کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت

کتاب الکترونیکی «اولین تماس تلفنی از بهشت» نوشتهٔ میچ آلبوم و با ترجمهٔ مهرآیین اخوت، توسط نشر هیرمند منتشر شده است. این رمان معمایی و احساسی، داستان شهری کوچک را روایت می‌کند که ناگهان ساکنانش تماس‌هایی عجیب از عزیزان از دست‌رفته‌شان دریافت می‌کنند. روایت کتاب در بستری از واقعیت و خیال، به موضوعاتی چون ایمان، امید و مواجهه با مرگ می‌پردازد. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت

در «اولین تماس تلفنی از بهشت»، میچ آلبوم داستانی را خلق کرده که در ژانر رمان معمایی و تا حدی فانتزی جای می‌گیرد. روایت در شهری کوچک به نام کولدواتر در شمال میشیگان می‌گذرد؛ جایی که ناگهان چند نفر از ساکنانش تماس‌هایی تلفنی از عزیزان فوت‌شده‌شان دریافت می‌کنند. این اتفاق غیرمنتظره، شهر را درگیر موجی از حیرت، امید، تردید و حتی شکاف‌های اجتماعی می‌کند. آلبوم با بهره‌گیری از چندین شخصیت اصلی و فرعی، داستان را به‌صورت چندلایه و از زاویه‌های مختلف پیش می‌برد. ساختار کتاب به‌گونه‌ای است که هر فصل، بخشی از زندگی شخصیت‌ها و واکنش آن‌ها به این معجزه یا پدیده را نشان می‌دهد. در کنار روایت اصلی، نویسنده با ارجاع به تاریخچهٔ تلفن و ارتباطات، لایه‌ای نمادین به داستان می‌بخشد و به پرسش‌هایی دربارهٔ ایمان، حقیقت و معنای زندگی پس از مرگ می‌پردازد. فضای داستان، ترکیبی از واقعیت روزمره و عناصر فراواقعی است که خواننده را به تردید میان باور و ناباوری می‌کشاند.

خلاصه داستان اولین تماس تلفنی از بهشت

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان با رخدادی عجیب آغاز می‌شود: در شهر کوچک کولدواتر، چند نفر تماس‌هایی تلفنی از عزیزان فوت‌شده‌شان دریافت می‌کنند. تس رافرتی، زنی که مادرش را سال‌ها پیش از دست داده، اولین کسی است که صدای مادرش را از آن سوی خط می‌شنود. جک سلرز، رئیس پلیس شهر، نیز تماس‌هایی از پسرش که در جنگ کشته شده، دریافت می‌کند. کاترین پلین، زنی دیگر، با خواهر فوت‌شده‌اش صحبت می‌کند. این تماس‌ها هر جمعه تکرار می‌شوند و به‌تدریج خبر آن در شهر می‌پیچد و واکنش‌های متفاوتی را برمی‌انگیزد: برخی آن را معجزه می‌دانند، برخی شکاک‌اند و عده‌ای دچار ترس و اضطراب می‌شوند. در این میان، سالیوان هاردینگ، مردی که به‌تازگی از زندان آزاد شده و همسرش را از دست داده، به شهر بازمی‌گردد و درگیر ماجرای تماس‌ها و جست‌وجوی حقیقت می‌شود. رسانه‌ها و کلیساها وارد ماجرا می‌شوند و شهر به صحنهٔ بحث‌های داغ دربارهٔ ایمان، حقیقت و امکان ارتباط با جهان پس از مرگ تبدیل می‌شود. هر شخصیت با گذشته و زخم‌های خود روبه‌رو می‌شود و تماس‌ها برای هرکدام معنایی متفاوت دارد. در پس این ماجرا، نویسنده به تدریج رازهایی را دربارهٔ منشأ تماس‌ها و انگیزه‌های پنهان برخی شخصیت‌ها آشکار می‌کند، اما تا پایان، مرز میان واقعیت و خیال را باز می‌گذارد.

چرا باید کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت را بخوانیم؟

این کتاب با طرح پرسشی بنیادین دربارهٔ مرگ، ایمان و امید، مخاطب را به تأمل دربارهٔ معنای زندگی و ارتباط با عزیزان از دست‌رفته دعوت می‌کند. روایت چندلایه و شخصیت‌پردازی متنوع، امکان همذات‌پنداری با دغدغه‌ها و ترس‌های انسانی را فراهم می‌آورد. «اولین تماس تلفنی از بهشت» با ترکیب عناصر معمایی و احساسی، تجربه‌ای متفاوت از مواجهه با ناشناخته‌ها و معجزه‌های کوچک زندگی ارائه می‌دهد. همچنین، پرداختن به واکنش‌های اجتماعی و فردی در برابر پدیده‌ای غیرقابل توضیح، فرصتی برای بازاندیشی در باورها و ارزش‌های شخصی ایجاد می‌کند.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های معمایی، داستان‌های احساسی و آثاری با مضامین فلسفی و معنوی مناسب است. کسانی که با موضوعاتی چون فقدان، سوگ، ایمان و امید درگیرند یا به داستان‌هایی دربارهٔ مواجهه با ناشناخته‌ها علاقه دارند، از خواندن این اثر لذت خواهند برد. همچنین، مخاطبانی که به دنبال رمانی با فضای شهری کوچک و شخصیت‌های چندوجهی هستند، می‌توانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند.

بخشی از کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت

«روزی که اولین تماس تلفنی بهشت با جهان برقرار شد. تس رافرتی داشت یک جعبه چای کیسه‌ای را باز می‌کرد. ریتیکه! محل نداد و باز هم با ناخن‌هایش مشمع دور جعبه را کند. ریننننننگ! ناخنش را لای برآمدگی روی نوار مشمع گذاشت و کشیدش. دیر شده بود. اول صدای کلیک دستگاه را که روی پیش‌خوان آشپزخانه بود شنید و بعد هم صدای پیغام ضبط‌شده‌ی خودش را. «سلام؛ تس هستم. لطفاً اسم و شماره‌ی تماس خودتون رو بگذارید. توی اولین فرصت تماس می‌گیرم باهاتون. ممنون.» صدای بوق کوتاهی آمد و بعد هم صدای خش‌خشی کمابیش شدید. اما بعد از آن... «سلام دخترم... باید یه چیزی بهت بگم.» نفس تس بالا نیامد. گوشی از دستش افتاد. مادرش چهار سال پیش مرده بود.»