
کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
معرفی کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
کتاب میخواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم نوشتهی بک سهی با ترجمهی الهه علوی اثری است که به تجربههای زیسته و نبردهای ذهنی یک فرد با افسردگی، اضطراب و خودآزاری میپردازد. این کتاب در قالب روایتی صمیمی و گفتوگوهای واقعی میان نویسنده و روانپزشکش، لایههای پنهان رنج، خودترحمی، فشارهای اجتماعی و دغدغههای روزمره را آشکار میکند. نویسنده با بیپردهترین شکل ممکن، از زخمهای روحی، وسواسهای ذهنی، فشارهای کاری و اجتماعی، و حتی تجربههای خودآزاری سخن میگوید و تلاش میکند تا میان میل به زندگی و تمایل به نابودی، راهی برای ادامهدادن بیابد. نشر دانشآفرین آن را منتشر کرده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
میخواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم اثری غیرداستانی از بک سهی است که با نگاهی بیواسطه و صادقانه به تجربه زیستهی افسردگی و اضطراب میپردازد. ساختار کتاب مبتنی بر گفتوگوهای واقعی میان نویسنده و روانپزشکش است و هر فصل، بخشی از دغدغهها، ترسها و فرازونشیبهای ذهنی نویسنده را بازتاب میدهد. این کتاب نه راهنمای درمان افسردگی است و نه نسخهای برای بهبود قطعی، بلکه تلاشی است برای روایت صادقانهی رنجهای درونی، خودآزاری، فشارهای اجتماعی درباره ظاهر و وزن، و کشمکشهای شغلی و عاطفی. بک سهی با جزئیات، احساسات متناقض، میل به دیدهشدن، ترس از قضاوت و تلاش برای پذیرش خود را شرح داده است. لحن کتاب صمیمی و گاه تلخ است و با روایتهای روزمره، خواننده را به دنیای ذهنی نویسنده نزدیک میکند. این اثر، تصویری از زندگی فردی است که میان میل به زندگی و تمایل به نابودی، در نوسان است و سعی دارد معنایی برای ادامه دادن بیابد.
خلاصه کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
میخواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم مجموعهای از روایتهای شخصی و گفتوگوهای نویسنده با روانپزشکش است که به شکلی بیپرده، تجربهی افسردگی، خودآزاری و فشارهای اجتماعی را بازگو میکند. دغدغهی اصلی کتاب، کشمکش میان میل به زندگی و تمایل به نابودی است؛ نویسنده بارها از تمایل به مردن سخن میگوید اما در عین حال، به لذتهای کوچک زندگی مانند خوردن دوکبوکی یا پیادهروی با سگهایش اشاره میکند. کتاب با مقدمهای دربارهی خودترحمی و زخمهای درونی آغاز میشود و سپس در فصلهای مختلف، به موضوعاتی چون نیاز به دوست داشتهشدن، فشارهای مربوط به ظاهر و وزن، اضطرابهای شغلی، احساس بیارزشی، و تجربههای خودآزاری میپردازد. نویسنده با صداقت، از خاطرات کودکی، مقایسههای خانوادگی، قضاوتهای دیگران درباره ظاهرش و وسواسهای ذهنی درباره وزن و غذا خوردن مینویسد. در گفتوگو با روانپزشک، احساسات متناقض، ترس از قضاوت، میل به دیدهشدن و حتی تجربههای بستریشدن در بیمارستان را شرح میدهد. در بخشهایی از کتاب، نویسنده به چرخهی خودآزاری و احساس رهایی پس از آن اشاره میکند و از تلاش برای یافتن راهی برای ادامه دادن سخن میگوید. او میان احساس خلأ و قدردانی، میل به عضوی از گروه بودن و آزاد بودن، و ترس از آینده و مرگ، در نوسان است. کتاب با روایتهایی از روزهای خوب و بد، امیدهای کوچک و ناامیدیهای بزرگ، و تلاش برای پذیرش خود و زندگی ادامه مییابد.
چرا باید کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم را بخوانیم؟
این کتاب با صداقتی بیپرده و روایتی نزدیک به زندگی واقعی، تجربهی افسردگی و اضطراب را از زاویهای متفاوت و ملموس به تصویر کشیده است. ویژگی شاخص آن، گفتوگوهای واقعی و بیسانسور میان نویسنده و روانپزشک است که به خواننده امکان میدهد با لایههای پنهان رنج و ذهنیت فردی که با بیماری روانی دستوپنجه نرم میکند، آشنا شود. این اثر نه راهحل قطعی ارائه میدهد و نه امید واهی میفروشد، بلکه با روایت تجربههای شخصی، به درک بهتر احساسات متناقض، فشارهای اجتماعی و چالشهای روزمره کمک میکند. خواندن این کتاب میتواند برای کسانی که با مسائل روانی روبهرو هستند یا اطرافیانشان چنین تجربههایی دارند، دریچهای به همدلی و شناخت عمیقتر باز کند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
به کسانی که با افسردگی، اضطراب، وسواس فکری یا خودآزاری درگیرند، یا به دنبال درک بهتر تجربههای روانی و فشارهای اجتماعی هستند، این کتاب پیشنهاد میشود. همچنین برای علاقهمندان به روایتهای شخصی و گفتوگوهای صادقانه درباره سلامت روان مناسب است.
بخشی از کتاب می خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
«از وقتی برای نوشتن کتاب دوم آماده میشدم، خیلی درباره خودترحمی فکر کردهام. ترحم بیش از حد به خود اغلب منجر به افسردگیام میشود. زخمهایی درونی وجود دارند که هنوز بهبود نیافتهاند و درمانم به من این امکان را داده است که کمکم بفهمم آنها چه نوع زخمهایی هستند و چرا وجود دارند. اما شناخت زخمهای خود و خودترحمی بابت آن زخمها دو چیز متفاوت است. خودترحمی لزوماً بد نیست، اما شاید مردم دیدگاه بدی به آن داشته باشند، چون کسانی که به خود ترحم میکنند تمایل دارند روی رنجشان تمرکز کنند و درد دیگران را نادیده بگیرند. میترسیدم که نکند من هم چنین فردی باشم یا به چنین فردی تبدیل شوم. هرچه درمانم بیشتر پیشرفت میکرد و هرچه زخمهایم بیشتر بهبود مییافت و جای زخمها کمرنگتر میشد، بیشتر در برابر رنج آسیبپذیر میشدم. خیلی راحت بود که دردهای دفنشده را کشف کنم و دوباره در افکار افسردهام غرق شوم. آشنایی برای من حس امنیت داشت. به همین دلیل، هرگاه افسردگی یا پوچی به سراغم میآمد، با اشتیاق فراوان درِ خودترحمی را باز میکرم و مستقیم واردش میشدم. این اتاقِ راحتی بود که در گذشته خیلی از وقتم را در آن سپری میکردم. و با وجود اینکه بسیار راحت میتوانستم از آن بیرون بیایم و به زندگیام ادامه دهم، اغلب خودم را در آن حبس میکردم. انگار این رنج آشنا چیزی بود که میتوانستم قبل از اینکه به زندگیام برگردم به دلخواه خودم از آن لذت ببرم.»
حجم
۱۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۳۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه