
کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
معرفی کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا نوشته کیگو هیگاشینو و با ترجمه شقایق رضازاده را نشر نارنگی منتشر کرده است. این اثر در دستهی رمانهای معمایی و اجتماعی قرار میگیرد و داستانی پررمزوراز را در بستری از روابط انسانی و دغدغههای روزمره روایت میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا اثری داستانی و معمایی است. کیگو هیگاشینو، نویسندهی این کتاب، با بهرهگیری از فضایی رازآلود و شخصیتهایی چندلایه، داستان را در خواربارفروشی متروکهای به نام نامیا پیش میبرد. روایت کتاب حول محور سه جوان میچرخد که بهطور اتفاقی وارد این مغازه میشوند و با جعبهای از نامهها روبهرو میشوند؛ نامههایی که مردم در گذشته برای بیان مشکلات و دغدغههای خود به صاحب مغازه نوشتهاند.
ساختار کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا بهگونهای است که هر نامه، داستانی مستقل اما مرتبط با کلیت روایت را شکل میدهد و بهتدریج لایههای پنهان شخصیتها و گذشتهی مغازه را آشکار میکند. فضای داستان، تلفیقی از واقعیت و خیال است و با عناصر معمایی و گاه فراطبیعی، خواننده را به تأمل دربارهی ارتباط انسانها، زمان و امیدواری دعوت میکند. کیگو هیگاشینو در این رمان با نگاهی به مسائل اجتماعی و انسانی، مرز میان گذشته و حال را در هم میشکند و از طریق نامهنگاری، پلی میان نسلها و دغدغههای مشترک آنها میسازد.
خلاصه داستان معجزه های خواربار فروشی نامیا
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان معجزههای خواربار فروشی نامیا با فرار سه جوان به نامهای آتسویا، شوتا و کوهی آغاز میشود که پس از خرابشدن ماشینشان، برای پنهانشدن از پلیس، به خانهای متروکه پناه میبرند. این خانه، خواربارفروشی نامیاست؛ مغازهای که زمانی محل مراجعهی مردم برای خرید و البته مشاوره و درد دل بود. جوانان در همان ساعات اولیهی حضورشان، با صندوق پستی و جعبهای روبهرو میشوند که نامههایی عجیب در آن قرار دارد. نامهها از سوی افرادی ناشناس نوشته شدهاند که مشکلات و دغدغههای شخصی خود را با صاحب مغازه در میان گذاشتهاند و انتظار دریافت پاسخ دارند.
یکی از نخستین نامهها از زنی با نام مستعار خرگوش ماه است که درگیر تصمیمی دشوار میان عشق و مسئولیت حرفهای خود در مقام ورزشکار است. جوانان ابتدا با تردید و شوخی به نامهها پاسخ میدهند، اما بهتدریج متوجه میشوند که این ارتباط، فراتر از بازیای ساده است. آنها درمییابند که نامهها و پاسخها میان گذشته و حال در جریاناند و هر بار که پاسخی مینویسند، بهطرزی معجزهآسا جواب دریافت میکنند. این روند آنها را به بازنگری در زندگی خود وادار میکند و باعث میشود با مسائل اخلاقی، همدلی و مسئولیتپذیری روبهرو شوند.
در طول داستان، هر نامه و پاسخ، بخشی از زندگی افراد مختلف را آشکار میکند و نشان میدهد که چگونه مغازهای کوچک میتواند به نقطهی امید و مکانی برای راهنمایی انسانهایی با دغدغههای گوناگون تبدیل شود. روایت با تعلیق و رمزآلودگی پیش میرود و بیآنکه پایان داستان را بهطور کامل افشا کند، مرز میان واقعیت و خیال را بارها جابهجا میکند.
چرا باید کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی چندلایه و معمایی، خواننده را به دنیایی میبرد که در آن مرز میان گذشته و حال محو میشود و ارتباط انسانها از طریق نامهنگاری معنایی تازه مییابد. معجزههای خواربار فروشی نامیا نهتنها داستانی سرگرمکننده ارائه میدهد، بلکه به موضوعاتی چون همدلی، مسئولیتپذیری، امید و تأثیر تصمیمات فردی بر زندگی دیگران میپردازد. مواجههی شخصیتها با مشکلات دیگران و تلاش برای یافتن راهحل، فرصتی برای تأمل دربارهی ارزش همدلی و قدرت ارتباط انسانی فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهی این کتاب به علاقهمندان رمانهای معمایی، داستانهای اجتماعی و کسانی که به روایتهای چندلایه و پررمزوراز علاقه دارند پیشنهاد میشود؛ همچنین این کتاب میتواند برای کسانی که دغدغهی همدلی، مسئولیت اجتماعی و تأثیر تصمیمات فردی بر دیگران را دارند، الهامبخش باشد.
بخشی از کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
«آتسویا آهی کشید و گفت: حالا کاریه که شده. جدا نمیفهمم چرا اینطوری شد. ما که تو جاده بودیم هیچ علامت هشداری نداد، چراغهای ماشینشم روشن نذاشته بودیم که بگیم باتریش به خاطر اون خالی شده. شوتا با تمسخر گفت: وقت رفتنش بوده، ببین تا حالا چند کیلومتر را رفته، فکر کنم صد هزارتایی بشه. این ماشین دیگه عمرشو کرده. درست مثل یه پیرزن سالخوردهای میمونه که داشته نفسهای آخرشو میکشیده و ما پیداش کردیم. تا همین جاشم مارو آورده خیلی هنر کرده. اصلا گفتم که، اگه میخواستیم ماشین بدزدیم، باید یکی جدیدترشو میدزدیدیم. کوهی که دست به سینه ایستاده بود، گفت: مگه نمیدونی ماشینای جدید همهشون آژیر دارن. آتسویا گفت: بسه دیگه. و از شوتا پرسید: این یه خونه متروکه است؟ یا این نزدیکیا خونه متروکهای به چشمت خورده که به حال خودش رهاش کرده باشن؟ شوتا سرش را تکان داد و گفت: یه جا رو میشناسم. اگه بجنبیم بیست دقیقهای میرسیم. باشه. پس بیایین حرکت کنیم. راهو نشون بده.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه