دانلود و خرید کتاب شب به خیر لهستان بهناز رشیدی
تصویر جلد کتاب شب به خیر لهستان

کتاب شب به خیر لهستان

نویسنده:بهناز رشیدی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شب به خیر لهستان

کتاب شب به خیر لهستان نوشتهٔ بهناز رشیدی و حاصل ویراستاری مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان به «فریدون جیرانی» و بیماران خودایمن که بدنشان به جنگِ با خود می‌رود، تقدیم شده است.

درباره کتاب شب به خیر لهستان

کتاب شب به خیر لهستان رمانی حاوی سرنوشتی است که اجتماع، خانواده و جغرافیا برای انسان رقم می‌زند. این رمان داستان عشق است که نمرده و نمی‌میرد که هم نجات است و هم مرگ. این رمان که در ۶ فصل نوشته شده است، درحالی آغاز می‌شود که راوی اول‌شخص دارد از وضعیت خودش می‌گوید. او در نیمهٔ دوم سال و در میان بادهایی سرد، کنار چند کتابِ دعا، کنار چند جمجمه و کنار مشتی موی بافتهٔ بدون سر قرار گرفته است. او می‌گوید که دیگر کار نمی‌کند. جنگ او را از کار انداخته است. جنگ ۲ بار او را از کار انداخته؛ یک‌بار وقتی فریاد می‌زد که یهودی نیست و یک‌بار هم وقتی پوستش را کَندند و از آن چراغی برای میز یک افسر آلمانی ساختند. زندگی این راوی، به‌گفتهٔ خودش، به‌عنوان چراغِ رومیزی هم چندان طول نکشید و آن‌قدر اتصالی کرد تا باز هم از کار افتاد. او کیست و در چه شرایطی قرار گرفته است؟ رمان «شب به خیر لهستان» نوشتهٔ بهناز رشیدی را بخوانید.

خواندن کتاب شب به خیر لهستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره بهناز رشیدی

بهناز رشیدی در سال ۱۳۶۴ در تهران به دنیا آمده است. او دانش‌آموختهٔ رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی‌ارشد است. رمان «شب‌به‌خیر لهستان» اولین رمان بلند اوست.

بخشی از کتاب شب به خیر لهستان

«ده سال از زندگی‌اش را کنار من ماند. نزدیک به من، توی خانه‌ام. مجموع تمام حرف‌های ما توی تمام آن ده سال جمعش اگر می‌کردی، بیشتر از یکی دو ماه نمی‌شد. او تمایلی برای حرف زدن نداشت من هم تمایلی برای گوش دادن. ولی یکدیگر را دوست داشتیم.

قرار نداشت. از روزی که دیدمش تا روز آخر، یک بار یک نفسِ عادی نکشیده بود، ریه‌اش پر نمی‌شد. با مکث‌های طولانی هوا را تو می‌داد، نگه می‌داشت و بعد بیرون می‌داد، زمستان‌ها بدتر هم می‌شد، گونه‌ای تنگیِ نفسِ ناشی از اضطراب بود. بارها معاینه‌اش کرده بودم، دوانده بودمش، از پله‌ها پایین و بالایش کرده بودم، قلبش، ریه‌اش، همه‌چیزش سالم بود، ولی نفس کشیدن برایش سخت.

اوایل کنارم می‌ایستاد و فقط نگاه می‌کرد، عرق می‌کرد، سخت‌تر نفس می‌کشید.

می‌گفتم: «ترسیدی؟ می‌خواهی بروی؟» جواب می‌داد: «نه! ترس ندارد، آدمیزاد است دیگر.»

دو سال را کنار من ایستاد و تماشا کرد، هوش خوبی داشت. حدس‌های درستی می‌زد، تمامِ وسایل پزشکی‌ام را بدون آنکه نشانش بدهم با حدس و گمان درست دست من می‌داد، همه‌شان را می‌شناخت. حتی زمان‌هایی که بیماری را معاینه می‌کردم، بی‌آنکه چیزی از پزشکی بداند، نظرهایی می‌داد که درست بودند، ترس' دست از سرش برنمی‌داشت اما.

حتی یک بار هم به روی خودش نیاورد. از آن آدم‌هایی که روی تخت دراز می‌کشند و بیمار صدایشان می‌کنیم، می‌ترسید. هرچه اوضاعشان وخیم‌تر بود، او بیشتر می‌ترسید و وای به روزی که خون از تن کسی در حال خروج بود، نفس‌هایش سخت‌تر، عمیق‌تر ولی بی‌فایده‌تر می‌شد، او به روی خودش نمی‌آورد، من هم کاری‌اش نداشتم، نمی‌توانستم زشتی‌های دنیا را بگیرم، زندگی گلچین‌شده‌ای را نشانش بدهم.

نمی‌توانستم بگویم آن پدرِ فلان شده‌ات و آن مادرِ خودخواهت را انگار کن که نبوده‌اند و این اروپای سرد را در آغوش بگیر، نمی‌توانستم بگویم از آن سفر توی آب‌های انزلی بِکَن و به پیک‌نیک یکشنبه‌هایمان فکر کن. نمی‌توانستم حقارت زنده‌بودن را برایش در برابر قدرت یک میکروب کم کنم و بگویم این بیماران هم دسته‌گل‌های پژمرده‌ای هستند که به آب و نوازشی نیاز دارند که شاید برداری ببری بکاری‌شان یک جای دیگر، برگردند به زندگی، نگفتم.

خودش مرده‌ای بود که هنوز تنش زیر خاک متلاشی نشده بود. از این بود که هیچ‌چیز تویِ این دنیا برایش فرقی نمی‌کرد، بهار می‌شد همان بود که توی زمستان بود، صبح می‌شد همان بود که شبِ قبلش بود، رنگ‌پریده با یک هالهٔ قرمز روی خط پایینی چشمانش، همان‌که مسیر سفیدی چشم‌ها را از مژه‌ها جدا می‌کند، همیشه متورم و قرمز بود، نمی‌دانستی سردش است، ترسیده است، گریه کرده است، نخوابیده است، چه بود در سراسر سال همراه چشم‌های او؟!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان