان است که سربرسند. همانطور که به نوارکاست روی تکرار گوش میدهم، به شریکم پیام میدهم: «سلام، دیشب تا دیروقت بیدار بودم، تا ظهر به دفتر نخواهم آمد.» در ۲۴ سالگی با شریکم مالک یک شرکت تفریحات شبانه هستم. اگر ظهر هم سرکار بروم مشکلی پیش نمیآید. نوار را زدم اولش و دوباره آن را روشن کردم. «میتوانی انتخاب کنی که در مسیر فعلی خودت بمانی و بهشدت با اعتیاد به مواد مخدر مبارزه کنی یا اینکه انتخاب کنی پاک شوی و تأثیر شگرفی بر دنیا داشته باشی.»
بیرون ماشین، سروصدای مردم که به سمت مترو حرکت میکنند حواسم را پرت میکند. انگار که همه با فنجانهای قهوه در دست و کیفهای روی دوششان به یک سمت حرکت میکنند. وقتی آنها را تماشا میکنم و میبینم که هرکدام چطور روزشان را شروع میکنند، به خود میقبولانم که زندگی من رو به پایان است. رفتگران خیابان دارند کوچهٔ روبهروی مرا جارو میکنند، و من بهآرامی پشت سرشان حرکت میکنم تا جایم را حفظ کنم. بطری خالی گاتورید را کف ماشین پر از آشغال پرت میکنم و سر ماشین را به سمت آپارتمانم برمیگردانم. با تمام وجود دلم میخواهد بپرم توی تختم، اما اول مجبورم صورتم را از آرایش دیشب بشویم. داخل وان کهنه و کثیفم پریدم و همانطور که ریمل از صورتم پایین میریخت اجازه دادم آب تمام تنم را شستوشو دهد.»
حجم
۳۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۳۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه