دانلود و خرید کتاب زرافه های کوتاه علی ایرانمنش
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب زرافه های کوتاه

کتاب زرافه های کوتاه

انتشارات:نشر دیوار
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب زرافه های کوتاه

کتاب زرافه های کوتاه (چرا باهوش‌ها پول‌دار نمی‌شوند؟) نوشتهٔ علی ایرانمنش است. نشر دیوار این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ موفقیت در کسب‌وکار قرار گرفته، در باب هوش تجاری است. این کتاب علت‌های ناکامی مالی افرادی را که با وجود برخورداری از هوش و توانمندی بالا در زمینهٔ مالی موفق نیستند، بررسی کرده است. نویسنده عواملی مانند باورهای محدودکننده، موانع ذهنی، نگرش‌های منفی نسبت به پول و کمبود مهارت‌های اجتماعی را به‌عنوان موانع اصلی موفقیت مالی معرفی کرده است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب زرافه های کوتاه اثر علی ایرانمنش

کتاب «زرافه‌های کوتاه» (چرا باهوش‌ها پول‌دار نمی‌شوند؟) که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، هفت فصل دارد. این کتاب که به جنبه‌های روان‌شناسی موفقیت پرداخته، به بررسی علت‌های ناکامی مالی افرادی پرداخته است که با وجود برخورداری از هوش و توانمندی بالا، در زمینهٔ مالی موفق نیستند. «علی ایرانمنش» با نگاهی تحلیلی تأکید کرده است که موفقیت مالی تنها با تکیه بر هوش حاصل نمی‌شود؛ بلکه به مجموعه‌ای از مهارت‌های مکمل مانند مدیریت مالی، ارتباطات اجتماعی و نگرش مثبت نسبت به پول نیاز دارد. این نویسنده در کتاب حاضر با استفاده از داستان‌های واقعی و تجربیات ملموس نشان داده که باورهای ذهنی منفی دربارهٔ ثروت، نبود مهارت‌های اجتماعی و نداشتن استراتژی مالی می‌تواند موانعی جدی در مسیر پیشرفت باشد. کتاب «زرافه‌های کوتاه» با ارائهٔ راهکارهایی کاربردی ما را به بازنگری در رفتارها و افکار خود برای دستیابی به موفقیت مالی دعوت کرده و نیز به بررسی این پرسش رایج پرداخته که چرا برخی افراد باهوش، تحصیل‌کرده و بااستعداد با وجود موفقیت‌های علمی و شخصی، در زمینهٔ مالی و اجتماعی پیشرفت نمی‌کنند. نویسنده با استفاده از تحقیقات علمی از جمله پژوهش دکتر «جی زاگورسکی» بر روی ۷۴۰۰ نفر نشان داده است که بهرهٔ هوشی بالا الزاماً منجر به ثروت یا موفقیت نمی‌شود. مهارت‌هایی مانند مدیریت مالی، ارتباطات اجتماعی و نگرش درست به پول نقش بسیار مهم‌تری در موفقیت مالی ایفا می‌کند؛ همچنین جامعه و حتی والدین بیش از اندازه بر هوش و استعداد تکیه می‌کنند و تصور می‌کنند این عوامل به‌تنهایی کافی هستند؛ درحالی‌که شواهد نشان می‌دهد موفقیت در زندگی واقعی به عوامل پیچیده‌تری بستگی دارد. در دنیای واقعی، تصمیمات نادرست ممکن است سال‌ها بعد نتایج خود را نشان دهد و موفقیت به درک درست از واقعیت‌های زندگی، سازگاری با محیط و استفادهٔ درست از فرصت‌ها وابسته است.

خلاصه کتاب زرافه های کوتاه

کتاب «زرافه‌های کوتاه» (چرا باهوش‌ها پول‌دار نمی‌شوند؟) به بررسی جنبه‌های مختلف تأثیر هوش و اعتمادبه‌نفس بر موفقیت انسان‌ها پرداخته است. نویسنده در فصل اول اشاره می‌کند که اعتمادبه‌نفس بالا در افراد باهوش می‌تواند آن‌ها را به اشتباه بیندازد و در انتخاب‌های تجاری و تصمیمات مهم، بدون داشتن مزیت رقابتی و کنترل به شکست منجر شود. فصل دوم بر اهمیت تمرکز در موفقیت تأکید دارد و نشان می‌دهد که تمرکز مداوم و سرسختی در پیگیری اهداف مهم‌تر از هوش است. در فصل سوم به عدم درک واقعیت‌های بازار و تفاوت نیازهای فرهنگی و اجتماعی اشاره شده است که باعث شکست پروژه‌ها می‌شود. فصل چهارم به اثرات منفی آگاهی بالا بر روحیهٔ افراد باهوش و تأثیر آن بر افسردگی و ناامیدی می‌پردازد. فصل پنجم بیان می‌کند که افراد باهوش معمولاً در روابط انسانی، تهدیدآمیز به نظر می‌رسند و گاهی باید از خود آدمی ساده‌تر نشان دهند تا موفق‌تر باشند. فصل ششم به معایب تواضع و فروتنی پرداخته و نشان می‌دهد که ویژگی‌هایی مانند خودشیفتگی و قدرت‌طلبی در دنیای رقابتی می‌تواند برای فرد مفید باشد. در نهایت، فصل هفتم توضیح می‌دهد که تصمیم‌گیری‌ها بیشتر تحت‌تأثیر احساسات هستند تا منطق و بدن‌آگاهی می‌تواند به بهبود این تصمیمات کمک کند.

چرا باید کتاب زرافه های کوتاه را بخوانیم؟

این کتاب با زبانی ساده و با مثال‌هایی ملموس به افراد بااستعداد یادآوری کرده است که برای موفقیت مالی و اجتماعی باید فراتر از استعداد طبیعیشان، مهارت‌ها و نگرش‌های تازه‌ای بیاموزند. این اثر فرصتی است برای بازنگری در باورهای رایج و یافتن راه‌هایی برای غلبه بر موانع پنهان موفقیت.

کتاب زرافه های کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب هوش مالی و افرادی که نمی‌دانند چرا از لحاظ مالی موفق نشده‌اند، پیشنهاد می‌کنیم.

خلاصه فصل‌های کتاب زرافه های کوتاه

فصل اول: دام اعتمادبه‌نفس:

این فصل دربارهٔ جنبه‌های منفی اعتمادبه‌نفس بسیار در افراد باهوش صحبت کرده است. افراد باهوش معمولاً از کودکی به توانمندی‌های خود آگاه هستند، بیشتر می‌فهمند، اطلاعات بسیاری دارند و کتاب می‌خوانند. این ویژگی‌ها به آن‌ها اعتمادبه‌نفس بالایی می‌دهد که در بسیاری از موارد مفید است، اما گاهی آن‌ها را به خطا می‌اندازد. یکی از مشکلات این اعتمادبه‌نفس بسیار، ورود به مشاغل بدون داشتن مزیت رقابتی یا توانایی کنترل آن کسب‌وکار است. چنین افرادی گمان می‌کنند می‌توانند در هر کاری موفق شوند؛ درحالی‌که در واقعیتْ موفقیت نیاز به شناخت دقیق توانایی‌ها و شرایط بازار دارد؛ برای مثال ممکن است فردی دارای استعدادِ تنیس را به رشتهٔ دیگری مثل کاراته بفرستیم و با زحمت به سطحی متوسط برسانیم، اما اگر همان تلاش را در تنیس صرف کنیم به نتایج درخشان‌تری می‌رسد. این نشان می‌دهد که شناخت خود و مزیت رقابتی برای موفقیت حیاتی است. کنترل یکی دیگر از عوامل کلیدی است. داشتن ایدهٔ خوب کافی نیست؛ باید ابزارهایی برای مالکیت و اجرای آن داشته باشیم. دانستن اینکه سنگ ساختمانی در کشور همسایه مشتری دارد مهم نیست، اگر ما کنترل معدن، تجربهٔ صادرات یا کانال‌های فروش را نداریم. در کسب‌وکار فقط داشتن ایده مهم نیست، بلکه توانایی کنترل جریان مالی و فرایند اجرایی اهمیت دارد. گاهی افراد باهوش تصور می‌کنند می‌توانند در هر معامله‌ای سهم خود را بگیرند، اما اگر ابزار فشار مثل قرارداد یا مالکیت نداشته باشند، به‌راحتی کنار گذاشته می‌شوند. اعتمادبه‌نفس بسیارِ افراد باهوش باعث می‌شود فکر کنند می‌توانند همه‌چیز را یاد بگیرند و همه‌چیز را کنترل کنند، اما اگر مزیت رقابتی و کنترل نباشد، این اعتمادبه‌نفس فقط آن‌ها را از مسیر درست دور می‌کند؛ همچنین حجم زیاد اطلاعاتِ این افراد باعث می‌شود نتوانند آن را به‌درستی در تصمیم‌گیری‌ها به کار ببرند. این حالت که به آن «کوری اطلاعاتی» می‌گویند، باعث نوعی «توهم دانایی» می‌شود. فرد فکر می‌کند بسیار می‌داند، اما در واقع چیز مؤثری یاد نگرفته است. در دنیای امروز اطلاعات فراوان در دسترس است، اما انسان نمی‌تواند همهٔ آن را پردازش کند. در نتیجه، اطلاعات بسیارِ بدون عمق نمی‌تواند به تصمیمات بهتر منجر شود. برای موفقیت در کسب‌وکار، هوش و اعتمادبه‌نفس کافی نیست. باید مزیت رقابتی واقعی، کنترل بر روند کار و درک عمیق و عملی از اطلاعات وجود داشته باشد. در غیر این صورت حتی باهوش‌ترین افراد هم ممکن است به نتایج مطلوب نرسند.

فصل دوم: جدال ذهن و تمرکز:

این فصل به بررسی نقش تمرکز در موفقیت پرداخته و آن را عامل اصلی برتری انسان‌ها نسبت به هوش یا استعداد می‌داند. تمرکز مانند ذره‌بینی است که نیروی پراکندهٔ ذهن را به نقطه‌ای واحد هدایت می‌کند و باعث تحقق اهداف می‌شود. به‌گفتهٔ بزرگانی مثل فردریش نیچه، ویلیام جیمز، وارن بافت و آنجلا داک‌ورث موفقیت در بلندمدت نیازمند تمرکز مداوم، هدف‌مند و سرسختانه روی یک هدف اصلی است. مطالعات نشان داده است که عامل تعیین‌کنندهٔ موفقیت، نه هوش بالا بلکه تداوم در پیگیری هدفی مشخص است. سرسختی یعنی تلاش پیوسته و برنامه‌ریزی‌شده برای رسیدن به اهداف. نویسنده تأکید می‌کند که باید مسیر رشد قابل‌اندازه‌گیری باشد و تنها در این صورت می‌توان آن را مدیریت کرد. باهوش‌ها به‌دلیل تکیهٔ بیش از حد بر توانایی‌های ذهنی خود، تمرکز لازم را از دست می‌دهند و در نتیجه از نتایج مطلوب باز می‌مانند. هوش اگر با تمرکز و پشتکار همراه نشود، نه‌تنها کافی نیست بلکه می‌تواند فریب‌دهنده باشد.

فصل سوم: عدم‌درک واقعیت‌های موجود:

این فصل به تقابل همیشگی بین نخبه‌ها و مردم عادی به‌ویژه در زمینهٔ کسب‌وکار در کشورهای در حال توسعه پرداخته است. نویسنده توضیح می‌دهد که بسیاری از تلاش‌ها برای مدرن‌سازی کسب‌وکارها شکست می‌خورند؛ چون با فرهنگ و نیاز واقعی مردم هماهنگ نیستند. مثال‌هایی مانند فروشگاه اینترنتی شکست‌خورده و فروشگاه‌های فیزیکی با دکورهای گران‌قیمت نشان می‌دهد که مردم اغلب به سنت‌ها و عادات خود وفادار هستند و به‌راحتی از آن‌ها فاصله نمی‌گیرند. در ادامهٔ این فصل، تفاوت دوران سنتی، مدرن و پست‌مدرن شرح داده شده است. در مدرنیسم، سازه‌های جدید و پایدار ایجاد می‌شود ولی در پست‌مدرنیسم همه‌چیز موقتی و وابسته به تغییرات سریع است. این تغییرات سبک زندگی، افکار و حتی مدل‌های کسب‌وکار را دگرگون کرده است. کسب‌وکارها دیگر نمی‌توانند روی پایداری بلندمدت حساب کنند و باید خود را با روندهای کوتاه‌مدت و نیازهای روز هماهنگ کنند. نویسنده تأکید می‌کند که هدف یک کسب‌وکار نباید فرهنگ‌سازی باشد، بلکه باید به نیازهای واقعی و فعلی بازار پاسخ دهد. ایده‌ای حتی اگر نوآورانه باشد، زمانی موفق است که بستر اجتماعی و اقتصادی لازم برای پذیرش آن وجود داشته باشد. پیشتازبودن زمانی ارزش دارد که زمان و مکان آن درست انتخاب شده باشد.

فصل چهارم: باهوش‌های افسرده و ناامید:

این فصل به بررسی وضعیت روانی افراد باهوش و تأثیر آگاهی بالا بر احساس افسردگی و ناامیدی آن‌ها پرداخته است. افراد باهوش به‌دلیل آگاهی بیشتر، حساسیت بالاتری نسبت به مشکلات اجتماعی، فرهنگی و زیست‌محیطی دارند. آن‌ها با دیدن ناهماهنگی‌ها یا ناکارآمدی‌ها دچار اضطراب و ناراحتی می‌شوند و دائم در ذهن خود به دنبال راه‌حل هستند، اما چون نمی‌توانند این مشکلات را واقعاً حل کنند دچار احساس ناتوانی، فرسودگی و افسردگی می‌شوند. برخلاف مردم عادی که از کنار مشکلات به‌سادگی عبور می‌کنند، باهوش‌ها به‌دلیل مقایسهٔ دائمی با جوامع موفق‌تر، از وضعیت موجود رنج بیشتری می‌برند. آگاهی بیش از حد نسبت به بحران‌های جهانی و خطرات آینده باعث ایجاد حس بی‌قدرتی و ناامیدی در برخی از افراد می‌شود. این احساس که نمی‌توانند تأثیری واقعی بر بهبود اوضاع داشته باشند، آن‌ها را منفعل می‌کند. تحقیقات نشان می‌دهد افراد امیدوار عملکرد بهتری دارند، فروش بیشتری دارند و در کار خود ماندگارتر هستند. مغز انسان وقتی احساس کند بر نتایج کنترل دارد، فعال‌تر می‌شود و انگیزهٔ بیشتری پیدا می‌کند؛ بنابراین احساس کنترل و اختیار در ایجاد انگیزه و موفقیت بسیار حیاتی است. هوش و آگاهی بالا اگر با احساس کنترل و امید همراه نباشد، می‌تواند منجر به افسردگی و ناامیدی شود. برای حفظ انگیزه، باید به افراد این احساس را داد که بر شرایط خود تأثیرگذار هستند.

فصل پنجم: باهوش‌های دوست‌نداشتنی!:

این فصل توضیح داده است که مردم معمولاً از افراد باهوش می‌ترسند؛ چون تصور می‌کنند ممکن است منافعشان را تهدید کنند؛ به‌ویژه در محیط‌های کاری که مدیران ضعیف برای حفظ جایگاهشانْ افراد ضعیف‌تر از خود را استخدام می‌کنند. نشان‌دادن همهٔ توانایی‌ها همیشه به نفع فرد نیست و گاهی بهتر است تنها بخشی از توانمندی‌ها را بروز داد که به نفع طرف مقابل باشد. همهٔ روابط انسانی، حتی روابط والدین و فرزندان بر پایهٔ منافع شکل می‌گیرد و افراد باید حس کنند از ارتباط با شما سودی خواهند برد تا به همکاری علاقه‌مند شوند. گاهی لازم است فرد خود را ساده‌تر از واقعیت نشان دهد تا برای دیگران تهدیدآمیز نباشد؛ همان‌طور که در مثالی از فردی موفق آمده که با رفتار ساده‌لوحانه اعتماد دیگران را جلب می‌کرد، درحالی‌که در واقع فردی هوشمند و تأثیرگذار بود. بهتر است اهداف نهایی خود را پنهان کرده و هوش و قدرت را در زمان مناسب آشکار کنیم. برای کم‌کردن حساسیت رقیب‌ها می‌توان گاهی از آن‌ها کمک یا مشورت خواست تا کمتر احساس رقابت کنند و درعین‌حال در سکوت به‌سمت قدرت و موفقیت حرکت کرد. هوش واقعی در پنهان‌کاری، ایجاد حس بی‌خطربودن و هدایت زیرکانهٔ روابط است.

فصل ششم: معایب تواضع و فروتنی!:

این فصل به معایب تواضع و فروتنی پرداخته و اینکه، برای موفقیت اجتماعی و مالی به ویژگی‌هایی مانند خودشیفتگی، جامعه‌ستیزی و قدرت‌طلبی (سه‌گانهٔ تاریک شخصیت) نیاز داریم. انسان‌ها به‌طور طبیعی تمایل دارند محبوب بمانند، اما افرادی که برای رسیدن به موقعیت‌های بالاتر تلاش می‌کنند ممکن است به‌دلیل رقابت و انتخاب‌های سخت محبوبیت خود را از دست بدهند. این ویژگی‌ها اگرچه در جامعه به‌نظر منفی بیاید، می‌تواند به فرد کمک کند تا در دنیای رقابتی پیشرفت کند و به اهداف خود برسد. افراد با ویژگی‌های خودشیفتگی و قدرت‌طلبی معمولاً بر دیگران تسلط دارند و در مقابل نظرات دیگران بی‌توجه هستند. این ویژگی‌ها با وجود داشتن جنبه‌های منفی، در دنیای رقابت و کسب‌وکار می‌تواند مؤثر واقع شود.

فصل هفتم: باهوش‌ها و تصمیم‌گیری عاقلانه:

این فصل توضیح داده است که تصمیم‌گیری‌های ما بیش از آنکه منطقی باشد، تحت تأثیر احساسات قرار دارد. مغز انسان به‌جای تحلیل منطقی بر اساس تجربیات، آموزش‌ها و ساختارهای ژنتیکی خود، واکنش‌هایی ایجاد می‌کند که منجر به احساساتی مانند ترس، استرس یا هیجان می‌شود. این احساسات در نهایت به تصمیم‌گیری‌های ما شکل می‌دهد و ما آن‌ها را منطقی می‌پنداریم؛ همچنین آسیب به بخش خاصی از مغز مانند استریاتوم می‌تواند موجب اشتباهات فاحش در تصمیم‌گیری شود؛ چراکه افراد قادر به درک نتایج تصمیماتشان نخواهند بود. در این میان «بدن‌آگاهی» یا توانایی درک واکنش‌های بدن نسبت به محیط و احساسات می‌تواند به بهبود تصمیم‌گیری و موفقیت مالی کمک کند. آزمایش‌های بدن‌آگاهی نشان می‌دهد که هرچه دقت فرد در درک واکنش‌های بدنش بیشتر باشد، تصمیم‌گیری‌های منطقی‌تری خواهد داشت.

بخشی از کتاب زرافه های کوتاه

«بیش‌تر ما تصور می‌کنیم وقتی قرار است تصمیم بگیریم، مثلاً برای شروع یا ادامهٔ یک کار، مشارکت با یک شخص، حل‌وفصل اختلاف با همسر یا مشتری‌مان، انتخاب روش تبلیغات برای محصول و خدمات و… مغز ما به شرایط و وضعیت مالی و اجتماعی‌مان نگاهی می‌اندازد و بعد با توجه به تجربیات‌مان، دستاوردهای دیگران، دانشی که در اختیار داریم و به لطف پردازش همهٔ این موارد توسط مغز راه‌حل و نوع برخورد با موضوع مشخص می‌شود؛ دقیقاً همان‌طور که کامپیوتر این کار را انجام می‌دهد. پس اگر اطلاعات، دانش کافی و هوش بالا داشته باشیم، طبعاً واکنش‌های بهتری نشان می‌دهیم و اشتباه نمی‌کنیم. اما انسان بسیار بیش‌تر از آن‌چه تصور می‌کند درگیر احساسات است. تصمیم‌گیری‌های ما ریشه در احساسات‌مان دارند و ما رنگ‌وبوی منطق و استدلال به آن‌ها می‌دهیم.

اما احساسات از کجا می‌آیند؟ برخلاف تصور وقتی با یک شرایط خاص، مثلاً بدهکاری، ورشکستگی، اختلاف خانوادگی یا حملهٔ یک حیوان وحشی، مواجه می‌شویم این‌طور نیست که مغز شرایط را تحلیل کند، بعد تشخیص دهد که باید بترسیم، سپس به رگ‌ها دستور دهد گشادتر شوند، به قلب دستور دهد سریع‌تر بتپد، آدرنالین ترشح شود و… ابتدا مغز با توجه به شکل ژنتیکی‌اش، ساختارهای ناشی از تجربیات قبلی، آموزش‌هایی که دیده‌ایم، تربیت دوران کودکی، شرایط محیطی و ده‌ها و صدها قالب از پیش ساخته‌شدهٔ دیگر شبیه‌ترین ساختار به ساختار شناخته‌شدهٔ قبلی را، که برآیند همهٔ چیزهایی است که گفتیم، بازسازی می‌کند. آن‌گاه همان واکنش‌هایی را که بدن در آن ساختار باید نشان دهد نشان می‌دهد؛ مثلاً رگ‌ها گشادتر و ضربان قلب تندتر می‌شود. و بعد از آن است که مغز با استفاده از واکنش بدن می‌تواند تشخیص دهد ما دچار ترس یا استرس شده‌ایم و یا صرفاً یک نگرانی برای‌مان پیش آمده است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان