
کتاب فانوس خاطرات گم شده
معرفی کتاب فانوس خاطرات گم شده
کتاب الکترونیکی «فانوس خاطرات گمشده» نوشتهٔ ساناکا هیراگی و با ترجمهٔ فاطمه ثابتی، توسط نشر مون منتشر شده است. این اثر در دستهٔ رمانهای معاصر ژاپنی قرار میگیرد و با روایتی خیالانگیز و انسانی، به زندگی، مرگ و خاطرات انسانها میپردازد. داستان حول محور عکاسخانهای اسرارآمیز و شخصیتی به نام هیراساکا میچرخد که در مرز میان زندگی و مرگ، به مهمانانش کمک میکند تا خاطرات ارزشمند خود را انتخاب کنند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب فانوس خاطرات گم شده
«فانوس خاطرات گمشده» اثری داستانی با ساختاری روایی و فضایی خیالانگیز است که در قالب رمان نوشته شده است. ساناکا هیراگی در این کتاب، جهانی میان زندگی و مرگ را تصویر کرده و با بهرهگیری از عناصر فرهنگی ژاپنی، به موضوعاتی چون خاطره، هویت، گذر زمان و معنای زندگی میپردازد. روایت کتاب از زاویهٔ دید شخصیتهایی شکل میگیرد که پس از مرگ، به عکاسخانهای مرموز وارد میشوند و با راهنمایی هیراساکا، باید از میان خاطرات زندگیشان، تصاویری را برای فانوس خاطرات خود انتخاب کنند. این انتخاب، فرصتی است برای مرور گذشته، مواجهه با فراموشی و آشتی با خود. فضای کتاب تلفیقی از واقعیت و خیال است و با نگاهی انسانی، به دغدغههای عمیق وجودی میپردازد. ساختار کتاب بهگونهای است که هر فصل، داستان یا خاطرهای مستقل اما مرتبط را روایت میکند و در مجموع، تصویری چندلایه از زندگی و مرگ ارائه میدهد.
خلاصه داستان فانوس خاطرات گم شده
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «فانوس خاطرات گمشده» با ورود بانویی سالخورده به عکاسخانهای عجیب آغاز میشود؛ جایی که زمان متوقف شده و سکوتی سنگین بر آن حکمفرماست. هیراساکا، صاحب عکاسخانه، به مهمان تازهوارد خوشامد میگوید و به او توضیح میدهد که این مکان، توقفگاهی میان زندگی و مرگ است. مهمانان پس از مرگ، به اینجا میآیند تا از میان عکسهای زندگیشان، تعدادی را انتخاب کنند و فانوس خاطرات خود را بسازند؛ فانوسی که قرار است خاطرات ارزشمندشان را تا ابد روشن نگه دارد. بانوی سالخورده، هاتسوئه، در ابتدا گیج و نگران است اما بهتدریج با راهنمایی هیراساکا، به مرور خاطراتش میپردازد. عکسها، هرکدام یادآور لحظهای از زندگی او هستند؛ از کودکی و خانواده تا سالهای کار و تلاش در دوران پس از جنگ. انتخاب عکسها، فرصتی برای بازنگری در زندگی و مواجهه با فراموشی است. در این مسیر، هاتسوئه با خاطرات تلخ و شیرین، موفقیتها و ناکامیها، و روابط انسانی خود روبهرو میشود. او درمییابد که آنچه از زندگی باقی میماند، نه داراییها و دستاوردهای مادی، بلکه خاطرات و پیوندهای انسانی است. روایت کتاب، با سفر به گذشته و بازسازی لحظات مهم زندگی، به اهمیت خاطره و نقش آن در هویت انسان میپردازد و درنهایت، هاتسوئه با آرامش و پذیرش، آمادهٔ رفتن به مرحلهٔ بعدی میشود.
چرا باید کتاب فانوس خاطرات گم شده را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی خیالانگیز و انسانی، به موضوعاتی چون مرگ، خاطره و معنای زندگی میپردازد و فرصتی برای تأمل دربارهٔ ارزش لحظات و خاطرات به دست میدهد. «فانوس خاطرات گمشده» با فضاسازی منحصربهفرد و شخصیتپردازی دقیق، خواننده را به سفری درونی دعوت میکند تا به اهمیت خاطرات و پیوندهای انسانی در زندگی بیندیشد. روایت کتاب، همدلی و درک عمیقتری نسبت به گذر زمان و مواجهه با فراموشی ایجاد میکند و با تلفیق واقعیت و خیال، تجربهای متفاوت از خواندن یک رمان معاصر ژاپنی ارائه میدهد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر ژاپنی، دوستداران داستانهایی با مضامین فلسفی و وجودی، و کسانی که دغدغهٔ معنای زندگی، مرگ و خاطره را دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به روایتهای آرام و تأملبرانگیز علاقهمندند و دوست دارند با فرهنگ و فضای ژاپن آشنا شوند، «فانوس خاطرات گمشده» انتخابی جذاب خواهد بود.
بخشی از کتاب فانوس خاطرات گم شده
«بانوی سالخورده محض اطمینان به خودش اشاره کرد و مرد با سر تأیید کرد. «خانم هاتسوئه یاگی، درسته؟» «اممم... بله..." نگاهش کرد. مرد ظاهری آراسته داشت، پیراهن خاکستری یقهدیپلمات پوشیده بود و شبیه پدر روحانی یا کشیشی خوشطینت به نظر میرسید و موهای بسیار مرتبی هم داشت. به نظر مهربان بود، دستکم ظاهرش که این را میگفت، ولی چیزی مرموز در او بود. جذابیت چشمگیری نداشت، ولی زشت هم نبود؛ چهرهاش معمولی بود، ولی درعینحال یکجورهایی آشنا میزد. مرد گفت: «من هیراساکا هستم. این عکاسی رو میگردونم، مدتیه کارم اینه.» یکهو یادش آمد، عصایش کجا است؟ نکند وقتی غش کرده از دستش افتاده بود؟ هاتسوئه که به دوروبر اتاق نگاه میانداخت، مرد شروع کرد به توضیح دادن. «اون درهای سمت چپی میرسن به آتلیهٔ اصلی. البته میشه تو حیاط هم عکاسی کرد. سمت راست هم اتاق انتظار و کارگاه قرار داره. لطفاً بیاین، اطراف رو نشونتون میدم.» ذهن هاتسوئه پر از سؤال بود، مثل همیشه. منظورش چی بود وقتی گفت منتظر من بوده؟ صاحب عکاسی از بین اینهمه آدم با من چیکار داشت؟ اصلاً چطور از اینجا سر درآوردم؟ هیچچیز یادش نمیآمد. هیراساکا گفت: «از اینطرف لطفاً.» تصمیم گرفت بیخیال سؤالهایش شود و با حواس جمع از جا بلند شود. خیلی وقت بود که بدون عصا راه نرفته بود. به مبل تکیه داد تا فشاری به پاهایش نیاید و آهسته حرکت کرد. در کمال تعجب، بعد از مدتها حس کرد بدنش بهتر شده و درد همیشگی پایین کمرش بهکل از بین رفته است. هیراساکا برگشت و گرم و مهربان آرنجش را جلو آورد. او را برد به اتاق انتظاری آرام که دنج و راحت به نظر میرسید. مبل چرمی کهنهای آنجا بود که خیلی خوب برق انداخته شده بود، میز چوبی قدیمی نیز همانقدر دلفریب به نظر میرسید. هاتسوئه حس کرد این اسبابواثاثه نه از سر دلبستگی به عتیقهجات که بیشتر بهدلیل مهارت خوب نگه داشتن وسایل اینجا بودند. بیشک، این مرد جوان با وجود سنوسال کم سلیقهٔ نابی داشت.»
حجم
۱۳۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۳۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه