بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین فرصت | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین فرصت

بریده‌هایی از کتاب آخرین فرصت

نویسنده:سمیرا اکبری
انتشارات:به نشر
امتیاز:
۴.۰از ۷ رأی
۴٫۰
(۷)
اومد کنار ماشین ایستاد و همان‌طور که سرش پایین بود گفت، حاج‌آقا اجازه بدین من برم. این آخرین فرصت منه. ان‌شاءالله حتماً شهید می‌شم و به جدت قسم بدون شما به بهشت نمی‌رم. این رو گفت و اشکش جاری شد.
الف. میم
من روز عید غدیر به دنیا اومدم، به خاطر همین اسمم رو گذاشتن علی. خدا رو شکر عروسی‌مون هم عید غدیر شد. دعا می‌کنم، خدا شهادتم رو هم عید غدیر قرار بده.
الف. میم
دستان لرزانم را جلو بردم و روی صورت سیاه و کبودش، کشیدم. چشم‌هایش را با دست‌هایم لمس کردم و زبانِ دلم باز شد. - سلام علی جان! رسیدن به‌خیر. دیدی آخر کار خودت رو کردی؟
الف. میم
باورم نمی‌شد این آخرین فرصت من برای دیدار با علی باشد. هنوز صورت علی زیر پارچه‌ها نرفته بود که دوباره نگاهش کردم. - علی جان! در امان خدا باشی. ان شاءالله یه روز دوباره می‌بینمت، فقط شفاعت یادت نره.
الف. میم
با اشتیاق پارچهٔ روی تابوت را کنار زدم و به صورت علی خیره شدم. سرم را نزدیک‌تر بردم. بوی خوشی مشامم را پر کرد. به چشم‌هایش خیره شده بودم که پلک‌هایش از هم باز و دست‌هایش دور گردنم حلقه شد. سرم را پایین کشید و روی صورتش گذاشت. صدایش توی گوشم مثل یک آهنگِ زیبا، نواخته شد. - چی می‌خوای بگی؟ بگو؟ نای حرف‌زدن نداشتم. فقط نگاهش کردم. دوباره سؤالش را تکرار کرد. صدایی از ته گلویم بیرون آمد. - شفاعتم کن. دوباره همان آهنگ زیبا نواختن گرفت. - تو صبر کن و مراقب بچه‌ها باش، شفاعت هم از من.
الف. میم

حجم

۲۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۷۰%
تومان